هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
و در زمین، کوههاى استوارى قرار داد تا شما را نلرزاند و نهرها و راههایى ایجاد کرد، تا (به مقصدتان) راه یابید.
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۱۵)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
پس از بیان نعمت دریاها، به سراغ کوههاى سخت و سنگین مى رود و مى گوید: در زمین کوههاى ثابت و مستقرى افکند تا از لرزش و حرکت آن جلوگیرى کند و به شما آرامش بخشد (وَ أَلْقى فِی الأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ).
در گذشته نیز گفته ایم کوهها از ریشه، به هم پیوسته اند و همچون زرهى کره زمین را در بر گرفته اند، این سبب مى شود که از لرزشهاى شدید زمین که بر اثر فشار گازهاى درونى، هر لحظه ممکن است رخ دهد تا حد زیادى جلوگیرى شود.
از این گذشته، وضع خاص کوهها مقاومت پوسته زمین را در مقابل جاذبه ماه (جزر و مد) زیاد مى کند، و اثر آن را به حداقل مى رساند.
از سوى سوم، از قدرت طوفانهاى شدید و حرکت دائمى بادها بر پوسته زمین مى کاهد; چرا که اگر کوهها نبودند سطح هموار زمین دائماً در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى متصور نبود.
🌼🌼🌼
و از آنجا که کوهها یکى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و یخ، و چه به صورت آبهاى درونى) مى باشند بلافاصله بعد از آن، نعمت وجود نهرها را بیان کرده، مى گوید: و براى شما نهرهائى قرار دادیم (وَ أَنْهاراً).
و از این لحاظ که وجود کوهها ممکن است این توهم را به وجود آورد که بخشهاى زمین را از یکدیگر جدا مى کند و راهها را مى بندد، چنین اضافه مى کند: و براى شما راهها قرار داد تا هدایت شوید (وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ).
این مسأله قابل توجه است که در میان بزرگترین سلسله جبال دنیا غالباً بریدگیهائى وجود دارد که انسان، مى تواند راه خود را از میان آنها پیدا کند و کمتر، اتفاق مى افتد این کوهها به کلى بخشهاى زمین را از هم جدا کنند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۵ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #حدیث_زندگی | همه ارزشها تحت شعاع تقواست
🔺 شرح حدیث توسط حضرت آیتالله خامنهای
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_هفتم مسعود رو می کند سمت من و می گويد: - ليلا... نفسش را با صدا بيرون می دهد،
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_هشتم
در سالن که باز می شود سر بلند می کنم به اميد ديدن علی، اما وقتی مادر در آستانه در ظاهر می شود، چشم می بندم تا اشک هايم را نبيند. زبانم به زحمت می چرخد و جواب سلامشان را می دهم. سکوت خانه و هوا و فضايش انقدر غير عادی هست که جويای پسرها بشوند. پدر که می پرسد با بغضم چند کلمه ای می گويم. ابروهای درهم کشيده پدر می لرزاندم. پدر می رود سمت اتاق. عجيب بود که به خبر واکنشی نشان نداد. سعيد از اتاق بيرون می آيد. شماره علی را می گيرم. صدای زنگ گوشی اش از خانه بلند می شود. مادر با ليوان آب می رود پيش پدر و مسعود. سعيد ليوان آب و يک شيرينی می دهد دستم. نمی توانم تشکر کنم. می نشيند مقابلم.
- استادی داريم که دائم توی گوش بچه ها می خونه که اينجا موندن فايده نداره. عمرتون رو تلف نکنيد. اونجا از همين حالا که بريد امکانات می دهند و بعد هم شغل و درآمدتون تضمينه. خيلی بچه ها رو هوايی کرده.
شيرينی توی دهانم مزه بدی می دهد. با آب قورت می دهم. آب هم تلخ است. می گويم:
- اين استادتون نمی گه خودش اينجا چه کار می کنه؟ چرا مونده و نرفته؟ نکنه خنگه، قبولش نکردن. يا مأموره که بشينه بدی ها رو جار بزنه،
خوبی ها رو انکار کنه؟
سعيد پوزخندی می زند و می گويد:
- يه بار رفتم دفترش، بهش گفتم؛ اون کشورها که اين قدر دنبال بچه های با استعداد ما می گردن با حقوق و مزايا، چرا روی جوونای خودشون
برنامه نمی ريزن؟ اين قدر که خرج جوون ايرانی می کنند؛ يک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودتر نتيجه می گيرند.
- چی گفت؟
سری به تأسف و نگاهی نااميدانه به من می کند و با دست صورتش را ماساژ می دهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا اين طور کرد. از سعيد می پرسم.
نفس عميقی می کشد و می گويد:
- نمی دونم. شايد می خواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه. اگه يه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نياز داره، و الا به وقتش ضربه ای که می زنه هوش از سرت می پرونه.
کاش مسعود می دانست دنيايی را که او برايشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سر مظلوم.
سعيد بلند می شود و می رود سمت در حياط و می گويد:
- بچه های ما، اين قدر دنيابين و بی غيرت نيستند فقط کاش موقعيت ايران رو می شناختند.
سعيد می رود دنبال علی.
بايد راهی پيدا کرد. در کتابخانه پدر دنبال چمران می گردم. می خواهم بدهم مسعود بخواند.
تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس می پوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ايستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر
ظرف غذايی به پدر می دهد که سهم علی است.
درِ خانه را که باز می کنيم مسعود صدايم می کند. رو بر می گردانم. دارد کفش هايش را می پوشد.
دنيا را انگار دو دستی تقديمم کرده اند.
پدر حرفی نمی زند. اين اختيار دادن هايش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گويد:
- شما می دونيد کجاست؟
- نه! پيش شما بوده از خانه بيرون رفته. من بايد بدونم؟
ناراحتی اش را با همين جمله بروز می دهد. يعنی توقع داشته ما نگذاريم برود. پدر يک راست می رود خانه طالقان. يک درصد هم احتمال نمی
دادم که اينجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است.
#ادامه_دارد
29.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : از مسیر معصیت به خواسته ات نخواهی رسید
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_هشتم در سالن که باز می شود سر بلند می کنم به اميد ديدن علی، اما وقتی مادر در
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_نهم
پدر ظرف غذا را می دهد دستم. يعنی من اول بايد سراغ علی بروم؟ داخل اتاق خودم رو به حياط ايستاده و موهايش ژوليده است. رنگ صورتش
از ناراحتي تيره شده است. ظرف غذا را روی ميز می گذارم و بی طاقت بغلش می کنم. سرم را می بوسد. خوشحالم که آرام است.
- مسعود چرا اومده؟
- بَد نَشو علی! خودش داره ديوونه می شه.
در ظرف غذا را باز می کنم و قاشق را درمی آورم:
- بيا چند لقمه بخور.
- مسعود خورده؟
- نه! می شه اين قدر مسعود مسعود نکنی.
- کمرش خوبه؟
مطمئنم کمر و صورت مسعود خوب است. اما دقيقا حال دل و ذهن علی را نمی دانم. همه را با رفتارش متحيّر کرده است.
دست علی را می گيرم و به زور می نشانمش چند لقمه بخور. بعد صحبت می کنيم.
کاش مادر بود. من بلد نيستم بچه داری بکنم. آن هم پسر تخس و بدقلق.
- پدر چی گفت؟ مادر خوبه؟
نگاهش می کنم. بنده خدا نگران کدام از ماست؟
- مادر خوبه که تونسته اين غذا را برايت بفرستد. پدر هم اصلاً نگران تو نشد که هيچ. نپرسيد چرا زدی باز هم هيچ. فقط از اينکه پسرش از برادرش کتک خورده تا دم سکته رفت.
قاشق از دست علی می افتد. زبانم لال بشود با اين طرز حرف زدنم.
حيران بلند می شود، دو قدمی می رود سمت در و برمی گردد. نگاهم می کند. دلم برايش می سوزد. هر چقدر من گستاخم، علی خاکسار است. کافه دستی به موهايش می کشد، دوباره می رود و برمی گردد. بايد کمکش بدهم. اما نه الآن که خودم به خجالت رسيده ام. بار سوم که می خواهد برود، پدر در آستانه در قرار می گيرد. علی پا پس می کشد. پدر اخم الود است و لب هايش را به هم فشرده که حرفی نزند. علی خم می شود. پدر نمی گذارد دستش را ببوسد و در آغوش می کشدش و کنار گوشش می گويد:
- وقتی اعتراض می کردی، لجبازی می کردی، سر به هوايی می کردی، جوانی رو تجربه می کردی، من هيچ وقت به خودم اجازه ندادم دستم از
حدش تجاوز کنه. مسعود، مسعوده. نه علی، نه ليلا و نه سعيد. داشته هاش رو ببين نه خطاهاشو. چه کردی با خودت علی؟ ما نمی تونيم فرمان زندگی کسی رو دست بگيريم. فقط می تونيم تابلوی راهنمای مسيرش باشيم.
علی در آغوش پدر سکوت کرده است. اخمی که بر پيشانی پدر نشسته در چشمان به خون نشسته علی انعکاس پيدا می کند. پدر علی را از آغوشش جدا می کند و بازوانش را فشار می دهد و می گويد:
- آرامش رو به مسعود برگردون، اگر آروم شدی.
دارم فکر می کنم مگر می شود کسی در آغوش پدرش اين طور برود و آرام نشود. مسعود به چارچوب در تکيه می کند. خشم دوباره در صورت علی
می دود. مسعود می خندد و می گويد:
- با اين کاری که کردی دودل شدم که برم آمريکا يا فرانسه.
خنده ام می گيرد. علی هنوز نتوانسته بر خودش غلبه کند. جلو می رود و جای سيلی هايی که زده، دست می کشد. مسعود دستش را می گيرد و
می گويد:
- اينجا رو هم ليلا نوازش کرده. هم بابا بوسيده، هم جای اشکای مامان روش نشسته. فقط حواست باشه که هم من، هم تو، خودخواهِ خودشيفته
خر هستيم که من خرتر از تو. علی نمی خندد که هيچ، حاضر نمی شود مسعود را همراهی کلامی هم بکند. از اتاق می رود بيرون. مسعود کوتاه آمده اما علي نه!
برمی گرديم خانه. در سکوتی که پدر با صحبت هايش می شکند، نه علی را مذمت می کند، نه مسعود را نصيحت. تنها حرف هایی می زند که راه و
چاه را نشان می دهد؛ راه درستِ به هدف رساننده. سحر است که می رسيم. مادر و سعيد بيدارند. همان جا توی حياط کنارشان می نشينم.
سعيد با سينی دمنوش می آيد و می گويد:
- اين چايی آخر روضه است.
نمی خواهم، اما برمی دارم و راهی اتاق می شوم. امشب بايد از فضای خانه قدم بيرون بگذارم، و الا خفه می شوم. صدای اذان مسجد، منجی من
است. خالی و کم انرژی شده ام. سقف بلند می خواهم برای فکرهای بلندم. سقف خانه کوتاه است.
شايد در زير سايه بلندی ها بتوانم کودکی های درونم را کنترل کنم تا کمی رشد کند و من هم بتوانم بزرگانه فکر کنم. شايد هم مجبور شوم خودم را به جای ديگران بگذارم ببينم چگونه تصميم می گيرم.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠موشن گرافیک احکام: این کارا تو مسجد حرومه
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
#جرعهای_از_معرفت
💠حاج میرزا اسماعیل دولابی
🔸برادر من! هميشه مواظب باش كه اگر تشنه ای در اطراف خود يافتی قدرش را بدان.
برادرت، رفيقت، جوان خانه ات، زن و بچه ات، اينها را آب بده؛ ثواب دارد. يعنی محبّت بده.
🔸وقتی دو مؤمن با يكديگر مصافحه می كنند، هركدام محبّتش بيشتر باشد، افضل است؛ يعنی آب دهنده اوست. آب به زير دستش می دهد. حيات و عزّت در او بيشتر است.
🔸 دو مؤمن وقتی با هم مصافحه می كنند، اگر دو نهر آبند، وقتی با هم مخلوط شوند و برای خدا و ائمه (عليهم السلام) مصافحه كنند، هر كدام دارای دو نهر می شوند.
📚طوبای محبت ، كتاب يک،صفحه ٢٨
علما
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 در جهان امروز، چه کسانی میتوانند در عرصه هنر و رسانه موثر باشند؟
🔻کدام ویژگی یک فعال رسانهای از همه مهمتر است؟
⚠️چرا برخی از سلبریتی ها مقابل وحشیگری غربی ها ساکتند اما در برابر مشکلات داخلی قلدر میشوند؟
#تحول_رسانه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
وقتی کسی دچار اضطراب میشه، چطور میتونیم کمکش کنیم؟
چیزی که معمولا میگیم وقتی کسی دچار اضطراب میشه:
🔸نگران نباش!
🔸مسأله خیلی بزرگ و مهمی نیست
اما چیزی که باید بگیم تا به اون فرد کمک کنیم:
🔹من کنارت هستم
🔹به حرفهات گوش میدم
🔹میدونم که تحت کنترل و تقصیر تو نیست.
🔹میدونم که باید برای تو خیلی سخت باشه
🔹چطور میتونم کمکت کنم؟
🔹این مشکل رو به کمک هم حل میکنیم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
با قوانین نگه داری سگهای خانگی در کشورها آشنا بشید
حالا اینو به بعضی ها نشون بدی،موتور میسوزنن
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ پناهِ دنیا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شنای یهودی های متدین با لباس! چون معتقدند که هم مردان و هم زنان بايد بدنشان را بپوشانند و نميتوانند برهنه باشند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat