eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت126 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_ام: هنر های سیاوش!! امروز آخرین روز تنفس بود.
* 💞﷽💞 ‍ این بار نوبت راحله بود که گیج شود. یعنی چه? اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند. بالاخره سیاوش آهنگ مورد علاقه اش را پیدا کرد. خواننده شروع به خواندن کرد و سیاوش هم با همان صدای بمش که راحله عاشقش بود شروع به همخوانی با خواننده کرد. وقتی به آخر آهنگ رسید، با نگاهی پر از علاقه به راحله خیره شد و تکه آخر را با شوری بیشتر از قبل خواند: Tu es le printemps, moi l’automne تو بهار هستی و من خزان Ton coeur se prend, le mien se donne قلب تو میگیرد و قلب من می بخشد Et ma route est déjà tracée و مسیر من از قبل ترسیم شده است mourir d’aimer از عشق مردن mourir d’aimer از عشق مردن* آهنگ تمام شد. راحله چنان پر شور برای سیاوش دست زد که سیاوش واقعا فکر کرد شارل آزناووغ است و در حال اجرا روی سن! جوری که نزدیک بود برای تشکر از این تماشاچی پر شور تعظیم کند و کنترل ماشین از دستش در برود. حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند. راحله خمیازه ای کشید و گفت: - دوستت کجا زندگی میکنه? تو روستا? سیاوش ابرویی بالا برد، با شیطنت خندید اما جوابی نداد. در نهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت: - واااای سیاوش! دوستت اینجاست? اسب هم دارن? من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی? راحله یک ریز و هیجان زده سوال میپرسید و سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرده بود و ساکت ایستاده بود تا راحله ارام شود. وقتی راحله سوال هایش تمام شد و با چشمانی مشتاق و صورتی گلگون از ذوق و هیجان به سیاوش خیره ماند سیاوش گفت: -خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم? راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بازوی سیاوش را که به سمتش دراز شده بود بغل کرد و همینطور که وارد میشدند با چشمانی که مشتاقانه این طرف و آن طرف دو دو میزدند، تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد. سیاوش هم آرام و ساکت، لبخند بر لب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. یک طرف اصطبل اسب ها بود، آن طرف زمین سوارکاری، ساختمان اداری و رختکن هم گوشه ای دیگر و ...چندتایی اسب در محوطه بود. راحله بازوی سیاوش را محکم فشار داد: -سیاوش..سیاوش... بیا بریم اون طرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم! نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم... بیا بریم دیگه سیاوش که خنده اش گرفته بود گفت: -گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن!! راحله به طرف سیاوش چرخید: -تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید: -اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی? و راحله هم که عادت نداشت طعنه های سیاوش را بی جواب بگذارد باهمان ذوق کودکانه گفت: -اصلا معطل نمیکردم... کو پس?چرا نمیارنش? چه رنگیه سیاوش?سیاه? اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم سیاوش بلند خندید: -پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه? و بعد در حالی که به سمتی اشاره میکرد گفت: - اوناهاش! پگاز که به نظر سرحال می آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد، جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. راحله ترسید که مبادا حیوان رم کرده باشد، چسبید به سیاوش! سیاوش که میدانست اسب از سر خوشحالی چنین میکند همان طور آرام ایستاده بود. دستش را دور راحله گرفت و نگاهی به راحله که از ترس اورا محکم گرفته بود انداخت. حس خوبی بود. اینکه کسی اینطور به تو تکیه کند و تو را پناه خودش بداند. اسب به طرفشان تاخت، چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد. راحله که دید خطری وجود ندارد آرام از آغوش سیاوش بیرون آمد. دستش را به طرف اسب دراز کرد. -قند هارو آوردی? راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد. پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه ای کشید. دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد: -دوست داری سوار بشی? -بلد نیستم...تازه با چادر که نمیشه -خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تبدیل شدن کوه نا امیدی به کوه امید در کمتر از ۲۵ثانیه •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برکات فرزند صالح 🔹حجت الاسلام عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسپانیا، در زمین فوتبال‼️ 🔻یکی از معترضان به جنگ غزه وارد زمین می شود و پلیس ها او را می گیرند و مشغول زدن او هستند. 🔸ببینید واکنش بازیکنان و مرم چگونه است و چه اتفاقی می افتد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
📷 تصویر جدید منتشر شده از خواهری که خواهر کوچکترش را دو کیلومتر بر دوشش حمل کرد 🔹خبرنگار فلسطینی هانی ابورزق اعلام کرد حال آنها خوب است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
🔻حزب‌الله شهادت سید هاشم صفی‌الدین را تایید کرد 🔹حزب الله لبنان با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که سید هاشم صفی الدین، رئیس شورای اجرایی حزب الله در مسیر قدس به شهادت رسیده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَىَ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ» و ما فرزند مریم [= عیسی‌] و مادرش را آیت و نشانه‌ای قرار دادیم؛ و آن‌ها را در سرزمین مرتفعی که دارای امنیّت و آب جاری بود؛ جای دادیم. تفسیر: در آخرین مرحله از شرح سرگذشت پیامبران اشاره کوتاه و مختصرى به حضرت مسیح(علیه السلام) و همچنین مادرش مریم کرده، مى گوید: ما فرزند مریم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار دادیم (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً). تعبیر به ابن مریم به جاى عیسى براى توجه دادن به این حقیقت است که او تنها از مادر و بدون دخالت پدرى، به فرمان پروردگار متولد شد، و این تولد خود از آیات بزرگ قدرت پروردگار بود. و از آنجا که این تولد استثنائى رابطه اى با عیسى (علیه السلام) و رابطه اى با مادرش مریم دارد هر دو را به عنوان یک آیه و نشانه مى شمرد; چرا که این دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنین باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع یک حقیقت بودند با دو نسبت متفاوت. پس از آن به بخشى از نعمت ها و مواهب بزرگى که به این مادر و فرزند عطا فرموده اشاره کرده، مى گوید: ما آنها را در سرزمین بلندى که داراى آرامش، امنیت و آب جارى بود جاى دادیم (وَ آوَیْناهُما إِلى رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ مَعِین). رَبْوَه از ماده ربا به معنى زیادى و افزایش است و در اینجا به معنى سرزمین بلند مى باشد. مَعین از ماده معن (بر وزن شأن) به معنى جریان آب است، بنابراین ماء معین به معنى آب جارى است. بعضى نیز آن را از ماده عین یعنى آبى که ظاهر است و با چشم دیده مى شود دانسته اند. به هر حال، این جمله اشاره سر بسته اى است به محل امن و امان و پر برکتى که خداوند در اختیار این مادر و فرزند قرار داد، تا از شرّ دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خویش بپردازند. اما این که این محل کدام نقطه بوده است؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است. 🌺🌺🌺 در هر صورت، آیه، دلیلى است بر حمایت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و کسانى که از آن‌ها حمایت مى کردند، و نشان مى دهد که اگر تمام تیغ هاى جهان از جا حرکت کنند، تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت، و هرگز تنهائى و یاران اندک آن‌ها سبب شکستشان نخواهد شد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۰ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : فرصتی برای جهاد در راه خدا با اموال •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به کــمــتر از ســه تا بـــچـــه فکــــــــــــر نــکــن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat