eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET_IR_vahed_turki_shabe_4_moharram1399_mehdi_rasouli.mp3
6.08M
🔳 🌴سروریم تاج و سریم 🌴عز و فریم ، شانلی نگاریم 🎤 👌بسیار دلنشین •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من زینب بودم صبر کردم ام البنین وگرنه هر خواهر دیگه ای بود صد دفعه جون میداد💔 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
4_5814359260254964657.mp3
22.93M
◾️السلام علیک یا ابا عبدالله 🔖منبر کامل 🔖 ▪️شب چهارم محرم 🔸 موضوع: وصایای امیرالمومنین سلام الله علیه به سیدالشهدا علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۹۷ قرآن کریم ( آیات ۱۱۴ تا ۱۲۱ سوره مبارکه نساء)  🍃🌹🍃 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۹۸ قرآن کریم ( آیات ۱۲۲ تا ۱۲۷ سوره مبارکه نساء)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «مَن اَرادَ عِلمَ الاَوَّلینَ وَالآخَرینَ، فَلیُثَوِّرِ القُرآنَ» هرکه علم اولین و آخرین را می‌خواهد، باید آن را در قرآن بجوید. (کنزل العمال ج۱ ص۵۴۸) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» و پروردگارت را عبادت کن تا یقین تو را فرارسد. (سوره مبارکه حجر/ آیه ۹۹) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * و سرانجام آخرین دستور را در این زمینه به او مى دهد که دست از عبادت پروردگارت در تمام عمر بر مدار و همواره او را بندگى کن تا یقین فرا رسد (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ). معروف و مشهور در میان مفسران این است که منظور از یقین در اینجا همان مرگ است و به این جهت مرگ، یقین نامیده شده که یک امر مسلّم است و انسان در هر چیز شک کند، در مرگ نمى تواند تردید به خود راه دهد. و یا این که به هنگام مرگ پرده ها کنار مى رود و حقایق در برابر چشم انسان آشکار مى شود و حالت یقین براى او پیدا مى گردد. 🌼🌼🌼 از اینجا روشن مى شود آنچه از بعضى از صوفیه نقل شده که آیه فوق را دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده اند و گفته اند آیه مى گوید: عبادت کن تا زمانى که یقین فرا رسد، بنابراین بعد از حصول یقین نیازى به عبادت نیست! گفتار بى اساس و بى پایه اى است; چرا که اولاً ـ به شهادت بعضى از آیات قرآن که در بالا اشاره کردیم یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود. ثانیاً ـ مخاطب به این سخن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و مقام یقین پیامبر بر همه محرز است آیا کسى مى تواند ادعا کند که داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است. و ثالثاً ـ تواریخ متواتر نشان مى دهد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نگفت و على(علیه السلام) در محراب عبادت کشته شد، و همچنین سایر امامان. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۹ سوره مبارکه حجر) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : آرزوهایت تو را تعریف می‌کنند 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_بیستم لجم می‌گیرد از قضاوت علی. مرا گرسنه چه می‌داند؟ از اتاقش بیرون می‌روم و در را
با سهیل سوار هواپیما هستیم. صدای خنده‌اش و قهقهه بقیه مسافرها در دلم هول انداخته است. از دهان‌هایشان بخار قرمز بیرون می‌آید. قلبم به تپش افتاده است. سرم کوره آتش است و بدنم یخ کرده و می‌‌لرزم. دنبال راه نجات، از پنجره به پایین نگه می‌کنم. ارتفاع هواپیما کم است. زمین هم قرمز است و خاک رنگ دیگری دارد. مردم چشم ندارند و می‌دوند. وقتی‌که راه می‌روند زیر قدم‌هایشان جنازه‌های تکه‌تکه شده است. با بی‌خیالی می‌خندند و روی خون‌ها، روی سرها، روی بدن‌ها قدم می‌گذارند. چقدر بی‌رحمند! وحشت می‌کنم از آنچه که می‌بینم. لال شده‌ام انگار! دنیا زیر پاهایم جمع می‌شود، کوچک می‌شود، گرد می‌شود، مثل کره زمین می‌شود. اما کره زمینی که سبز و آبی و خاکی نیست و صدای فریاد از آن بلند است. بی‌اختیار من هم همراهشان فریاد می‌کشم. با صدای آرام پدر و احساس رطوبت دستمالی که روی پیشانی‌ام است، متوجه اطرافم می‌شوم. چشم که می‌گردانم مادر را می‌بینم که دارد دستمال را جابه‌جا می‌کند و پدر که موهایم را نوازش می‌کند و صدایم می‌‌کند. تب کرده‌ام و هذیان گفته‌ام. چه خواب وحشتناکی دیده‌ام. سرما به جانم افتاده و نمی‌توانم جلوی لرزش تنم را بگیرم. چند لیوان آب میوه حالم را بهتر می‌کند. پدر می‌ماند کنارم و مادر را مجبور می‌کند که برود بخوابد. ظهر فردا دوباره سهیل می‌آید و من صدایش را می‌شنوم که با مادر گفت‌وگو می‌کند، اما نمی‌توانم خودم را از رختخواب جدا کنم. دارد اصرار می‌کند که مرا ببرد دکتر. – تو که می‌دونی لیلا دکتر برو نیست. الآن هم حالش بهتره. پدر هر بار نگران، حالم را می‌‌پرسد و تبم را کنترل می‌‌کند. بار آخر کنار گوشم می‌گوید: – غصه نخوریا، بابا! غصه چیست؟ آب است؛ شربت است؛ زهر است؛ غذا است؛ درد است؛ چه معجون تلخی است که همه نباید بخورند، ولی می‌خورند. همه دنیا قرار بوده که غصه خودشان را بخورند یا غصه همدیگر را؟ فرق این دو تا چیست؟ این چند جمله را می‌نویسم و دفترم را می‌بندم و می‌خوابم. عصر علی از سر کار می‌آید با میوه و شیرینی آرد نخودچی. می‌آید و احوالم را می‌پرسد. معلوم است که می‌خواهد جبران این مدت سکوتش را بکند. شاید اگر گذاشته بودم حرف بزند و گذاشته بود حرف بزنم این‌طور نمی‌شد. تا با دم‌نوش آویشن شیرینی‌ها را بخورم، بی‌تعارف دفترم را از روی زمین برمی‌دارد و صفحه‌ای را که خودکار بین آن است باز می‌کند. – علی نخون! – نوشتنی رو می‌نویسن که خونده بشه، و الا برای چی خودکار حروم کنی؟ این استدلالش برای عصر حجر است به قرآن! از جیب اولین شاه قاجار هم بیرون آمده است. خودکار را برمی‌دارد و می‌نویسد: «غصه جامی است پر از نوشدارو ی تلخ! اگر نباشد انسانیت مرده است و اگر باشد، لذتی می‌میرد؛ اما در این جام، همیشه نوش نیست، گاهی نیش است و اصلاً دارو هم نیست؛ آن هم برای کسانی که غصه خودشان را می‌خورند و همّشان، علفشان است، خودخواهند؛ می‌پوسند در گنداب دنیا. آن‌هایی که غصه دیگران را می‌خورند، دوست خدا می‌شوند که هر کدامشان با تپش آسمان، مثل باران بر زمین باریده‌اند. جان می‌دهند تا زمین جان بگیرد، سبز می‌شوند و گرسنگان و تشنگان را نجات ‌بدهند. دفتر را روی پاهایم می‌گذارد. از اتاق بیرون نمی‌رود و روی صندلی پشت میز می‌نشیند. تا من متن را بخوانم، کاغذ‌های مچاله را باز می‌کند و صاف می‌کند؛ خجالت می‌کشم از نقاشی‌هایم. الآن پیش خودش فکر می‌کند که عاشق سینه‌چاک سهیلم و نقاشی‌هایم نتیجه جنون است. لبخندی می‌زند و می‌گوید: – سهیل رو تفسیر کردی! – خودت گفتی فکر و تصمیم با خودم. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت اشک بر امام حسین علیه السلام استاد مسعود عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_یکم با سهیل سوار هواپیما هستیم. صدای خنده‌اش و قهقهه بقیه مسافرها در دلم هول
برگه‌ها ‌را روی هم می‌گذارد: – حتماً زندگی خوبی برات فراهم می‌کنه. با حساب دو دوتا چهار تا، بی‌عقلیه رد کردنش. دلخور می‌شوم از قضاوتش: – مگه زندگی ریاضیه؟! نگاهم می‌کند و با تلخی می‌گوید: – تو که اعتقاد داری ریاضت نباید باشه، پس به حساب زندگی کن تا آسایشت تهدید نشه. درونم هورمون‌های تلخ ترشح می‌کنند. – من رو قضاوت حیوانی می‌کنی؟ این بی‌انصافی محضه علی. من انسانم؛ اما نقد هم دارم. دنیا برای من هم هست؛ اما باور کن خودخواه نیستم. چرا باید تمام حرف‌های منو این‌طور بینی؟ تو اشتباه برداشت می‌کنی. بلند می‌شود؛ می‌آید و مقابلم زانو می‌زند. چشمانش را تنگ می‌کند و می‌گوید: – سهیل رو به چالش بکش. عقل رو ترازو قرار بده نه خودت رو. ببین این عقلت که دنیا رو یکی ‌دو روز بیشتر تقدیمت نمی‌کنه، چی می‌گه. ولی بدون همین دنیا تو رو با تمام عقل‌ها و بی‌عقلی‌هات فراموش می‌کنه. چه پولدار چه بی‌پول. – اول یه خبر خوب بهت بدم که امروز لباس جناب‌عالی رو تا حد پرو آماده کردم. علی وقتی اومد و دید برای تو رو آماده کردم پیراشکی شکلاتی‌هایی رو که خریده بود بهم نداد و گفت: برو به داداش مسعود جونت بگو برات بخره. می‌خندد: – برادر حسود. خودم برات چند کیلو می‌خرم می‌آرم هر شب جلوش ده‌تا ده‌تا بخور تا دق کنه. البته حالش رو هم می‌گیرم. حالا اول لباس من رو دوختی؟ اوهومی می‌کنم و دراز می‌کشم. دوباره نگاهم به ماه می‌افتد: – مسعود! الآن داشتم فکر می‌کردم که کاش جای ماه بودم، اما بعدش دلم نخواست؛ یعنی حس کردم که ماه بودن برام کمه. می‌دونی چرا؟ صدایش آرام است و از آن مسعود پر شر و شور خبری نیست. – جالبه! چرا؟ دست آزادم را زیر سرم می‌گذارم: – دارم فکر می‌کنم که آدم تا کجا می‌تونه پیش بره. منظورم رو متوجه می‌شی؟ جوابم را نمی‌دهد و فقط صدای نفس‌ها و خش‌خش پاهایش را می‌شنوم. – مسعود من دلم نمی‌خواد مثل همه آدم‌ها باشم. امروز مامان حرف عجیبی زد. می‌گفت: این‌همه دور و برمون کسایی هستند که مدرک گرفتند و هیچ. راست می‌گفت این‌همه درس خوندن و مدرک گرفتن که چی بشه؟ که به همه بگن لیسانس داریم یا ارشد. خُب بعدش چی؟ آدم احساس کوچیک بودن می‌‌کنه. صدایی از مسعود نمی‌آید. – هستی داداشی؟ حرف‌هام بیش‌تر اذیتت نمی‌کنه؟ – نه، نه، بگو. حرفات داره از خریتم کم می‌کنه. با ناراحتی می‌گویم: – اِ مسعود… – خُب چی بگم؟ راستش رو گفتم دیگه. منِ خر سر چی با سعید دعوام شده و این‌قدر تو لَکم. اون‌وقت تو چه حرف‌های گنده‌تر از قد و قواره‌ت می‌زنی! – مسعود می‌کشمت. اصلاً دیگه برات نمی‌گم. به اعتراضم محل نمی‌دهد و می‌گوید: – چند روز پیش یکی از بچه‌ها وقتی کلاس تموم شد با حالت مسخره‌ای گفت: بخونید بخونید از صبح تا شب خر بزنید. آخرش چی می‌شه؟ وقتی مردید تو آگهی ترحیمتون می‌نویسند مهندس ناکام بدبخت زجر کشیده پول ندیده، مرحوم فرید فریدی. حالا با این حرف‌های تو می‌بینم شوخی جدی‌ای کرد این بچه. – بالاخره مسیر زندگی توی دنیا همینه دیگه. هر چند من دلم نمی‌خواد اسیر این مسیر و تکرارهای بی‌خودش بشم. مسعود نمی‌گذارد حرفم تمام شود: – دوست داری ابرقدرت مطلق باشی؟ – آره. – و اولین کاری که با این قدرتت می‌کردی؟ از سؤالش جا می‌خورم و با تردید می‌پرسم: – تو چی فکر می‌کنی؟ هر دو سکوت می‌کنیم. واقعاً چه می‌خواهیم از زندگی؟ گیرم که ابرقدرت هم شدم چه چیزی بیشتر نصیبم می‌شود. همه که یکسان‌ هستند. دو چشم، دو ابرو،‌ بینی، مو، دماغ، دهن، دست، پا… اما اگر همین سلامتی نباشد هیچ ابرقدرتی،‌ ابرقدرت نیست. مرگ هم که همه را یک جا می‌برد. پس حقیقت را کجا پیدا کنم. مسعود می‌گوید: – نه همون حرف اولت. ماه بودن هم کمه، حالا که دارم نگاهش می‌کنم نمی‌خواهم ماه باشم و باشی. وامدار خورشیده، از خودش چیزی نداره. دلم می‌خواد خودم باشم. پر قدرت‌تر و عظیم‌تر. دلم می‌گیره وقتی فکر می‌کنم که دارم مثل همه زندگی می‌کنم. می‌خورم مثل همه، می‌خوابم مثل همه، عصبانی می‌شم و فحش و عربده مثل همه، درس می‌خونم مثل همه. نفس عمیقی می‌کشد. ذهنم آینده‌ای که هنوز نیامده را می‌بیند و بر زبانم می‌نشیند: – زن می‌گیری مثل همه، بچه‌دار می‌شی مثل همه، جون می‌کنی، ماشین و خونه می‌خری مثل همه، بیش‌تر جون می‌کنی و بزرگ‌ترش می‌کنی مثل همه، آخرش… و دلم نمی‌آید آخرش را بگویم؛ اما مسعود ادامه می‌دهد: – می‌میرم مثل همه، چالم می‌کنند مثل همه، بو می‌گیرم مثل همه، می‌پوسم مثل همه. اَه اَه اَه حالم بد شد لیلا. دلم نمی‌خواد این‌طوری باشم. دلم نمی‌خواد بپوسم. الآن که می‌گی می‌بینم حالاشم دارم می‌پوسم، نیاز به مردن و خاک شدن ندارم. – خداییش حالم از این روال عادی به هم می‌خوره. می‌دوند و کار می‌کنند که بخورند. می‌خورند که کار کنند. – مثل آقا گاوه و خانم خره. – اِ با ادب باش •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالمی که به جرم افساد فی‌الارض به دار آویخته شد! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کف دریاها و اقیانوس‌ها چقدر عمق دارد؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔸️نصر‌‌بن‌ابی نیزر؛ یاری که تاج و تخت پادشاهی را رها کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🏴 | بن یزید ریاحی؛ آزاده دنیا و آخرت ▪️◾️▪️ 🎙حجت الاسلام والمسلمین پناهیان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 استوری روز چهارم ماه محرم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🔴خواب بسیار عجیب مختار ثقفی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فرزندآوری_دکتربانکی پور.m4a
13.39M
🇮🇷 🔊 حمایت از خانواده و جوانی جمعیت 🍃🌹🍃 🎙 سخنران: دکتر امیرحسین بانکی پور - « کارشناس مسائل اجتماعی» •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊
🏴 استوری احادیث امام حسین علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat