📝
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانش
#صائب_تبریزی
أرجعُ من حنينكَ!
مثلما يرجعُ جنديّاً ميّتاً،
على حصانِه!
از
دلتنگیاَت
برمیگردم؛
مثل برگشتِ سربازی مُرده،
بر روی اَسبَش.
در استکان من غزلی تازه دم بریز
مشتی زغال بر سر قلیان غم بریز
هی پک بزن به سردی لبهای خسته ام
از آتش دلت ســــــــــرِ خاکسترم بریز
گیرایی نگاه تـــــــــو در حد الکل است
در پیک چشمهای ترم عشوه کم بریز
وقتی غرور مرد غزل توی دست توست
با این سلاح نظم جهان را به هم بریز
بانو! تبر به دست بگیر انقلاب کـــــــــــــــن
هرچه بت است بشکن و جایش صنم بریز
لطفا اگر کلافه شدی از حضــــــــور من
بر استوای شرجی لبهات سم بریز...!
#امید_صباغ_نو
می بوسمت و نیست ازین بوسه گریزی
تقصیر خودِ توست که اینگونه عزیزی...
#محمدرضا_عبدالملکیان
مداحی آنلاین - خواب حرم - نریمانی.mp3
3.99M
بخاطر ابالفضل ببر ماهارو حرمت
برادر ابالفضل به خاطر علمدار
بیا و رو دلای ما داغ حرم رو نگذار
#15_روز تا #اربعین🏴
#سید_رضا_نریمانی🎙
پای نیزه نشسته بود آرام
غرقِ در حسرت و تمنا بود
روی موها، دو گونه و دستش
جای گلبوسه های بابا بود
بی قرار پدر شده میگفت
کاش بابا بغل کند من را
حیف دور است...دور از آغوشم
روی نی مانده است آن بالا
باز باران گریه راه افتاد
از دو چشم قشنگ و کم سویش
یاد گلهای چادرش افتاد
یاد زیبایی رخ و مویش
زیر لب قصههای غم میگفت
از ترک های بر لب عطشان
خواهشش بود از آسمان تنها
تا ببارد کمی ...کمی باران
گفت بابا دل تو هم تنگ است؟
یا فقط من چنین پریشانم
رفتی و تازیانه شد سهمم
از کتکهای زجر گریانم
خاطرت هست موی زیبایم
گلِ سر ،روسری، النگویم؟
همهاش را گرفتهاند از من
چه کبود است دست و بازویم
یاد آن روزهای خوب بخیر
یاد آغوش و خندههای رباب
یاد گهواره علی اصغر
یاد لبخند ناز او در خواب
گریه های رباب جانسوز است
در غم اصغرش شده بیتاب
حرمله طعنه میزند بر ما
طفلکت را نمودهام سیراب
بعد از این روزهای بیتابی
خوب شد باز هم تو را دیدم
از همین فاصله که میبینی
صورتت را دوباره بوسیدم
با خودم با امید میگفتم
روی دست تو باز میخوابم
خواب خوبی دوباره میبینم
روی دوش عمو و سیرابم
به تو از دور بوسه ها دادم
آه در اوج آسمان هستی
تا نگاهم به حنجرت افتاد
چشم خود را به روی من بستی
نیمه شب گم شدم در آن صحرا
مادرت فاطمه(س) پناهم شد
با وجودی که قد کمانی بود
با همان حال تکیه گاهم شد
نیزهدارت وقیح میخندید
به رباب و سکینه و زینب
شام هر شب بساط ماتم بود
گریه و ناله و تنی پر تب
در خرابه که آمدی دیدم
بوی نان و تنور میدادی
"جان بابا گرسنه خوابیدم"
بین خواب از سر نی افتادی
رفتی و حرفهای ناگفته
در گلویم یکی یکی غم شد
رفتی و روی نیزه ها دیدی
قامت دخترت چرا خم شد
از طناب و سنان نمیگویم
از لگدها که زد به پهلویم
اضطرابی که مانده بر جانم
از کبودی که مانده بر رویم
بگذریم از تمام این غم ها
از عمو از فرات و مشک و علم
از خیامی که سوخت در غارت
گریه کودکان و اهل حرم
زجر هر لحظه میدهد زجرم
باعث زحمتم ببین بابا
حرفهای نگفته بسیار است
خسته ام با خودت ببر من را
#سمیه_زارع
#ریحانہ_الحسین
قوانین ذهن... - @mer30tv.mp3
5.35M
صبح 21 مرداد
#رادیو_مرسی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈