eitaa logo
شِیخ .
11.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
گویند که یار دگری جوی و ندانند بایست که قلب دگری داشته باشم
چقدر این روزها احساس مسئولیت میکنم ... مخصوصا اینکه نزدیک ولادت خانم حضرت زینب سلام الله علیها هم هستیم . داشتم با خودم فکر میکردم که مهم ترین رسالتِ ما تو این روزهای آشفته و سخت چیه ؟ به عنوان یک خانم ، یک انسان ، یک بچه شیعه ، باید چه نقشی در جامعه ایفا کنیم ؟ باید کدوم مسیر رو بریم تا به هدف والایی که مد نظرمونه برسیم ..؟ ته ته ته فکر کردنم هم رسید به یه جواب واضح و روشن : اطاعت محض از ولایت فقیه ! وقتی هم رجوع کردم به سخنرانی های آقا ، به جهاد تبیین رسیدم . پدر پیر خراسانی ما می‌فرمایند که :  « جهاد تبیین یک فریضه‌ی قطعی و یک فریضه‌ی فوری است و هر کسی که میتواند[ باید اقدام کند ] .»  هرکسی با توجه به نوع استعداد و توانایی که داره میتونه در راه جهاد عظیم و مهم تبیین ، قدمی برداره . . . به قول مامانم : زینب زمانه‌ات باش . جامعه امروز ما به زینب هایی نیاز داره که با اطاعت از ولایت ، در راه اسلام وَ برای روشنگری ، مجاهدت کنن . دیگه وقت خواب و خستگی و دلمردگی نیست ‌. باید قیام کرد !
چه در روزِ خوب و چه در روز بد هواداری‌ات می‌کنم تا ابد . . .🌿! |
این یادداشت امروز به دستم رسید :) از این کارهای فرهنگی قشنگ بکنید مشتاق شدم صعود چهل ساله رو بخرم
سالهای زیادی ، اسم علی ، زینت بخش هیئت های جمع و جور محله‌مونه ... وقتی که پنج سالم بود ، پرکشید ! توی تموم این سالها ، احساسم نسبت بهش ، احساسِ عجیبی بود و هست . من هیچوقت ندیدمش اما به رسم همسایگی ، همیشه جور دیگه ای بهش نگاه کردم . . انگار از همه شهدای این شهر ، به ما نزدیک تره . انگار طنین صداش توی حیاط خونه مامان‌بزرگ میپیچه . نمیدونم باید اسم این حس رو چی بزارم ؟ اما انگار علی عربی ، درست شبیه یه برادر ، لحظه به لحظه کنارمه و هوامو داره .. تصویر مربوط به نهمین روز از آذر ماه سال هزار و چهار صد و یک 📸
همیشه از در ورودی سمت چپ امامزاده مستقیم وارد گلزار شهدا میشم و به حیاط توجهی نمیکنم .. دیشب برخلاف همیشه ، کمی زودتر از محفل شهدا خارج شدم و منتظر ایستادم تا بابا بیاد دنبالم . ناخودآگاه چشمم خورد به این سنگ قبر که روش نوشته بود ام‌الشهید ... خیلی ذهنم مشغول شد خیلی . ‌. انگار شهید پرور بودن هم رسالت عظیمیه که ما ازش غافل موندیم . انگار یادمون رفته که برای تربیت فرزندان خوب و انقلابی باید از همین حالا وقت بزاریم ، مطالعه کنیم .. نمیدونم ! به قول امام که فرموند: از دامن زن مرد به معراج می‌رود . همیشه به حال مادران شهدا غبطه می‌خورم . خوش به حال زنان غیور این سرزمین که انقدر خوب و آسمونی ، دست گل‌هاشونو‌ پرورش دادن .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرروز ثانیه‌ به ثانیه‌ی این کلیپ رو مرور می‌کنیم . 🌿
پیام هایی که دیروز در لینک ناشناس ارسال کردید به دستم رسید 📜! و اما پاسخ ها ..
سلام علیکم در قبال مطالعه‌ی کتاب ، برای خوانندگان آن وظایفی شکل می‌گیرید . . . در قبال جبران محبت های بی نهایت کتاب‌ها ، تنها به همین اندازه که یک نفر را کتاب‌خوان کرده باشم کفایت می‌کند. و بابت این مساله شکرگزار خداوندگارم .🧡 مقام معظم رهبری فرموند : طلبه باید دستش از کتاب رها نشود؛ کتاب بخواند، همه جورش را بخواند، در دوره‌ی جوانی بخواند. این ذخیره‌ی حافظه را که بی‌نهایت دارای ظرفیت است، هرچه میتوانید، در دوره‌ی جوانی پر کنید.۱۳۹۱/۰۷/۱۹
سلام علیکم در هر راه ، در هر انتخاب باید به دنبال فرصتی برای خدمت به اسلام بود . رنجِ ما از انتخاب اگر سبب ایجاد ناامیدی در دل و جانمان بشود ، نه تنها مطلوب نیست بلکه بسیار نهی می‌شود. حوزه‌‌ی علمیه بستری امن برای رشد انسان است که بتواند با اراده و قوت قلب بیشتری در صحن جامعه حضور پیدا کند .ولیکن اگر شرایط زندگانی طوری پیشامد نکرد که بتوانیم در آن مکان امن حضور پیدا کنیم ، هرگز به معنای آن نیست که با اکراه به درس و مباحثه در مکان دیگری بپردازیم ! . به هر حال ما نسبت به جامعه اسلامی وظایفی داریم . . درس بخوانید ، فعالیت کنید ، به جهاد عظیم تبیین بپردازید . بعد ها بعد از اتمام درس در دانشگاه درِ حوزه‌ی علمیه به روی شما باز است 😇
سلام علیکم بنده ده ها هزار برابر از شما متشکرم که وقت می‌گذارید و با دقت مطالعه می‌کنید. از ابتدای تاسیس کانال شیخ تا همین لحظه ، کلمه ای بیان نکردم مگر اینکه روح و قلب و اندیشه ام هم همراه شده و از آن کلمه پشتیانی کرده بود .. به هر حال : هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ♥️. اما تعریف و تمجید های بی نظیر شما ، شامل حال بنده نمی‌شود .
سلام علیکم ☘ سعی کردم کپشنی بنویسم که از ادبیات سنگین و سنجیده ای برخوردار باشه اما احساساتم جریان پیدا کرد ... زلیخا جانم ، دختر عزیز و مهربون . از اینکه نگاهت انقدر زیباست متشکرم . برای من باعث افتخاره که تونستم با حرفها و دل‌نوشته های خودم نظر مردم کشور همسایه و برادرمون رو هم جلب کنم . حقیقتا از شدت شور و شعف در پوست خودم نمیگنجم 😅👀 ... البته پیش از این هم گفته بودم که روابط ما با دختران کشور همسایه ، از مرز دوستی عبور کرده و به خواهرانگی رسیده .
سلام علیکم بسیار متشکرم بابت تمام فرصت های ارزشمندی که صرفِ مطالعه‌ی دلنوشته های خورد و ناچیز بنده می‌کنید 🍃 . حقیقتا اگر خواست و اراده نباشد ، به هیچ وجه تغییر در زندگانی آدمی اتفاق نمی‌افتد . پس اگر شما رشد کردید، یا نسبت به مسائلی دچار دغدغه و دلواپسی شدید ، جز از بزرگواری و بلوغ فکری نبوده است . شاید مطالبِ کوچکِ کانال شیخ ، تنها تلنگری کوچک در ذهن شما ایجاد کرده باشد .
سلام علیکم 🌿- جهان بینی ، تفکر و نوع اندیشه‌ی ما باید برگرفته از آموزه‌های دینی باشد به همین جهت ، باید شکر گذار خداوند باشیم که به وسیله‌ی دین مقدس اسلام ، این نوع نگرش ، دیدگاه و افق دید گسترده وَ غیر قابل وصف را در زندگانی ما جاری کرد .. پس بنده ، جهان بینیِ منحصر و خاصی هرگز ندارم و نخواهم داشت . . تاکید می‌کنم که تمام افتخار و داشته‌های ما از آموزه‌های دین اسلام است .☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم نیومد اینو تنهایی ببینم :) مثل همیشه : فاقد کپشن
وقتی که تماس گرفتند و برای اجرای برنامه‌ای در سمنان دعوتم کردند ‌؛ بسیار دو دل بودم ... ابتدا ، قبول نکردم و کمبود وقت را به عنوان بهانه‌ای مناسب برگزیدم ‌. در گیر و دار برنامه ریزی برای مرور درسهایم بودم که دوباره با تلفن همراهم تماس گرفتند و تاکید کردند که مشتاق حضور من در آن برنامه به عنوان مجری هستند . بازهم نپذیرفتم که با شنیدن جمله‌ای ، قلبم برای چند ثانیه از تپش ایستاد : مهمان برنامه دختر حاج قاسم هستند ‌‌‌... پس از شنیدن این جمله بی درنگ قبول کردم ‌. آن روز چهارشنبه بود و من در روز یکشنبه اجرا داشتم . بدون لحظه‌ای مکث کیف دستی ام را برداشتم ، چفیه طوسی معروفم را به سر کردم و راهی ترمینال شدم تا به سمت سمنان حرکت کنم . قلبم برای لحظه ای آرام نمی‌گرفت . در طول مسیر ، چند بار آهسته آهسته ، اشک ریختم و بدون آنکه کسی متوجه بشود پاک کردم . آخر من کجا و ملاقات با دختر حاج قاسم کجا ؟ سنگینیِ بار رسالتی عظیم را بر روی دوش هایم احساس می‌کردم که شاید کمی برایش کوچک بودم . عکس های حاج قاسم را ورق می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که چقدر برایم دشوار است که بخواهم رو به روی فرزندش ، از جهاد و ایثارگری حرفی به میان آورم . ادامه دارد . . .