9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای داخل تنور نشستن نیروهای سیدحسن نصرالله!!!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ»
و ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم؛ شاید آنان [= بنی اسرائیل] هدایت شوند.
تفسیر:
در همین مرحله بود که خداوند تورات را بر موسى(علیه السلام) نازل کرد، و بنى اسرائیل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنان که در آیه مورد بحث مى فرماید:
ما به موسى کتاب آسمانى دادیم تا بنى اسرائیل در سایه آن هدایت شوند (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ).
🌺🌺🌺
قابل توجه این که در آیات گذشته در مرحله مبارزه با فرعونیان سخن از موسى و برادرش هارون در میان بود، و تمام ضمیرها به صورت تثنیه آمده، ولى در اینجا که سخن از نزول کتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده; زیرا او پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و شریعت تازه بود.
به علاوه، هنگام نزول تورات او در کوه طور بود، و برادرش هارون در میان جمعیت بنى اسرائیل باقى ماند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۹ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : ارکان جامعه جهانی
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
نمیدونید چه خبره تو مجازی ⁉️
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت126 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_ام: هنر های سیاوش!! امروز آخرین روز تنفس بود.
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت128
✍ #میم_مشکات
این بار نوبت راحله بود که گیج شود. یعنی چه? اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند. بالاخره سیاوش آهنگ مورد علاقه اش را پیدا کرد. خواننده شروع به خواندن کرد و سیاوش هم با همان صدای بمش که راحله عاشقش بود شروع به همخوانی با خواننده کرد. وقتی به آخر آهنگ رسید، با نگاهی پر از علاقه به راحله خیره شد و تکه آخر را با شوری بیشتر از قبل خواند:
Tu es le printemps, moi l’automne
تو بهار هستی و من خزان
Ton coeur se prend, le mien se donne
قلب تو میگیرد و قلب من می بخشد
Et ma route est déjà tracée
و مسیر من از قبل ترسیم شده است
mourir d’aimer
از عشق مردن
mourir d’aimer
از عشق مردن*
آهنگ تمام شد. راحله چنان پر شور برای سیاوش دست زد که سیاوش واقعا فکر کرد شارل آزناووغ است و در حال اجرا روی سن! جوری که نزدیک بود برای تشکر از این تماشاچی پر شور تعظیم کند و کنترل ماشین از دستش در برود.
حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند. راحله خمیازه ای کشید و گفت:
- دوستت کجا زندگی میکنه? تو روستا?
سیاوش ابرویی بالا برد، با شیطنت خندید اما جوابی نداد. در نهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت:
- واااای سیاوش! دوستت اینجاست? اسب هم دارن? من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی?
راحله یک ریز و هیجان زده سوال میپرسید و سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرده بود و ساکت ایستاده بود تا راحله ارام شود. وقتی راحله سوال هایش تمام شد و با چشمانی مشتاق و صورتی گلگون از ذوق و هیجان به سیاوش خیره ماند سیاوش گفت:
-خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم?
راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بازوی سیاوش را که به سمتش دراز شده بود بغل کرد و همینطور که وارد میشدند با چشمانی که مشتاقانه این طرف و آن طرف دو دو میزدند، تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد. سیاوش هم آرام و ساکت، لبخند بر لب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. یک طرف اصطبل اسب ها بود، آن طرف زمین سوارکاری، ساختمان اداری و رختکن هم گوشه ای دیگر و ...چندتایی اسب در محوطه بود. راحله بازوی سیاوش را محکم فشار داد:
-سیاوش..سیاوش... بیا بریم اون طرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم! نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم... بیا بریم دیگه
سیاوش که خنده اش گرفته بود گفت:
-گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن!!
راحله به طرف سیاوش چرخید:
-تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی
و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید:
-اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی?
و راحله هم که عادت نداشت طعنه های سیاوش را بی جواب بگذارد باهمان ذوق کودکانه گفت:
-اصلا معطل نمیکردم... کو پس?چرا نمیارنش? چه رنگیه سیاوش?سیاه? اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم
سیاوش بلند خندید:
-پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه?
و بعد در حالی که به سمتی اشاره میکرد گفت:
- اوناهاش!
پگاز که به نظر سرحال می آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد، جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. راحله ترسید که مبادا حیوان رم کرده باشد، چسبید به سیاوش! سیاوش که میدانست اسب از سر خوشحالی چنین میکند همان طور آرام ایستاده بود. دستش را دور راحله گرفت و نگاهی به راحله که از ترس اورا محکم گرفته بود انداخت. حس خوبی بود. اینکه کسی اینطور به تو تکیه کند و تو را پناه خودش بداند. اسب به طرفشان تاخت، چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد. راحله که دید خطری وجود ندارد آرام از آغوش سیاوش بیرون آمد. دستش را به طرف اسب دراز کرد.
-قند هارو آوردی?
راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد. پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه ای کشید.
دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد:
-دوست داری سوار بشی?
-بلد نیستم...تازه با چادر که نمیشه
-خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تبدیل شدن کوه نا امیدی به کوه امید در کمتر از ۲۵ثانیه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برکات فرزند صالح
🔹حجت الاسلام عالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسپانیا، در زمین فوتبال‼️
🔻یکی از معترضان به جنگ غزه وارد زمین می شود و پلیس ها او را می گیرند و مشغول زدن او هستند.
🔸ببینید واکنش بازیکنان و مرم چگونه است و چه اتفاقی می افتد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90