10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اللهم ارزقنا زيارة الاربعين
#استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
یک ون شبهه فصل دوم شبهه 6.mp3
5.28M
🔊 #پاسخ_به_شبهات | #حجاب و روابط جنسی آزاد یک حق و مسئله شخصی است و به جامعه ربطی ندارد؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش امیرالمومنین (علیهالسّلام) به اختلاس و فرار یکی از مدیرانش به کانادای آن دوران
🔺استاد رحیم پور ازغدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حمایت رسمی بیبیسی از گروهک تروریستی منافقین: «مجاهدین خلق» سرمایه ایران است!
🔹تلاش رسانه دولتی انگلستان برای زنده کردن جسد سازمان تروریستی مجاهدین و سفیدشویی از جنایات این گروهک
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیایید برای یک لحظه فرض بگیریم
آنچه سال گذشته در کشور رخ داد
سر مسئله حجاب بود...
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم میخورم برای دل رهبرم که
طلایهدار در حسرت ...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ»
ولی (بعد از او) گروههایی از میان پیروانش اختلاف کردند؛ وای به حال کافران از مشاهده روز بزرگ (رستاخیز)!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۳۷)
❇ تفســــــیر
ولى با این همه تأکیدى که مسیح (علیه السلام) در زمینه توحید و پرستش خداوند یگانه داشت بعد از او گروهها از میان پیروانش راههاى مختلفى را پیش گرفتند (و عقائد گوناگونى مخصوصاً درباره مسیح ابراز داشتند) (فَاخْتَلَفَ الاْ َحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ).
واى به حال آنها که راه کفر و شرک را پیش گرفتند، از مشاهده روز عظیم رستاخیز (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْم عَظِیم).
🌺🌺🌺
تاریخ مسیحیت نیز به خوبى گواهى مى دهد که آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسیح(علیه السلام) درباره او و مسأله توحید اختلاف کردند. این اختلافات به اندازه اى بالا گرفت که قسطنطین امپراطور روم، مجمعى از اسقفها (دانشمندان بزرگ مسیحى) را تشکیل داد که یکى از سه مجمع معروف تاریخى آنها است.
اعضاى این مجمع به ۲۱۷۰ عضو رسید که همه از بزرگان آنها بودند. هنگامى که بحث درباره عیسى (علیه السلام) مطرح شد، علماى حاضر نظرات کاملاً مختلفى درباره او اظهار داشتند و هر گروهى عقیدهاى داشت.
بعضى گفتند: او خدا است که به زمین نازل شده است! عده اى را زنده کرده و عده اى را میرانده سپس به آسمان صعود کرده است!.
بعضى دیگر گفتند: او فرزند خدا است!.
بعضى دیگر گفتند: او یکى از اقانیم ثلاثه (سه ذات مقدس) است، اب و ابن و روح القدس (خداى پدر، خداى پسر و روح القدس)!.
و بعضى دیگر گفتند: او سومینِ آن سه نفر است: خداوند معبود است، او هم معبود، و مادرش هم معبود!.
سرانجام بعضى گفتند: او بنده خدا است و فرستاده او.
و فرقه هاى دیگر هر کدام سخنى گفتند به طورى که اتفاق نظر بر هیچ یک از این عقائد حاصل نشد.
بزرگ ترین رقم طرفداران یک عقیده 308 نفر بود که امپراطور آن را به عنوان یک اکثریت نسبى پذیرفت و به عنوان عقیده رسمى از آن دفاع کرد و بقیه را کنار گذاشت، اما عقیده توحید که متأسفانه طرفداران کمترى داشت در اقلیت قرار گرفت.
و از آنجا که انحراف از اصل توحید، بزرگترین انحراف مسیحیان محسوب مى شود، در ذیل آیه فوق دیدیم چگونه خداوند آنها را تهدید مى کند که در روز عظیم رستاخیز در آن محضر عام و در برابر دادگاه عدالت پروردگار، سرنوشت شوم و دردناکى خواهند داشت.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۷ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ جدید حاج صادق آهنگران
پسر فاطمه ما گوش بفرمان هستیم
مثل قاسم همگی عازم میدان هستیم
عالی و زیبا
🚩 #اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : در برابر ظالم کرنش نداشته باش!
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_وبیســت_یکـم شهاب، چشمانش را روی هم فشار داد. نمی خواست مهیا اینگونه ب
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وبیست_دوم
شهاب سریع به سمت پارک دوید.
تنها امیدش، پارک بود. با رسیدن به پارک نفس زنان کل پارک را گشت.
اما، اثری از مهیا نبود.
روی نیمکت نشست و سرش را بین دو دستش گرفت.
مریم کنار برادرش ایستاد.
ــ چی شد؟!
شهاب سرش را بالا آورد.
ــ نبود...
مریم، نگران به اطراف نگاه کرد.
ــ شهاب! یه کاری بکن! مهیا اصلا حالش خوب نبود!
شهاب نگاهی به ساعت انداخت. ساعت نزدیک دوازده شب بود.
زیر لب نالید:
ــ با این حالت؛ این موقع کجا رفتی...؟!
ساعت، از یک گذشته بود؛ اما هیچ خبری از مهیا نبود. شهاب، تک تک مکان هایی که به ذهنش رسیده بود را؛ همراه محسن رفته بود. اما خبری از مهیا نبود.
همه در حیاط خانه محمد آقا، جمع شده بودند.
مهلا خانم بی تابی می کرد و شهین خانوم و مریم، با اینکه حال مساعدی نداشتند؛ اما سعی میکردند او را آرام کنند.
احمد آقا، نگاهی به شهاب، که کلافه و عصبی در حیاط قدم می زد، انداخت. دو روز پیش، زمانی که مهیا دانشگاه بود؛ شهاب، به خانه آن ها آمده بود و موضوع رفتنش به سوریه را گفته بود. احمد آقا هم از ابتدای آشنایی اش متوجه شده بود؛ که این پسر ماندنی نبود.
شهاب، کلافه و نگران به سمتشان برگشت.
ــ من میرم دنبالش بگردم!
احمد آقا، با اینکه خودش هم نگران بود؛ ولی متوجه اوضاع بد شهاب شده بود.
ــ پسرم، کجا میری؟! تو که همه جا رو گشتی!
ــ میدونم حاجی! ولی نمیتونم اینجا بشینم! زنم نیستش...
اصلا وقتی به این فکر میکنم، که شاید براش اتفاقی افتاده باشه؛ دیونه میشم. پس ازم نخواید که نرم!
محسن به طرف شهاب رفت و کمکش کرد، که روی لبه ی باغچه بنشیند.
شهاب، روی لبه ی باغچه نشست. خسته سرش را پایین انداخت.
زیر لب زمزمه کرد.
ــ کجایی مهیا؟! کجایی؟!
احساس بدی، از نبود مهیا در کنارش داشت.
دوست داشت، او الان کنارش بود و مثل همیشه با حرف هایش آرامش می کرد. با بهم ریختن موهایش و اذیت کردنش بلند او را بخنداند و با عشق به خنده هایش نگاه کند.
می ترسید با حال بدی که مهیا داشت؛ اتفاقی برایش بیفتد.
دیگر نمی توانست بنشیند و منتظر مباند.
که به او زنگ بزنند و خبری از مهیا بدهند... از جایش بلند شد.
محمد آقا به طرفش آمد.
ــ کجا شهاب؟؟
ــ نمیتونم دیگه تحمل کنم! نمیشه که بشینم و منتظر باشم.
محمد آقا، که متوجه حال بد شهاب، بود؛ میترسید که پسرش کاری دست خودش بدهد. اولین بار بود،
که شهاب را آنقدر نگران و آشفته می دید.
ــ پسرم صبر کن؛ یکم دیگه برو...
شهاب تا می خواست، جواب محمد آقا را بدهد؛ صدای موبایلش بلند شد.
سریع تلفنش را درآورد. با دیدن شماره ناشناس، ناامید، با صدای خسته، جواب داد:
ــ الو...
ــ سلام!
ــ سلام! بفرمایید
ــ ببخشید؛ تازه خانومی رو آوردن بیمارستان که آخرین تماس رو با شما داشتند.
شهاب دستش را به در گرفت، تا جلوی افتادنش را بگیرد.
نشنید که پرستار چه گفت؛ فقط آن لحظه چهره معصوم مهیا، جلوی چشمانش آمد.
ــ الو... آقا...
ــ کدوم بیمارستان؟!
بقیه با شنیدن اسم بیمارستان، نگران به طرف شهاب آمدند.
مهلا خانم، گریه می کرد و امام حسین(ع)را صدا می کرد.
شهین خانوم و مریم هم، پا به پای او اشک می ریختند
محسن به طرف شهاب، رفت.
ــ شهاب، بده گوشی رو من حرف بزنم.
شهاب دست محسن را کنار زد.
ــ کدوم بیمارستان؟!
شهاب، تماس را قطع کرد و بی توجه به صدا کردن های بقیه به طرف ماشینش دوید...
شهاب، با آخرین سرعت ممکن رانندگی می کرد. آنقدر نگران بود، که فقط اسم بیمارستان را برای محسن پیامک کرد.
با رسیدن به بیمارستان، سریع به سمت پذیرش رفت.
ــ سلام!
ــ بفرمایید؟!
ــ یه بیماری رو آوردن.. زنگ زدید...
ــ اسمشون؟!
ــ مهیا... مهیا رضایی!
پرستار، شروع به تایپ کردن کرد.
ــ طبقه سوم... اتاق ۱۸۲
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *