eitaa logo
شعر و غزل
2.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
528 ویدیو
39 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب همراه با پی دی اف 📚حکایت و داستان
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش گام به گام لینک دعوت👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/2804416785C01ccbe4f75
من ذره و خورشید لقائی تو مرا بیمار غمم عین دوائی تو مرا بی‌بال و پراندر پی تو می‌پرم من کاه شدم چو کهربائی تو مرا @Sheeroghazal
یکی از بهترین تعریف‌های لانگ‌دیستنس رو ارائه کرده... اونجا که میگه: ما از تو جداییم به صورت نه به معنی چون فاصله بیت بود فاصله ما ...! @Sheeroghazal
اون لحظه ای که گفت : «چه شد که دلت از شور و اشتیاق افتاد چه شد که بین من و تو این چنین نفاق افتاد؟!» و بغضی که اون لحظه داشته ...! @Sheeroghazal
پیرزنی در خواب، خدا را دید و به او گفت: خدایا من خیلی تنهام. آیا مهمان خانه من می شوی ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت. پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد.پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن ناامید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی گفت:خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد؟ خدا جواب داد: بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی. حضور خدا را در بین مردم باید حس کرد. @sheeroghazal @Sheeroghazal
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی و هرکس خود را شناخت پس خدای خود را شناخت💕 @Sheeroghazal
✨جز یاد تو بر خاطر ما نگذرد ای جان••• @Sheeroghazal @Sheeroghazal
فغان که نیست به جز عیب یکدگر جستن نصیب مردم عالم ز آشنایی هم @Sheeroghazal
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیطان و حراج ابزارهایش امیدوار به رحمت خدا باشید که ناامیدی شما را بنده ابلیس می کند. @Sheeroghazal @Sheeroghazal
از دلبر ما نشان کی دارد در خانه مهی نهان کی دارد بی دیده جمال او کی بیند بیرون ز جهان جهان کی دارد @Sheeroghazal اللهم عجل لولیک «الفرج»
اونجا كه ميگه: «دوری چنـان مكن كه به شيون بخوانمت» وصفِ حالِ خيلياست وقتِ دلتنـگی ...! @Sheeroghazal و
شبِ وصل است و طی شد نامهٔ هَجر سلامٌ فیهِ حَتّی مَطْلَعِ الفَجْر @sheeroghazal @sheeroghazal
🔸تا حالا قبض موبایلتونو قبل از بیستم ماه پرداخت کردید تا از یک روز مکالمه رایگان درون شبکه بهرمند بشید؟! دیدید وقتی یک روز مکالمه تموم میشه چه پیامی میاد رو گوشی؟ 🔸"مشترک محترم مهلت استفاده هدیه یک روز مکالمه رایگان شما به پایان رسید از این پس مکالمات با نرخ عادی محاسبه خواهد شد. 🔸داستان ما و شماست.. مهلت استفاده ما از یک ماه هدیه آسمانی مضاعف و ثوابهای چندین برابر در ضیافت الهی درون شبکه و برون شبکه تا چند وقت دیگه به پایان میرسه و عبادات با نرخ واقعی محاسبه خواهد شد. 🔸ثواب خوندن یک آیه برابر همان آیه نه یک ختم قرآن، خواب یعنی خواب نه عبادت، نفس یعنی نفس نه تسبیح... 🔸مشترکین عزیز تا رسیدن پیام پایانی فقط  چند روز دیگر فرصت دارید چون «کم کم غروب ماه خدا داره دیده میشود». بسم الله.. @Sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کُنَد بُعدِ مسافت @Sheeroghazal
حرفِ دل منو تو یکی از نوشته هاش گفته: «زندگی برای اینکه یک بار دوستت داشته باشم، خیلی کوتاهه! قول میدم تو زندگی بعدی هم دنبالت بگردم» کانال و 👇 @Sheeroghazal
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام @Sheeroghazal
یکی از زیباترین تعریف‌های عشق و دوست داشتن رو باید از جناب شنید، اونجا که میگن : «جانِ هر زنده دلی، زنده به جانی دگرست» @Sheeroghazal
دیرگاهی‌ست که من در دل این شام سیاه؛ پشت این پنجره، بیدار و خموش؛ مانده‌ام چشم به راه ...! @Sheeroghazal
📚 روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گران قیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت‌هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌آید.» پسر گفت: «می‌دانم اما نمی‌توانم این کار را بکنم.» پدر که از این جواب پسرش شگفت‌زده شده بود پرسید: «چرا نمی‌توانی؟» پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه‌ای که در مشتم است، بیرون می‌افتد.» شاید شما هم به ساده‌لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم‌ارزش، چنان می‌چسبیم که ارزش دارایی‌های پرارزشمان را فراموش می‌کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌دهیم!! @sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
در مصاحبه‌ای گفته بود: «من پيش از آيدا اصلا زنی را نمی‌شناختم!» اين رو در حالی گفت كه آيدا همسر سوم او بود. زيبا نيست؟! اينكه ناگهان كسى به زندگی آدم بياد که به خاطر بودن او، تمام آدمایِ قبلی زندگی ات را فراموش کنی و همه دنیا را در وجود او ببینی...! @Sheeroghazal کانال شعر و غزل🌹
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می‌بستی مرا مستانه می‌گفتی که ما را خویش و فرزندی پیاپی باده می‌دادی به صد لطف و به صد شادی که گیر این جام بی‌خویشی که باخویشی و هشمندی @Sheeroghazal
روزِ شادی‌ست بیا تا هَمِگان یار شویم دست با هم بِدَهیم و بَرِ دِلْدار شویم روزِ آن است که خوبان همه در رَقص آیند ما بِبَندیم دُکان‌ها همه بی‌کار شویم @Sheeroghazal جوری پیر شوید که حسرت عشق به دلتان نماند🌱
بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست... @Sheeroghazal
داستان در زمان گذشته متاسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می گرفت و برای تحقیر زن و خانواده اش این شعر را معمولاً می خواندند : فروغی نماند در آن خاندان که بانگ خروس آید از ماکیان این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس کبیر نابینا بود و نمی توانست تصمیمات درستی برای اداره ی مملکت بگیرد در عوض همسر او یعنی «خیر النساء بیگم» که اصل و ریشه ی مازندرانی داشته و از سادات مرعشی بود، چنان با کیاست و مدبر بود که تقریباً تمام امور مملکت را از داخل حرمسرا خود کنترل می کرد. در نتیجه یکی از شاعران شوخ طبع، شعری را که در بالا گفته شده، برای دوران حکومت خیرالنساء سرود. متاسفانه خیر النساء بیگم با سران قزلباش چندان خوب نبود و همواره آنها را به دیده ی تحقیر نگاه می کرد، در نتیجه قزلباش ها توطیه کرده و به قصر او یورش برده و خیرالنساء و تعدادی از نزدیکانش را به قتل می رسانند. شاردن، سیاح معروف فرانسوی که در زمان صفویه به ایران آمده بود، هم در خاطراتش این را نقل می کند. @Sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
دردتنهایی درون استخوان پیچیده است شرح درد از من مخواه این داستان پیچیده است @Sheeroghazal