eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
*🍀﷽‌🍀 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب رمان#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا 🍃🌷 #پارت67 دیان
*🍀﷽‌🍀 واقعی و بسیار جذاب رمان 🍃🌷 ادامه داد:حنانه جان پیغمبر معجزات دیگری هم داشته مثل ، اعلام پیروزی قبل از جنگ بدر و خندق ........ °°اما قرآن کریم در یک نگاه °°🍃🌷 قرآن دارای 30جز 120حزب 6236آیه است که در طول 23بر پیامبر نازل شد - سوره قرآن است که دونیم جزقرآن را در برگرفته و سوره قرآن است ک 3آیه است که در مورد ... 🌷-‌سوره های یوسف،یونس،نوح،هود،ابراهیم، محمد،یس،طه به نام انبیا مزین هستن -سوره تنها سوره ای هست که بسم الله الرحمن الرحیم ندارد ... -و سوره تنها سوره ای هست که بسم الله الرحمن الرحیم دارد... -سوره ای تنها سوره ای است که به نام یک است ... -سوره تنها سوره ای که ب نام یک کشور است -سوره هم نام قبیله حضرت رسول -سوره جمعه هم نام یکی از ایام هفته -سوره حج هم نام یکی از فروع دین است -سوره سجده نام یکی از ارکان نماز است دیانا پشت هم میگفت من فکم باز مونده بود ادامه داد اما قرآن در تفسیر -سوره عادیات در معنی منصوب به حضرت علی است -سوره قدر در شان حضرت مهدی (علیه السلام)است -سوره فجر درشان امام حسین(علیه السلام)است -سوره دهر در شان اهل بیت علیهم السلام است -‌سوره حجرات به سوره اخلاق و ادب معروف است -در سوره نساء قوانین مربوط به ازدواج مطرح شده است -در سوره علق خداوند به رسول الله دستور قرائت قرآن داده است -داستان شب تاریخی هجرت رسول الله (صلی الله علیه وآله ) از مکه به مدینه در سوره انفال مطرح شده است -داستان جنگ بدر درسوره انفال مطرح است جالب است بدانیم در سوره نسا علاوه بر قوانین ازدواج موضوع اطاعت از مطرح است ..
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ چقدر شرمنده بانویش بود...😔💓 💭به یکشنبه فکر کرد. روزی که... 🌙سوم بود.. ✨هم . 💞و هم میشدند.. عجب .. عجب... عجب.. عجب .. علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را. یوسف برای حرفی به آقابزرگ... دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد. _شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.😅 _چی باباجان😊 _هم اینکه یه برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه.. 🙈 آقابزرگ لبخند پهنی زد. _منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان😊 _اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..😅 _چرا خودت نمیگی؟!😊 _اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما ، رو حرف شما حرف نمیزنن☺️ آقابزرگ پسرانش را صدا زد. کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد. _نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه😊 فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟! کوروش خان_ من حرفی ندارم😊 عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.😊 یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت: _وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!😕 محرم شده بود.. یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما محرمیت کجا و کجا...! فرق یاشار با یوسف درهمین بود..! یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی به دلبرش کند..! یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..😊جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و واجب. حق داشت درک نکند... 💠درکی نداشت،از اوج عشق ،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، و الهی میشد.. 💠 نداشت از ها. 💠از حرمت دلبرش که باید میکرد. 💠از پرده های حجب و . 💠از حجاب های . 💠از محرم بودن تا نامحرم بودن. 💠از هایی که با محرمیت کمتر میشد.. آقابزرگ که قبلا تجربه داشت. بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، داشت خواندن ...☺️😍 کم کم سفره پهن میشد... همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست. این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد.. بعد از صرف شام،.. همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم... یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت. _میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد.😔 شرمنده تون شدم.😔 _میدونم پسرم😊 با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت. _مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.☺️☝️ طاهره خانم لبخندی زد و گفت: _از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.😊 کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت. _خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط☺️ عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.😊 حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.😘☺️ نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد. باعلی دست داد... علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..😉 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat