eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
‌🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ #روی_سخنـــم_بااقایــــونہ 🍃 زنها هم مثل مردان نیاز شدیدی به دیده شدن و تحسین
🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ 🤗 🚫 هیچ‌وقت یک خشک‌ و‌خالی تحویل ندهید و آن را تبدیل کنید به "ممنونم به خاطر..." 🔻 آدم‌ها اغلب آن‌قدر از عبارات خشک‌و‌خالی "ممنونم" استفاده می‌کنند که دیگر حتی به زحمت می‌شود آن را شنید. 🔻وقتی که روزنامه‌ی صبح را می‌خرید، یک "ممنونم" خشک‌و‌خالی به فروشنده می‌گویید و بقیه‌ی پول‌تان را از او می‌گیرید. 🔻 دقیقاً مثل همین را هم زمانی که غذای خوشمزه‌ای همسرتان درست کرده به زبان می‌آورید. 🔻تلاش کنید در موقعیت مناسب، همراه با عبارت "ممنونم"، دلیل تشکرتان را هم برای همسرتان ذکر کنید. 👈ممنونم که صبر کردی 👈ممنونم که درک می‌کنی 👈ممنونم به خاطر این‌که اومدی 👈ممنونم که اینقدر محبت داری و.. 🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ 👇 http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🔴 💠 ماشینی که است نقص آن مشخص نمی‌شود. مکانیک زمانی عیب موتور ماشین را تشخیص می‌دهد که ماشین باشد و گاه لازم است مسافت کوتاهی را سوار آن شود تا نسبت به نقص آن نظر قطعی بدهد یعنی تنها راه آن تشخیص مصداقی و موردی نقص آن است. 💠 گاهی زن و شوهرها در زندگی مشترک توقّع دارند همسرشان علّت ناراحتی و دلخوری‌شان را دهد. بله گاهی همسر به دلایلی مثل غفلت، عدم توجّه، مشغله و ... از دلیل ناراحتی شما بی‌خبر است. امّا شما نیز برای اینکه همسرتان نگرانی و حال بد شما را متوجّه شود خاموش و نباشید و مسئله را برای همسرتان مبهم نگذارید چرا که او سردرگم شده و ممکن است تصمیمی که برای تغییر حال شما می‌گیرد اوضاع را کند. 💠 توصیه می‌شود با گفتگویی بدون تنش‌ و مشخص کردن جزئی دلخوری‌تان، مسئله را خیلی با آرامش مطرح کنید. مثلاً عنوان کنید: "علّت ناراحتی من این است که جلوی برادرم به من بی‌احترامی شد." نه اینکه بصورت و مجمل بگویید: "چرا مرا درک نمی‌کنی؟" 💠 سعی کنید برای اینکه همسرتان به گلایه شما اعتنا کرده و جبهه‌گیری تند نکند ابتدا از کلّیت رفتار و صفات خوبش تمجید و کنید سپس مشکل جزئی خود را بیان کنید! مثلاً بگویید: "اخلاق‌های خوبی داری و ازت تشکّر می‌کنم ولی علّت ناراحتی‌ام فلان رفتار است." یعنی دقیقِ سبب ناراحتی خود را بدون سر و صدا و توهین بیان کنید. •┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat 🌐 روبیکا: 🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ نزدیک ظهر بود... خانم بزرگ در آشپزخانه... مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد. پیچ رادیو قدیمی را باز کرد... نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید. آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.✨ خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،... سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت: _آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟😊 آقا بزرگ با گفت: _شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار😊❤️ خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!😊 _نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!😊👌 خانم بزرگ بود و زانو دردش... میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود. 💫مخصوص نماز هایی که میخواندند.💫 به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد. مقنعه اش را سرکرد... چادرش را پوشید. 💚عطر خوشی💚 در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد. این همان 😢 بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود. آقابزرگ وضو گرفته،... آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد. _به به.. به به...عجب عطری .😢 قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید.😢 گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند. با لحن آرامی گفت: _خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!😊❤️ خانم بزرگ لبخندی زد.☺️❤️ و چیزی نگفت. یوسف سجاده اش را جمع کرد،... انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد. _بااجازتون من میرم داخل میخونم. خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت: _باشه بابا جان هرجور راحتی آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،... عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به صاف کردن آستین لباسش به همسرش میکرد.💞👌 اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ😭 و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ 😭همراه بود. یوسف گیج بود،...😢😥 حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی👀💞 بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال😯 از زندگی مشترکشان اند. 💎باید را قرارمیداد.💎 ✨چقدر زیبا میکرد. ✨چقدر زیبا میکرد. ✨و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن میکرد. یوسف، سرش را پایین انداخت. خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست. چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،😞چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت، اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست.... زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.😣😭 حس کرد صدایی از بیرون می آید،.. حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد. هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد. _یوسف باباجان..!😁نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی ترمز من یکی رو که بریده😁😋 بالبخند☺️ از نماز را شروع کرد. سرش را از سجده برداشت... نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد. با تسبیح وارد پذیرایی شد.... با صحنه ای که دید چنان ذوقی😍در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد. آقابزرگ و خانم بزرگ ،..روی، مقابلشان سفره ای ، اما ،پهن بود... ☺️😍عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که . نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی به هم رسیده اند.🙈 یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....😋شیرین پلو با قیمه😍👏 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #پ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ _ولی من جهیزیه ام نصفه س..!؟ _خب... پس به مامان میگم با مادر(طاهره خانم) هماهنگ کنه. جلسه ای که گذاشتیم اونجا میشینیم باهم حرف میزنیم. خوبه؟! 😊 ریحانه_ چشم☺️🙈 نیمه دوم تیرماه شد.. جلسه گذاشته شد. یوسف و پدر و مادرش به خانه عمومحمد رفته بودند.این بار غیر از پدر و مادر عروس و داماد، کسی در مجلس حضور نداشت. یوسف گل و شیرینی گرفت. با یک شاخه گل رز آبی.. گل را به طاهره خانم داد. 💐شیرینی را به عمو محمد🍰 و تک شاخه گل را به دلبرش..🌹 از لحظه اول تا آخر جلسه ریحانه گل رز را گرفته بود. می بویید.. و از مردش میکرد.☺️🌹 همه حرفها را گفتند... تاریخ عقد و عروسی هم مشخص کردند. 💞سوم شعبان عقد و چهارم شعبان ازدواج..💞 به درخواست ریحانه، بقیه کارها را به عروس و داماد سپرده شد.. اما از بزرگترها، و بگیرند. همه موافق بودند. از صبح روز بعد، کارها را شروع کردند.. 💞تالار.. تالاری بود که در عین سادگی بسیار زیبا بود. قسمت زنانه و مردانه تالار از هم جدا بود. حتی درب ورودی هم داشت. اما تالار این بود که درب ورود و خروج خدمه گوشه ای بود بالای تالار...ریحانه نقشه ها داشت... 💞فیلمیردار... ریحانه به ، فاطمه، گفته بود که مجلسشان شود. 💞خنچه عقد... درست کرده بود...١٢ قوی سفید خرید. که ٨ قو بزرگ و ۴قو کوچک بود. همه را تزیین کرد. رنگ کرد و با عشق تک تک چیزها را در پشت هر قو جا میداد. 🌸قوی اول را پشتش رحلی گذاشت با نگینهای نقره ای و طلایی تزیین کرد. مخصوص قرآن کریم. 🌸قوی دوم مهر تربت. درخت نخلی مصنوعی و کوچک، ۵سانتی درست کرد.پای درخت خاک ریخت. دو مهر تربت کربلا زیر درخت گذاشت. 🌸یک قو شاخه نبات. ١٨شاخه نبات را (به تعداد طول عمر حضرت مادر) بصورت آبشار چسباند. 🌸یک قو نقل و سکه. ١۴ نقل و ١۴سکه را (به تعداد ١۴معصوم) بصورت قلب درآورد و بر پشت قو، سوار کرد. 🌸یک قو فندق و گردو. ٣٣ گردو و ٣٠فندق (جمعا ۶٣ به تعداد مدت عمر پیامبر رحمت.ص.) رنگ طلایی زد.ماهرانه چید و بر پشت قو چسباند. 🌸یک قو بادام. ١٢بادام (به تعداد ١٢ امام) را تک تک رنگ نقره ای زد. با اکلیل تزیین کرد. و پشت قو سوار کرد 🌸یک قو آب مصنوعی با گلهای محمدی. گلهای محمدی را با نام یوسف و ریحانه، روی نخی چسباند و آرام روی آب گذاشت. 🌸یک قو سبزی. سبزی ها (تره، ریحان، شاهی،نعناع، تربچه، پیازچه از هرکدام ٢عدد) به شکل خانه درآورده بود. ۴قوی کوچک را به طرزی ماهرانه رنگ یاسی زد با مروارید تزیین کرد. ❤️دوقو را قرینه هم درست کرد برای جاشمعی. ❤️یک قو سیب. یک عد سیب قرمز به نیت وحدانیت خدا. ❤️یک قو عسل و ماست. زیرش را تزئین کرد. کاسه بلوری کوچکی گذاشت. که عسل و ماست را درآن بریزد. جزئیات سفره عقدشان... تمام شده بود..😍👏حالا وقت چیدن سفره بود. با دوستش فاطمه، و خواهرش مرضیه، سفره را با سلیقه چیدند.خیلی خوب شده بود.مدام مادرش او را تحسین میکرد..😊 اما نمیخواست به یوسف بگوید که چه کرده..😌☝️ گرچه حدس برای او سخت نبود اما دوست داشت لحظه ای که پای سفره مینشینند، عشقش راببیند.😌😍 💞وقت محضر... را یوسف گرفت و مکانش را ریحانه انتخاب کرد.👌 ادامه دارد...