eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعه‌استوری شب‌پنجم.. علیه‌السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | مرحوم استاد سلیم مؤذن‌زاده •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 « إِذْ نَادَىَ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا» در آن هنگام که پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت) پنهان خواند... (سوره مبارکه مریم/ آیه ۳) تفسیر در آن هنگام که از نداشتن فرزندى، سخت ناراحت و غمناک بود، رو به درگاه خدا آورد آنگاه در خلوتگاه و آنجا که صدایش را دیگرى نمى شنید، پروردگارش را خواند (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیّاً). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳، سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: شرایط وقف چیه ؟ 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
کودکان.pptx
27.27M
پاورپوینت زندگینامه امام حسین علیه السلام ویژه کودکان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
زندگي_به_سبك_امام_حسين_عليه_السلام.ppsx
23.18M
پاورپوینت زندگی به سبک امام‌حسین علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بکاء ، مقدمه ای برای نصرت 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.شصت.وشش مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس
.جانَم.میرَوَد .شصت.وهفت بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند.... چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت... با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند... شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست _چته؟ _هیچی خسته ام _راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی _خب بهت گفتم برا.... _قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟ شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد _انکار نکن شهاب سرش را تکان داد _آره اون ازم خواست محسن لبخندی زد _خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین... شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد _اِ درست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه _ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر شهاب نگاهش را به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه ایش شده بود وقتی مهیا را با چادر دید برا چند لحظه به اوخیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش.... مهیا ومریم در محوطه نشسته بودند که چندتا دانش آموز دور ور شان ایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند... دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با آن ها شوخی می کرد و می خندید بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید _ازواج کردید مهیا جون مهیا ادای گریه گردن را درآورد _نه آخه کو شوهر مریم با خنده محکم بر سر مهیا زد _خجالت بکش رو به دخترا گفت _جدی نگیرید حرفاشو، خل شده یکی از وسط پرید و گفت _پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد _وی مریم شوهر پیدا کردم مهیا چادرش را بر سرش کشید و شروع به خندیدن کرد _عزیزم کدوم برادر منظورت دختره اطرافش را نگاه نکرد _آها اون اونی که بیسیم دستشه مریم و مهیا همزمان به شهابی که بیسیم به دست بود نگاه کردند... مریم شروع کرد به خندیدن مهیا نمی دانست که چرا گونه هایش سرخ شده بود ولی خودش را کنترل کرد _واه بلا به دور ختر زبونتو گاز بگیر مریم که از خنده اشکش درآمده بود روبه مهیا گفت _دلتم بخواد داداشم به این خوبی دخترا با کنجکاوی پرسیدند _اِ خانم این داداشته؟ _آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خلوچله مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی در دهانش بود و تند تند آن را می جوید گفت _من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود مهیا با حرفش گر گرفت... اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش را تاباند _چی گفتی شوما آبجی؟؟ ناموس منو زیر نظر داشتی با این کار مهیا همه دختر ها با صدای بلند شروع به خندیدن کردند مریم اشک هایش را پاک کرد _بمیری دختر اشکمو دراوردی شهاب به دخترها اخمی کرد _لطفا آروم خانم ها مهیا سرش را پایین انداخت مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه مرد _از کی داداش من ناموس شما شده بود مهیا لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت _شوخی بود مریم خندید _بله بله درست میگی مهیا از جایش بلند شد _من برم به مامانم زنگ بزنم _باشه گلم * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * .دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پنج وظیفه ما در مقابل امام حسین علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.شصت.وهفت بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند.... چون هوا
.جانَم.میرَوَد .شصت.وهشت _وای... این چه وضعشه! آخه چرا آدم رو کله ی سحر بیدار می کنید؟؟ دانش آموزان هم مهیا را همراهی کردند و شروع کردن به غر زدن... _خواهرا! لطفا ساکت؛ خواهرا ساکت! همه ساکت شدند و به شهاب خیره شدند. یکی از دانش آموزان با صدای بلند گفت. _برادر!برای چی از اول صبح بیدارمون کردی؟!؟ _این قوانین این پادگانه. شما وقتی می خواستید بیاید اردو؛ باید در مورد قوانینش هم سوال می پرسیدید! دختره ایشی زیر لب گفت. _این مهیا جون گفت خیلی بد اخلاقه، باورش نکردم!!! شهاب سرش را بلند کرد و با تعجب به مهیا نگاه کرد! مهیا ضربه ی محکمی به پهلوی دختر زد. _عزیزم!هر چی که بهت میگم رو که نباید با صدای بلند بگی! بقیه دخترها شروع به خندیدند کردند. _بسه دیگه... خواهرهایی که نماز خوندند؛ به سمت سلف حرکت کنند. صبحونشون رو میل کنند. بعد همه توی محوطه جمع بشند تا کلاس های آموزشی شروع بشه. همه به سمت سلف رفتند. مهیا با دیدن صبحانه با صدای بلند گفت _حلوا شکری؟!؟ دخترها سرهاشان را جلو آودرند و با دیدن حلوا شکری؛ شروع به غر زدن کردند. مهیا به سمت میز آخر سالن رفت. مریم و سارا و نرجس آنجا نشسته بودند. نرجس با آمدن مهیا سرش را برگرداند و اخم هایش را در هم کشید. مهیا هم نشست و ادای نرجس را درآورد که سارا زد زیر خنده... خنده هایی که با چشم غره ی مریم ساڪت شدند. بعد از صبحانه همه به طرف محوطه رفتند. دختر ها به پنج گروه تقسیم شدند. استاد ها که شهاب، محسن، نرجس، مریم و سارا بودند؛ گروه ها را به قسمت هایی از محوطه بردند؛ وآموزش های خاصی را به آن ها آموزش دادند. مهیا کنار بقیه دخترها نشسته بود و جک تعریف می کردند؛ که شهاب با چند اسلحه به طرفشان آمد. مهیا با لحن با مزه ای گفت: _یا حضرت عباس!!! همه ی دخترها شروع به خندیدن کردند. شهاب با تعجب نگاهی به آنها انداخت. _چیزی شده؟! _نه سید بفرمایید. شهاب اسلحه را از هم جدا کرد و با توضیح دوباره آن را بست. ـــ خب 4نفر بیان اینجا اسلحه هایی که من باز کردم رو ببندند. ۴نفر که یکی از آنها مهیا بود؛ به طرف اسلحه ها رفتند. مهیا زودتر از همه اسلحه اش را بست. شهاب پشتش به مهیا بود. مهیا اسلحه را به سمت دانش آموزان گرفت وادای تیراندازی را درآورد. دختر ها هم خودشان را روی زمین می انداختند. شهاب با تعجب به دختر ها که پس از دیگری خودرا روی زمین می انداختند، نگاه کرد. وقتی به پشت سرش نگاه کرد؛ با ژستی که مهیا گرفته بود، قضیه را فهمید. لب هایش را در دهان فرو برد تا لبخندی که اصرار بر نشستن بر لبانش می کرد دیده نشود! _تموم کردید خانم رضایی! مهیا بله ای گفت. شهاب اسلحه هارا گرفت و بعد از ختم صلواتی به سمت گروه بعدی رفت... از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا ادامـه.دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ما هیئت سکولار نداریم 🔵 گفتاری از مقام معظم رهبری •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فساد هست؟ زیادم هست؟ خب... 🔗فرمایشات مقام معظم رهبری •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هیئت مجازی ▪️روضه زهیر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دختر در حال دیدن تعزیه،ناگهان جلو می آید و به شمر تعزیه با گریه، التماس می کند که امام حسین (علیه السّلام) را نکشد 🏴السلام علیک یا اباعبدالله •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
🏴در کربلا چه گذشت... ▪️پنجم محرم الحرام | بسته شدن مسیر کربلا ▪️عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه السلام را داشته و بخواهد به سپاه امام ملحق شود، به قتل برساند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
دهه اول مرداد.m4a
13.35M
🔊 صوتی | سخنواره تبیینی دهه اول مرداد ماه 1⃣ محرم؛ تضمین کننده پیروزی حق و رسواکننده نفاق و ظلم 2⃣ ماموریت دوباره برخی جراید 3⃣ آینده ایران توام باخوف و رجاء •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat