💕پرفسور حسابی نقل می کند:
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گذراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوب دستش را تکان می داد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند، ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس می ذاره…
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد وگفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر می کنیم…
من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، واز او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
پیرزن گفت همان که آن روز با شما بود…
پسرم هروقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد
و با زبان محلی صحبت میکند…
من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم هیچکس را دست کم نگیرم!
و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...
@Sheeroghazal
@Sheeroghazal
عشق را بیمعرفت ' معنا مکن
زر نداری ' مشت خودرا وا مکن
گر نداری ' دانش ترکیب رنگ
بین گلها ' زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن ' شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ' پیدا مکن
دل شود روشن ' زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ' حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل ' آگهی
هیچ کس را ' هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ' ابلهیست
اشک را ' نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید ' یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
🍃🍃🍃
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلوه وفاداری رو #وحدت_کرمانشاهی نشون داده؛
اونجا که میگه:
«هرچه به جز خيالِ او قصد حريمِ دل كند
دَر نگشايمش به رو، از دَرِ دل برانمش...»
@Sheeroghazal
@Sheeroghazal
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
@Sheeroghazal
#سعدی
#داستان کوتاه
مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد .
ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی آن ماشین را برایش بخرد.او می دانست که پدرش توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه ی خصوصی اش فرا خواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم .
سپس یک جعبه به دست او داد.پسر کنجکاو ولی نا امید جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا که روی آن نام او طلا کوب شده بود یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی ای که داری ، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد.خانه ی زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده.
یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگراو را ندیده بود.
اما قبل از این که اقدامی بکند ، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر تمام اموال خود را به او بخشیده است.
بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه ی پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آن ها را بررسی نمود و در آن جا همان انجیل قدیمی را بازیافت.
در حالی که اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد .
در کنار آن یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت وجود داشت.روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود :
تمام مبلغ پرداخت شده است.
@Sheeroghazal
@Sheeroghazal
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
#حضرت_مولانا
https://eitaa.com/Sheeroghazal/767
یک کانال عالی دارم براتون
کانالی که #رازهای_موفقیت و رسیدن به #ثروت را بهتون میگه😍
https://eitaa.com/joinchat/3791323431C26c55c56e1
کانال #ثروت_و_موفقیت
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
https://eitaa.com/Sheeroghazal/1195
#حافظ_شیرازی
اونجا که سعدی میگه:
«تا ميل نباشد به وصال از طرف دوست
سودي نكند حرص و تمنا كه تو داری...!»
واقعا عشق و علاقه باید دوطرفه باشه واِلا مفتش هم گرونه👌🏻👌🏻
https://eitaa.com/Sheeroghazal/1195
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می دونید نکته این شعر چیه؟
انسان هر چه را باور داشته باشد در نهایت بهش می رسد، شاعر از همان ابتدای آشنایی باور به سست پیمانی و جفای محبوب داشته؛ پس در نتیجه همان را دیده است. باورهامون را اصلاح کنیم؛ به قول #سهراب:
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
@Sheeroghazal
@Sheeroghazal
گاهی دیگه حوصله نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از جلوههای عشق و حسرت
تو این کلام #امید_صباغنو دیده میشه :
«گرفته حسرت دستان تو جهان مرا ...»
چه حس عمیقی...!
@Sheeroghazal
#حکایت
#حقیقت_درون
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسهای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه مینوشید؟
شاگردان یکصدا جواب دادند: از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
https://eitaa.com/Sheeroghazal/1197
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═