خوش به حال دشت و صحرا و دمن
که مسافرشان از سفر آمد
ولی
ولی ما
سالها چشم انتظار بهار
زندگی مان هستیم
الا که راز خدایی
خدا کند که بیایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گل لعل پوش میبدراند قبا
باز رسیدند شاد زان سوی عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سر کُه رخ نمود لاله شیرین لقا
سنبل، با یاسمن گفت سلام علیک
گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا
رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش
عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا
نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را
سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را
فاخته با کو و کو آمده کان یار کو
کرد اشارت به گل بلبل شیرین نوا
چند سخن ماند نیک بیگه و دیرست لیک
هر چه به شب فوت شد آرد فردا قضا
#مولوی
دلمان را به هر چیزی که خوش می کنیم
امکان از دست دادنش چندین برابر میشود ..
هیچی به اندازهی یه لیوان چای نمیتونه حالِ آدمو خوب کنه...
مخصوصا از اونایی که عطر دارن!
مزهی قدیما رو میدن؛ مزهی چاییهای مادر بزرگا...
هیچی به اندازهی یه لیوان چای ترجیحا با نبات، نمیتونه دل دردِ خاطرههارو خوب کنه...
یاد آدم بدای زندگیتو بشوره و ببره...
روحِ سردِتو گرم کنه...
مطمئنم کاشفِ چای، یه آدمی بوده که یه خاطرههایی بــد بازی میکردن با روحش...🍃
#فاطمه_صابری_نیا
#چای_دوست_داشتنی_من
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
#حافظ
چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم...
چه میشد گر بهار عمر ما هم باز میآمد؟!!
#صائب_تبریزی
🌼 #گل_نرگس
# قابل تامل
اسکندر مقدونی در ۳۳ سالگی درگذشت...
روزی که او اين جهان را ترک میکرد،
میخواست يک روز ديگر هم زنده بماند، فقط يک روز ديگر تا بتواند مادرش را ببيند آن ۲۴ ساعت فاصلهای بود که بايد طی میکرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان برمیگشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد.
بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمیآيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود!
اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم."
آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم کاری برای نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است."
آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوششهايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن ۲۴ ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بیجان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد