eitaa logo
📚شعر و غزل🌹
1.9هزار دنبال‌کننده
796 عکس
288 ویدیو
34 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب های ادبی و روانشناسی همراه با پی دی اف 📚حکایت 📚 بیان نکات نگارشی و ویرایشی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی زِ عیش پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را ...! https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
✨ هر دو سرخیم ولی فاصله‌ی ما از هم پرده‌هایی ست که در قلب انار افتاده https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
. 𝙄'𝙢 𝙨𝙤 𝙜𝙡𝙖𝙙 𝙩𝙤 𝙨𝙚𝙚 𝙮𝙤𝙪 𝙛𝙧𝙤𝙢 𝙖 𝙙𝙞𝙨𝙩𝙖𝙣𝙘𝙚 𝘾𝙧𝙖𝙨𝙝𝙞𝙣𝙜 𝙤𝙪𝙩 𝙢𝙮 𝙨𝙞𝙜𝙝 𝙗𝙪𝙧𝙣𝙨 𝙨𝙚𝙫𝙚𝙣 𝙨𝙚𝙖𝙨 ‏چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری ‏برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را... https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
گشته خیالت همنشین با عاشقان آتشین غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی می کرد. بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند. اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت: نرو، تو را وزیر دادگستری می کنیم. شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم. فروانروا گفت: خب، خودت را محاکمه کن! این سخت ترین کار دنیاست! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی... https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه است دقت بکنی نور خدا داخل خانه است در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟ اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟ https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
❤️ دنبال نخود سیاه فرستادن هر گاه می خواهند به بهانه ای کسی را از سر باز کنند و به جایی بفرستند که به این زودی ها بر نگردد از این ضرب المثل بهره می گیرند. نخود از دانه های روغنی است که چند نوع از آن در ایران و به ترین آن در قزوین عمل می آید و دارای انواع گوناگونی است. این انواع عبارتند از: "نخود علوفه ای" که دانه های آن گرد و رنگ آن زرد یا سبز است، "نخود الوند" که دانه های آن گوشه دار و رنگ آن سبز یا قهوه ای است. "نخود فرنگی" که ریشه ی آن دوای ضد کرم است و سرانجام "نخود سیاه" که فقط برای تهیه ی "لپه" کاشته می شود. یعنی همه ی انواع نخود به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده فرار می گیرند و تغییر شکلی نمی دهند مگر نخود سیاه که هیچ گاه به همان صورت برای فروش به بازار نمی آید و چون به عمل آمد نخست آن را در آب می ریزند تا خیس بخورد و به صورت "لپه" دربیاید و سپس به عنوان لپه به بازار آورده و می فروشند. از این رو در گذشته چون در هیچ دکان بقالی و فروشگاهی نخود سیاه پیدا نمی شد، هیچ کس هم دنبال نخود سیاه نمی رفت و در اصطلاح اگر کسی را به دنبال نخود سیاه می فرستادند، در واقع او را به دنبال چیزی فرستاده بودند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شد و به همین دلیل از معنی مجازی آن این طور فهمیده می شد که می خواسته اند او را از سر خود باز کنند و از خود برانند تا از حقیقت موضوعی آگاه نشود. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
آن که تو را بخواهد در کنارت می ماند. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
📚نتیجه ی حکم به ناحق دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگس‌های زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد. دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگس‌ها است. هر کجا که مگس‌ها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟ دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگس‌ها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد. دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید. دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5 📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت
دوستان عیب کنندم ‌              که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن             که چنین خوب چرایی؟ https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد دریاب که از کوی فلان می‌گذرد برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد بوئی بستان که کاروان می‌گذرد https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهره‌ی زيباى يارِ خويش شب ديدم به‌خواب صبحدم چون چشم واكردم برآمد آفتاب اشتياقِ ديدن رويت جگرخون كرده است اى به قربانت روم یک‌دم برون‌آ از نقاب https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه خدا بخواد دو قلب را نصیب همدیگه کنه، این کار و می کنه؛ حتی اگه به اندازه ی مسافت زمین تا آسمان بینشون فاصله باشد. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا در دل من عشق تو اندوخته شد جز عشق تو، هر چه داشتم سوخته شد عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد شعر و غزل دوبیتی آموخته شد https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد… https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
به وقت فکر چاره باشید در سال 754 هجری "محمد مظفر"از رقبای ابو اسحاق از یزد به شیراز لشکر کشی کرد . شاه ابواسحاق طبق معمول به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه بزرگان گفتند که :" اینک دشمن رسیده است " خود را به نادانی می زد و می گفت :" هرکس از این نوع سخن در مجلس من بگوید اورا سیاست کنم " به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد دیگر خبری از دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیرمبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .در این شرایط حساس" شیخ امین الدوله جهرمی" ندیم و مقرب شاه ابواسحاق برای اینکه شاه را از شرایط به نحوی آگاه کند، از شاه خواست که بر بام قصر رود زیرا تماشای بهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیز است. خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام قصر بردند . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که :" این چه آشوب است ؟" گفتند :" صدای کوس محمد مظفر است " فرمود که :" این مردک ستیزه روی هنوز اینجاست ؟" و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت :" عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند !" و این بیت از اسکندرنامه را خواند و از بام فرود آمد : همان به که امشب تماشا کنیم چو فردا شود فکر فردا کنیم در نهایت محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی در سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستورامیرمحمدمظفر یعنی همان مردک ابله کشتند. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
خواستم فرض کنم، دوستم داری، باورم شد. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
هر چه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو! https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
گیریم که وصال دوست در خواهم یافت آن عمر گذشته را کجا دریابم؟ https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5
مردی سگی داشت که در حال مردن بود . او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می کرد . گدایی از آنجا می گذشت، پرسید : چرا گریه می کنی ؟ گفت : این سگ وفادار من ، پیش چشمم جان می دهد . این سگ روزها برایم شکار می کرد و شب ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می داد . گدا پرسید : بیماری سگ چیست ؟ آیا زخم دارد ؟ مرد گفت : نه از گرسنگی می میرد . گدا گفت : صبر کن ، خداوند به صابران پاداش می دهد . گدا یک کیسه پر در دست مرد دید . پرسید در این کیسه چه داری ؟ پاسخ داد: نان و غذا برای خوردن . گدا گفت : چرا به سگ نمی دهی تا از مرگ نجات پیدا کند ؟ گفت : نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم . برای نان و غذا باید پول بدهم ، ولی اشک مفت و مجانی است . برای سگم هر چه بخواهد گریه می کنم . گدا گفت : خاک بر سر تو ! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده است ، ارزش اشک از نان بیشتر است . نان از خاک است ولی اشک از خون دل . داستان کسانی است که ادعای دلسوزی دارند اما در عمل کاری نمی کنند. https://eitaa.com/joinchat/372310297C200b4bc4c5