eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺قدرت نابودگری این تصویر از صدتا کلاهک اتمی هم بیشتره . امروز صهیونیست‌ها ، آمریکا و سعودی خواب راحتی نخواهند داشت . •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بشنوید از "مهرداد خوانساری" که ۲۵ سال مشاور رضا بوده: " ایشون بلده که شاه باشه، بلد نیست که شاه بشه" •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آخر و عاقبت گزینه های روی میز آمریکا در برابر ایران •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی که مشاهده می‌کنید حاصل تلاش بیش از یک ماه ایرانیان مقیم خارج از کشور است که به مناسبت *عید سعید غدیر* ساخته شد و به ۱۳۰ نفر از مردم کانادا، هلند و آلمان ، یادبودی هنری و فرهنگی با هدف معرفی امیرالمؤمنین علیه السلام تقدیم شد.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽• مصباحُ الھُدۍٰ🗝 🎧 📲 ۱۰ روز تا محرم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️͜͡🌱 قرارِ¹⁵ بی‌پناه‌که‌شدی؛‌صدایش‌کن: او‌حسین‌ِ "وترالموتور" است میداند‌تک‌و‌تنها‌شدن‌یعنی‌چه‌،درآغوشت‌می‌گیرد ✋🏼¦⇠ 🖤¦⇠¹⁰ ۱۰ روز تا محرم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🍁 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۷۴ قرآن کریم ( آیات ۱۸۱ تا ۱۸۶ سوره مبارکه آل‌عمران) 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۷۵ قرآن کریم ( آیات ۱۸۷ تا ۱۹۴ سوره مبارکه آل‌عمران)  🍃🌹🍃 🌺 امام علی (ع) می‌فرمایند: «تَعَلَّمُوا القُرآنَ؛ فَاِنَّهُ اَحسَنُ الحَدیثِ» قرآن را فرا گیرید، زیرا که قرآن نیکوترین سخن‌هاست. (نهج‌البلاغه خطبه ۱۱۰) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ» به یقین، پروردگار تو، آفریننده آگاه است. (سوره مبارکه حجر/ آیه ۸۶) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * آیه بعد ـ به طورى که جمعى از مفسران گفته اند ـ در واقع به منزله دلیلى بر لزوم گذشت، عفو و صفح جمیل است، مى گوید: پروردگار، آفریننده و آگاه است (إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِیمُ). او مى داند همه مردم یکسان نیستند، او از اسرار درون و طبایع و میزان رشد فکرى و احساسات مختلف آنها با خبر است، نباید از همه آنها انتظار داشته باشى که یکسان باشند، بلکه باید با روحیه عفو و گذشت با آنها برخورد کنى تا تدریجاً تربیت شوند و به راه حق آیند. البته این سخن، به آن معنى نیست که مردم در راه و روش خود و اعمالى که انجام مى دهند، مجبورند، بلکه، صرفاً اشاره به یک دستور تربیتى است که مربوط به تفاوت تفکر و استعدادها مى باشد. ذکر این نکته، نیز لازم است که: بعضى تصور کرده اند، این دستور، مخصوص دوران زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه بوده است، و پس از آن که به مدینه هجرت نمود، و مسلمانان قدرت یافتند این دستور نسخ شد، و دستور جهاد جاى آن را گرفت. ولى با توجه به این که این دستور در سوره هاى مدنى نیز آمده (مانند سوره بقره ، نور ، تغابن و مائده ) که در بعضى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤمنان، روشن مى شود: این یک دستور عمومى و ابدى است، و اتفاقا هیچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زیرا هر یک از این دو، جاى مخصوص به خود دارند، در جائى باید با عفو و گذشت پیشرفت کرد، و به هنگامى که عفو و گذشت، سبب جرأت و جسارت و سوء استفاده طرف گردد، چاره اى جز شدت عمل نیست. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۶ سوره مبارکه حجر) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی 🎥 🔸بخش یازدهم: 🔹اقتدار انقلاب اسلامی و تغییر چالش ها و شکست مستکبران •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_صد_و_دوم °|♥️|° _شما بیاید من بهتون توضیح میدم. وارد اتاقم شد
°|♥️|° تو دلم همه چی رو به خدا سپردم و گفتم الهی به حق علی... 🤲 یدفه گوشی مهدی زنگ خورد، تا صفحه گوشی شو نگاه کرد یواشکی گذاشت در گوشش و گفت چیه؟ _صدای ضعیف و نامفهوم یه خانم بود، رنگ مهدی مثل گچ سفید شد یه مکثی کرد و یه نگاه به بابام کرد، بابام مثل میرغضبا نگاهش می کرد یدفه شروع کرد به سرفه کردن و خودش رو انداخت روی زمین خاله پرید جلو با مشت به پشت مهدی میزد و قربون صدقش میرفت... یهو مهدی مثل زامبیا با سرفه های بلند داد زد آمبولانس آمبولانس... 🗣️ ولوله ای شد و همه فراموش کردن که جریان عقد چی شد و منو عاقد رو فراموش کردن... فامیلا زیر بغل مهدی رو گرفتن بردن بیرون تا هواش عوض بشه بابا دستمو گرفت برد تو اتاق، کلید ماشینو گذاشت تو دستمو گفت:بدو محمدت سر قبر شهید مغفوریه!!! من حاج و واج موندم که چی شده! مطمئن‌ شدم بابا یه حرکتی زده، چون هیچ بابایی حاضر نیست شاهد بدبختی بچش باشه (بعدها فاطمه بهم گفت که بابام اونو تهديد کرده که به مهدی زنگ بزنه بگه که بابام پلیس خبر کرده و به محض جاری شدن عقد آبرو براشون نمیزاره و بخاطر کارهایی که کردیم شکایت میکنه و طلاق دخترشو میگیره و چون عقد جاری شده باید نصف مهریه دخترشو که حدودا ی میلیاردی میشد رو هم میگیره) دست بابامو بوسیدم و چادر مشکیمو سرم کردمو مثل گلوله دویدم سمت ماشین به هر بدبختی بود رسیدم گلزار شهدا تو پاگرد اول پام نامردی نکردو پیچ خورد و نقش زمین شدم یه دفعه یاد ماجرای زمین خوردن قبلی افتادم، خلاصه دردمو فراموش کردمو با هر زوری بود پاشدم و بقیه پله هارو با دو اومدم پایین و به طرف قبر شهید مغفوری رفتم. محمد پشت به من نشسته بود... همه جا تاریک بود و صدای دعای کمیلی که از مهدیه مصلی میومد سکوت شب رو میشکست... چند قدم به طرف جلو برداشتم و ایستادم. مردد بودم برای صدا کردنش... میترسیدم... بعد شیش ماه میخواستم اسمشو صدا بزنم.. _محمد... محمد مثل فنر از جاش پرید و به طرف من برگشت... نگاهش توی نگاهم گره خورد... دیگه مثل وقتی که نامحرم بودیم نگاهشو ازم نگرفت... خیره شده بود به چشمام و من مست چشماش بودم... شاید این تاریکی شب باعث شد بهتر ببینم... چماش قهوه ای روشن بود نه عسلی... خدای من... چه رنگ فوق العلاده ای... یه قدم به محمد نزدیک شدم و اون ثابت سرجاش وایساده بود... چشمام پر از اشک بود و گلوم پر از بغض... فقط یه تلنگر کافی بود تا مثل بارون ببارم... صدای محمد شد همون تلنگر... محمد: فائزه... با صدایی که میلرزید گفتم: جانِ فائزه! محمد با صدایی پر از بغض: باهاش ازدواج... _نه! نه محمد! محمد: پس چی...؟ _محمد باید بهت توضیح بدم... خیلی چیزا هست که نمیدونی... محمد پشت کرد بهم و نشست سرمزار شهید گمنامی که کنار شهید مغفوری بود... با فاصله کنارش نشستم و میون گریه هام شروع به حرف زدن کردم... _یکی بود... یکی نبود.... و شروع کردم به گفتن همه چیز... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
دیپلماسی علوی ۴۰۰ دیدار رهبر انقلاب •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_صد_و_سوم °|♥️|° تو دلم همه چی رو به خدا سپردم و گفتم الهی به ح
°|♥️|° همه چیزو براش تعریف کرده بودم و یه نفس راحت کشیدم...سرم رو بالا آوردم و به چشمای غرق اشک محمد خیره شدم.. محمد: چرا... مگه این دنیا چقدر ارزش داره... لعنت به من که نفهمیدم چرا فاطمه این قدر دور و برم میچرخه این چند وقت... لعنت به من که اون مهدی عوضی میخواست زنمو ازم بگیره... آخه خدایا چرا... اونا همه به کنار... تو چرا فائزه...چرا بهم نگفتی فائزه... چرا.... فائزه چطور تونستی با یه حرف دروغ قضاوت کنی و حکم بدی... فائره چرا بهم اعتماد نداشتی؟! با صدایی لرزون و کلماتی مقطع گفتم: محمد... من شرمنده ام... من... و... ببخش... محمد... من...بد...کردم ولی... ولی تو چرا... چرا بهم دروغ گفتی اون روز توی پارک... چرا توی حرم به اسم کوچیک صداش کردی... چرا... محمد: فائزه بخدا اون روز من بهت دروغ نگفتم... اون من نبودم... فائزه بخدا اون شیطان بود که بهت دروغ گفت... فائزه فقط ترسیدم ناراحت شی... زودرنج بودی فائزه... ترسیدم فاطمه از بچگی برام خواهر بود... هیچ حسی بهش نداشت... اگه گفتم فاطمه هیچ قصد و غرضی نداشتم... باورم کن... _باورت دارم محمدم! محمد گوشه چادرمو گرفت و سرشو گذاشت روش و شروع به گریه کرد... با صدای بلند... گریه هاش داشت قلبمو له میکرد.. _محمد... تورو خدا... گریه نکن! هردو ایستادیم... این بار با کفش پلنه بلند تا وسط گردنش بودم... محمد سرشو بالا گرفت و خیره شد به چشمام... قرص ماه کامل بود و نورش افتاده بود روی صورت محمد... نور ماه خدا صورت ماه منو روشن کرده بود... محمد بهم نزدیک تر شد و زمزمه کرد: دوست دارم فائزم... گرم شدم از گرمای حرفش و به خلصه شیرینی فرو رفتم.. اشک شوق از چشمام می بارید و سعی کردم تمام عشقمو توی صدام بریزم و آروم گفتم: منم.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat