eitaa logo
شعر هیأت
10.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹قافله‌سالار🔹 از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟ با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند... از چاه بپرسید، همان چاه مقدس! با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟ اصلاً بگذارید خود آب بگوید با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟ اصلا بگذارید، که خورشید بگوید خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟ نیزار گواه است که با خوبترین‌ها این قوم خطا رفتۀ تاتار چه کردند؟ بیعت‌شکنان، نقشه کشیدند و دوباره با ذریۀ حیدر کرار چه کردند؟ ای قامتِ افراشته در سجدۀ بسیار لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند؟ نیلوفر پژمردۀ شب‌های خرابه! با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟ در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردند در طاقت من نیست که دیگر بنویسم با قافله و قافله‌سالار چه کردند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4194@ShereHeyat
🔹زینبِ دور از حسین🔹 شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست به پای نخل که گیسوی درهمی دارد شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟ شب است و دختر معصوم سیدالشهدا برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد شب است و زینبِ دور از حسین می‌داند نفس کشیدنِ بی‌او، چه ماتمی دارد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4196@ShereHeyat
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1656@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آیۀ نور🔹 ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور! بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور.. دیده‌ها، گو همه دریا ‌شو و دریا، همه خون که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور.. دیر ترسا و سرِ سبط رسول مدنی؟ آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده‌ست، که داده‌ست نشان؟ میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور سر بی‌تن که شنیده‌ست به لب، آیۀ کهف؟ یا که دیده‌ست به مشکات تنور، آیۀ نور؟ جان فدای تو! که از حالت جان‌بازی تو در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور.. قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح دست حسرت به دل، از صبر تو، ایّوب صبور.. انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت شمر، سرشار تمنّا و تو، سرگرم حضور 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4187@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید سر بریده🔹 آتش چقدر رنگ پریده‌ست در تنور امشب مگر سپیده دمیده‌ست در تنور؟ این ردّ پای قافلهٔ داغ لاله‌هاست؟ یا خون آفتاب چکیده‌ست در تنور؟! این گل‌خروش کیست که یک‌ریز و بی‌امان شیپور رستخیز دمیده‌ست در تنور؟ چون جسم پاره پارهٔ در خون تپیده‌اش فریاد او بریده بریده‌ست در تنور از دودمان فتنهٔ خاکستری، خسی خورشید را به شعله کشیده‌ست در تنور جز آسمان ابری این شام کوفه‌سوز خورشیدِ سر بریده که دیده‌ست در تنور؟ دنبال طفل گمشده انگار بارها با آن سرِ بریده دویده‌ست در تنور! امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی گل‌بوسه از لبان تو چیده‌ست در تنور؟ در بوسه‌های خواهر تو جان نهفته است جانی که بر لب تو رسیده‌ست در تنور آن شب که ماهتاب تو را می‌گریست زار دیدم که رنگ شعله پریده‌ست در تنور 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1652@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید در تنور🔹 امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/904@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمازِ سر🔹 هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد شب آن زن چگونه سر شده بود خبری بود در تنور انگار خبر این بار، داغ‌تر شده بود با دل خون وضوی گریه گرفت بین سجاده نوحه‌گر شده بود آسمان را به سمت خویش کشید وسعت خانه بیشتر شده بود شانه برداشت تا که مویش را... شانه از دست چشم، تر شده بود عطر برداشت تا که رویش را... عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود آب برداشت تا گلویش را... آب، دریای شعله‌ور شده بود کاش آن شب سحر نمی‌آمد سحر آمد ولی اگر شده بود... پشت سر ایستاد و قامت بست لحظه‌های نماز سر شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/79@ShereHeyat
علیه‌‌السلام 🔹جاده‌های انتظار🔹 با توام ای دشت بی‌پایان سوار ما چه شد یکه‌تاز جاده‌های انتظار ما چه شد آشنای «لا فتی الا علی» اینجا کجاست؟ صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟ چارده قرن است، چل منزل عطش پیموده‌ایم التیام زخم‌های بی‌شمار ما چه شد؟ چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد روشنای دیدۀ امّیدوار ما چه شد؟ ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟ باز ای موعود! بی‌تو جمعه‌ای دیگر گذشت کُشت مارا بی‌قراری! پس قرار ما چه شد؟... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1120@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مهدی موعود🔹 کشتی باورمان نوح ندارد بی‌تو زندگی نیز دگر روح ندارد بی‌تو لحظه‌ها در غم هجر تو کفن پوشیدند همۀ خاطره‌ها زهر بلا نوشیدند... یک طرف جنّتی از آیۀ قرآنی بود یک طرف دوزخی از لشکر سفیانی بود... آسمان تیره شد و پشت زمین تیر کشید تا خزان خم شد و بر جدّ تو شمشیر کشید آری این آیت حق مثل علی مظلوم است او جگر گوشۀ زهراست، ولی مظلوم است... آن که با شور دعا بر عرفات آتش زد عطشش بر جگر نهرِ فرات آتش زد بین تقدیر و عطش هَروله می‌کرد حسین رفتنش خون به دل قافله می‌کرد حسین... روز و شب بی‌تو ببین شام غریبان شده است و سری بر سر نی قاری قرآن شده است نخل‌ها هم پس از این واقعه شاعر شده‌اند ذاکر حرّ و حبیب بن مظاهر شده‌اند داغ هفتاد و دو آلالۀ بی‌سر با توست سیصد و سیزده آیینۀ باور با توست... جاده‌ها چشم به راه‌اند، بیا، زود بیا! جان به لب آمده، ای مهدی موعود،‌ بیا! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4091@ShereHeyat
آگه چو شد از حالت بیماری او دامن به کمر بست پیِ یاری او چون دید کسی بر سر بالینش نیست سرگرم شد آتش به پرستاری او 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یک آسمان ستاره🔹 بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/76@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لالۀ تبدار🔹 چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی شمع خلوتگه محراب به پندار آیی می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است کی توان دید که در بند گرفتار آیی همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی تربت کوی حسین است، دوای همه درد از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش چون تو را دید که با چشم گهربار آیی سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1672@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حدیث تشنگی🔹 طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود صحیفه‌ای که سراسر شعور و شیدایی‌ست حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود گرفته بود صبورانه صبر را در بر همیشه آینه مجذوب سجده‌هایش بود حدیث تشنگی و آب را مپرس از او که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود اگر چه آب روان بود مَهر مادر او چه شد که آینه‌گردان غصه‌هایش بود چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز کسی که حادثه‌ای سرخ پابه‌پایش بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4201@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تو را زمانه نفهمید🔹 در آن نگاه عطش‌دیده روضه جریان داشت تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت چه سنگ‌ها سرت از دست نانجیبان خورد چه زخم‌ها دلت از شام نامسلمان داشت اسیر بودی و از خطبۀ تو می‌ترسید به روشنای کلامت یزید اذعان داشت و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت... تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1659@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شعلۀ باران🔹 می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت او که یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5696@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اعجاز🔹 همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2958@ShereHeyat
💠 (علیه‌السلام) «مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ مَصَائِبُهَا وَ لَمْ یَکْرَهْهَا» کسی که از دنیا دل بریده است، مصیبت‌های آن برایش آسان شده و آن‌ها را ناپسند نمی‌شمارد. 📗 تحف العقول، ص۲۸۱ 🔹آزاد از تعلق🔹 با تیر غم و بلا، نشانش نکند حیران زمین و آسمانش نکند هرکس دلش از تعلقات آزاد است اندوه جهان، دل‌نگرانش نکند 📝 @ShereHeyat
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود :: از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود :: روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/903@ShereHeyat
🔹خداحافظ...🔹 ما را نمانده است دگر وقت گفتگو تا درد خویش با تو بگوییم موبه‌مو از خار گرچه گرد حرم پاک کرده‌ای تا شام و کوفه راه درازی‌ست پیش رو خون، گوشواره‌ها زده بر گوش‌هایمان صد بغض مانده جای گلوبند در گلو تنها گذاشتیم تنت را و می‌رویم اما سر تو همسفر ماست کوبه‌کو بی‌تاب نیستیم... خداحافظت پدر! بی‌آب نیستیم... خداحافظت عمو! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/915@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹نالۀ زنجیر🔹 تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود بی‌تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت از دلم پرس که این‌گونه زمین‌گیر نبود آه از درد اسیری که به همراهی اشک جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود با تو می‌خواستم از کرببلا برگردم با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود گرچه با اشک مرا از تو جدا می‌کردند رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود... مردمی عهد شکستند که گوش دلشان آن‌قَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود لحظه‌ای کاش! پس از داغ مرا می‌دیدی تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4193@ShereHeyat
🔹رستخیز ناگهان🔹 وادی به وادی می‌روم دنبال محمل آهسته‌تر ای ساربان! دل می‌بری، دل اشک ملائک می‌چکد از کهکشان‌ها پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل ای آسمان! پایین بیا منظومه اینجاست هم اختران بر گِـرد او، هم ماه کامل گاهی به زانوی پیمبر، گه به نیزه عشق است و او را می‌برد منزل به منزل صوفی! بِهِل این اربعین در اربعین را با ذکر او یک‌روزه طی گردد مراحل صوفی! سماع راستین در کربلا بود در خون خود چرخیدنِ مردانِ بِسمِل او محشر است، او رستخیز ناگهان است می‌افکنَد در سینه‌ها ذکرش زلازل ای روضه‌خوان! تنها بگو نامش حسین است دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2465@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹سفر آغاز شد🔹 با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4219@ShereHeyat
🔹کفر کوفه🔹 قافله قافله از دشت بلا می‌گذرد عشق، ماتم‌زده از شهر شما می‌گذرد آه ای مردم غفلت‌زدۀ خواب آلود سحر از کوچه خالی ز دعا می‌گذرد روزها‌تان همه شب باد که خورشید زمان بر سر نیزه، سر از جسم جدا می‌گذرد چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان کاروان از بر‌تان آبله‌پا می‌گذرد ننگ پیمان‌شکنی تا ابد ارزانی‌تان که فرات عطش از خون خدا می‌گذرد می‌شناسیدش و از نام و نسب می‌پرسید؟ وای از این روز که بر آل عبا می‌گذرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3151@ShereHeyat
🔹خبر🔹 خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را غروبی تلخ، بادی تلخ‌تر از دور می‌آمد که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همان‌هایی که بر مهمانشان بستند درها را همان‌هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم می‌زد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزه‌ای قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/918@ShereHeyat
🔹دریای خروشان🔹 به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من برای صخره معنا کرد دریای خروشان را بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1662@ShereHeyat