eitaa logo
شعر و غزل
2.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
582 ویدیو
39 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب همراه با پی دی اف 📚حکایت و داستان
مشاهده در ایتا
دانلود
تو در آینه نگه کن که چه دل‌ بری، ولیکن تو که خویشتن ببینی٬ نظرت به ما نباشد @Sheeroghazal
🌼🍃💗اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌼🍃💗مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌼🍃💗وَعَجِّل‌فَرَجَهُـم @Sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
‏چنان سرمست شد جانم ز جامِ عشقِ جانانم که تا روز قیامت هم نخواهی یافت هشیارش @Sheeroghazal
من از عالم تو را تنها گزینم روا داری که من غمگین نشینم؟! @Sheeroghazal
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو @Sheeroghazal
‏تعلمت لأجلك لغة الصمت كي لا أعاتبك وأقول لك بمرارة إنك خذلتني بخاطر تو زبانِ سکوت را آموختم تا از تو گلایه نکنم و با تلخی نگویمت که تو تنهایم گذاشتی ! @Sheeroghazal
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است @Sheeroghazal ، ۱۵ رمضان، ولادت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند @Sheeroghazal
مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر ازماهی کنار آنها چشم دوخته بود،با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم. آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم. یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم. این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالی که قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند. طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن. قلاب خودت را بینداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند... @Sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بجز با روی خوبت عشقبازی حرامست و حرامست و حرامست @sheeroghazal
هر که می‌گوید بدی های تو فاش دوست مشمارش بدو همدم مباش @Sheeroghazal
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی... @Sheeroghazal