هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا»
دوست (با ایمان) وی -در حالی که با او گفتگو میکرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟!
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۳۷)
❇ تفســــــیر
آیات بعدی، ردّ بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ایمان است، که از زبان دوست مؤمنش مى شنویم:
او که تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا مى داد، تا هر چه در درون دارد برون ریزد، سپس یک جا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد و به او گفت: آیا به خدائى که تو را از خاک آفرید و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مرد کاملى قرار داد کافر شدى؟! (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً).
🌺🌺🌺
در اینجا یک سوال پیش مى آید و آن این که:
در سخنان آن مرد مغرور که در آیات گذشته آمده بود، چیزى صریحاً در زمینه انکار وجود خدا دیده نمى شد، در حالى که ظاهر پاسخى که مرد موحّد به او مى دهد، و نخستین مطلبى که به خاطر آن وى را سرزنش مى کند، مسأله انکار خدا است.
لذا او را از طریق مسأله آفرینش انسان، که یکى از بارزترین دلائل توحید است، متوجه خداوند عالم و قادر مى کند.
خدائى که انسان را در آغاز، از خاک آفرید، یعنى مواد غذائى که در زمین وجود داشت، جذب ریشه هاى درختان شد، درختان به نوبه خود غذاى حیوانات شدند، انسان از آن گیاه و گوشت این حیوان استفاده کرد، نطفه اش از اینها شکل گرفت، نطفه در رحم مادر مراحل تکامل را پیمود تا به انسان کاملى تبدیل شد، انسانى که از همه موجودات زمین برتر است؛ مى اندیشد، فکر مى کند، تصمیم مى گیرد و همه چیز را مسخر خود مى سازد، آرى، تبدیل خاک بى ارزش به چنین موجود شگرفى با آن همه سازمان هاى پیچیده اى که در جسم و روح او است یکى از دلائل بزرگ توحید است!
در پاسخ این سؤال مفسران تفسیرهاى گوناگونى دارند:
1 ـ گروهى گفته اند: از آنجا که این مرد مغرور صریحاً معاد را انکار کرد، و یا مورد تردید قرار داد، لازمه آن انکار خداست; چرا که منکران معاد جسمانى در واقع، منکر قدرت خدا بودند، و باور نمى کردند: خاک هاى متلاشى شده، بار دیگر لباس حیات بپوشند; لذا آن مرد با ایمان با ذکر آفرینش نخستین انسان از خاک، سپس نطفه، و مراحل دیگر، او را متوجه قدرت بى پایان پروردگار مى کند، تا بداند مسأله معاد را همواره در صحنه هاى همین زندگى با چشم خود مى بینیم.
2 ـ بعضى دیگر گفته اند: شرک و کفر او به خاطر این بود که: براى خویشتن استقلالى در مالکیت قائل شد، و مالکیت خود را جاودانى پنداشت.
3 ـ احتمال سومى نیز بعید به نظر نمى رسد که: او در قسمتى از سخنانش که قرآن همه آن را بازگو نکرده است به انکار خدا برخاسته بود، که به قرینه سخنان آن مرد با ایمان، روشن مى شود، لذا در آیه بعد، مشاهده مى کنیم: آن مرد با ایمان مى گوید: تو اگر انکار خدا کردى و راه شرک پوئیدى، من هرگز چنین نمى کنم.
به هر حال، این احتمالات سه گانه، که در تفسیر آیه فوق گفته شد، بى ارتباط با یکدیگر نیست، و مى تواند سخن آن مرد موحّد اشاره اى به همه اینها باشد.
به علاوه در آیه بعد، خود اعتراف مى کند که کاش به خدا شرک نورزیده بودم.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۷ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻واقعیت ماجرای کشف حجاب سلبریتی ها چیست؟
هنجارشکنی یا جرم امنیتی؟؟!
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱۸ حالےبرای گفتن دیوان شعرنیست یڪ مصرع وخلاصه:تورادوست دارمت دستےڪه سالم است راسمت
#مدافع_عشق
#قسمت۱۹
پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد…
_ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید باموتورش بیاید .و اشاره میکند به جلو.موتورت کنار تیر برق پارک شده!لبخندی میزنم ومیگویم
_ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقا ازبوی ماشین خیلی خوشم نمیاد!
تو همان لحظه پوزخندی میزنـے وجلوتراز من سمت موتور میروی.سجاد هم ماشین راروشن وحرکت میکند.پشت سرت راه میفتم.سکوت کرده ای حتی حالم رانمیپرسی!پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی.فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود.صدایم راصاف میکنم و میگویم:
_ دست منم بهتر شده!!
_ الحمدالله!
چقدر یخ!سوار موتور میشوی.حرصم میگیرد.کیفم رابینمان میگذارم و سوار میشوم.اما نه!دوباره کیف را روی دوشم میندازم و ازپشت دستانم رامحکم دورت حلقه میکنم.حس میکنم چیزی درمن تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم…فقط میخواهم تلافی کنم!ازآینه به صورتم نگاه میکنی..
_ حتمن باید اینجوری بشینی؟
_ مردا معمولا بدشون نمیاد!
اخم میکنی و راه میفتی.
خلوت است و شاید بهتربگویم پرنده هم پرنمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت بازهراخانوم میشود..
_ میبینم که اقای شمام نیومدن مثل اقای ما
_ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش..
ازجایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید..
_ نظرت چیه بریم تاب بازی؟
_ الان؟باچادر؟؟؟
_ اره خب کسی نیست که!
مردد نگاهم میکند. دستش را باشیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم.سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تادوچرخه کرایه کند.تو هم روی یک نیمکت نشسته ای و کتاب میخوانے.اول من سوارتاب میشوم و زیرچشمےنگاهت میکنم.میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود!فاطمه اول به تماشا می ایستد ولےبعداز چنددقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم.ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهت میڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبےسمتمان مےآیـے
_ چه خبرتونه؟…زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟…اروم تربخندید!!
فاطمه سریعا تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت میکند.اما من اهمیت نمیدهم.دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!!
_ ریحانه باتوام هستما!تابو نگه دار..
گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم… _ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!!
_ مگه میتونی؟؟
پوفـےمیڪنے،آستین هایت راروی ساق دستهایت تا میزنـے!این حرکت یعنـےهشدار
_ نگهت دارم یاخودت میای پایین؟
_ یبار گفتم نمیتونـے..
هنوز جمله کامل نشده که دستت را دراز میکنےومچ پایم را میگیری.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را ازدست میدهم و جیغ میکشم…
_ هیسس عهه!
عصبی پایم را میکشے ومن باصورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میماند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . زهرا خانوم ازدور بلند میگوید:
خب مادر این کارا جاش تو خونس!!
و بامادرم میخندند.تو خجالت زده خودت را عقب میکشے و درحالیڪه ازخشم سرخ شده ای میگویـے..
_ شوخی اینجوری نکن!هیچ وقت!
#ادامه_دارد...
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱۹ پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد… _ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجب
#مدافع_عشق
#قسمت۲۰
باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.درساق دستم احساس درد میڪنم.نکند بخیه ها بازشوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم.مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب!
فاطمه سمتم مےآید ودرحالیڪه بانگرانےبه دستم نگاه میکند میگوید:
_ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه!
_ خب هیشکی اینجا نبود!
_ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد..
_ خب حالا اگههه…فعلا که نبود!
میخندد
_ چقد لجبازی تو!….دستت چیزیش نشد؟
_ نه یکم میسوزه فقط همین!
_ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین..
با مشت ارام به کتفم میزند و ادامه میدهد:
_ اما خوب جایـےافتادیا!
لبخند تلخےمیزنم.مادرم صدامیزند:
_ دخترا بیاید شام!…اقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟
فاطمه چادرم رامیکشد و برای شام میرویم.تو هم پشت سرمان اهسته تر مےآیـے.نگاهم به سجاد مےافتد!ڪمے قلقلک غیرتت چطور است؟چادرم رااز دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هایم را درمی آورم.و یکراست میروم کنار سجاد مینشینم!نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد.سجادازجایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش بمن مثل خواهر کوچکتراست!رو به رویم مینشینے و فاطمه هم کنارت.مادرت شام میکشد و همه مشغول میشویم.زیر چشمےنگاهت میکنم که عصبے با برنج بازی میکنے.لبخند میزنم و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد!
_ شما بخورید اگر دوس دارید!
_ ممنون!نیازی نیست!
_ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید…
و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزند.
_درسته!ممنون!
زهراخانوم میگوید:
_ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره…دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام.
مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که:
_ عزیزی ازخانواده خودتونه!
نگاهت میکنم.عصبی قاشقت را دردست فشار میدهی.میدانم حرکتم رادوست نداشتی.هرچه باشدبرادرت نامحرم است!آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد!یکدفعه دست ازغذا میکشی و تشکر میکنی! تضاد در رفتارت گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینقدر حساسی؟!
فاطمه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید:
_ هووورا! امشب ریحان خونه ماست!
خیره نگاهش میکنم:
_ چرا؟
_ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم…
_ اخه مزاحم..
مادرت بین حرفم میپرد.
_ نه عزیزم!اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس…یذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه!
درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون….راحت ترم هستی
گیره سرم راباز میکنم و موهایم روی شانه ام میریزد.مجبور شدم لباس ازفاطمه بگیرم.شلوار و تےشرت جذب!لبه تختش مینشینم..
_ بنظرت علےاکبر خوابید؟
_ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟
_ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟
_ اگه خوابت نمیاد ببینیم!
_ نچ!نمیاد!
جیغے ارخوشحالےمیڪشد، لب تابش راروی میز تحریر میگذارد وروشنش میکند.
_ تاتو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم.
سرش را به نشانه ” باشه ” تکان میدهد.آهسته ازاتاق بیرون میروم و پله هارا پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم.تاریکی اطراف وادارم میکند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم.چشمهایم راریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی رادر تاریکی احساس میکنم.دقیق میشوم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟پشت پنجره ایستاده ای و به حیاط نگاه میکنے.کیفم راروی دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپانم.اهسته سمتت مے آیم. دست سالمم را بالا مےاورم و روی شانه ات میگذارم که همان لحظه تورا درحیاط میبینم!!! پس..
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
باید بیایی♥️🌱
جمعه های مهدوی✨
یا صاحب الزمان العجل
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶چرا برای امام زمان( عجل الله) دعا می کنیم...⁉️
#امام_زمان_عج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چگونه آندلس از دست اسلام رفت؟
♦️امروز مصادف با فتح آندلس به دست مسلمانان است... بازخوانی تاریخی لازم است... مشروبات الکلی، ترویج فحشا و... تمدن هشتصد ساله اسلام در آندلس را نابود کرد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ایران چطور رئیس مجمع اجتماعی شورای حقوق بشر سازمان ملل شد؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
باسلام
🔵مسابقه همین یکشنبه ساعت ۱۴ برگزار می گردد👌
🔵زمان تا ۲۱ شب می باشد 👌
🔵نتایج تا ۱۰ روز بعد مسابقه منتشر می شود👌
🔵حضور برای عموم آزاد است👌
🔵هر نفر یکبار می تواند شرکت کند🙏
🔵تمامی اطلاع رسانی ها و... از طریق همین کانال می باشد🌹
🔵به نفرات برتر که به تمامی سوالات درست پاسخ دهند به قید قرعه هدیه نقدی تقدیم میگردد👌👌👌❤️
🔵👈منبع مسابقه سنجاق شده 🙏🌹
🔵در حین مسابقه بدون مشورت دیگران از پی دی اف استفاده بلامانع می باشد👌❤️👌🌹👌
🔵لطفا جهت حضور ، همگان را فراخوانیم🙏🙏
کانال شیفتگان تربیت
شیفته ی عاقبت بخیری شما عزیزان 🙏🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا»
ولی من کسی هستم که «اللّه» پروردگار من است؛ و هیچ کس را شریک پروردگارم قرارنمیدهم!
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۳۸)
❇ تفســــــیر
پس از آن این مرد با ایمان، براى درهم شکستن کفر و غرور او، گفت: ولى من کسى هستم که اللّه پروردگار من است و من بر این عقیده افتخار و مباهات مى کنم (لکِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّی).
🌺🌺🌺
تو به این افتخار مى کنى که باغ، زراعت، میوه و آب فراوان دارى، ولى من افتخار مى کنم که پروردگار من خدا است، خالق من، رازق من او است، تو به دنیایت مباهات مى کنى، من به عقیده و ایمان و توحیدم!
و من هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمى دهم (وَ لاأُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۸ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رژیم صهیونیستی مجبور شد برای اولین بار از سامانه دفاع موشکی عصای جادویی خود استفاده کند
🔸 هزینه ۱ رگبار شلیک از این سامانه حدود ۱ میلیون دلار است!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۲۰ باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.درساق دستم
#مدافع_عشق
#قسمت۲۱
فرد قد بلند برمیگردد و شوکه نگاهم میکند!سجاد!!! نفس هردویمان بند مےآید.من باوضعیتےڪه داشتم و او که نگاهش بمن افتاده بود و تو که درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمان میکنی!! سجاد عقب عقب میرود و درحالیکه زبانش بند آمده ازحال بیرون میرود و به طرف پله ها میدود.یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخد…نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودی!
برمیگردم و ازترس خشک میشوم.باچشمهایـےعصبـے بمن زل زده ایـے.ڪےاینجااومدی؟نفسهایت تند و رگ های گردنت برجسته شده.مچ دستم رامیگیری ..
_ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی…الانم شب و همه خواب…خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟
تقریبا داد میزنـے…دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزد!
_ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم اره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟..فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟
_ نه..
_ خب نه چی….دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو…بگو میشنوم!
_ دا..داری اشتباه…
مچم را فشار میدهی..
_ عهه؟اشتباه؟؟…چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟
انقدر عصبی هستی ڪه هرلحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم!خون به چشمانت دویده و عرق به پیشانی ات نشسته.
_ بهت توضیح…م..میدم
_ خب بگو راجب لباست…امشب..الان…شونه سجاد!شوکه شدنت…جاخوردنت..توضیح بده
_ فکرکردم…
چنان درچشمانم زل زده ای که جرات نمیکنم ادامه بدهم.ازطرفی گیج شده ام…چقدر مهم است برایت!!
_ فک کردم..تویی!
_ هه !…یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟
این دیگر حق باتوست!گندی است که خودم زده ام.نمیخواستم اینقدر شدید شود…
بگذاشتــےام!!..غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت ازتو وفادارتراست
دیگر کافی بود!هرچه دادو بیداد کردی!کافیست هرچه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم!نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر کافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی!دستهایم رامشت میکنم و لبهایم راروی هم فشارمیدهم.کلمات پشت هم ازدهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشانم و تحویلت دهم.لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد..
_ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟
این جمله ات میشود شلیک اخر به منی که انبوهی ازباروتم!سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانت!دست سالمم رابالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم!
_ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!…آره …آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده…تو چی!توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟
چشمهایت گرد و گردتر میشوند.و من درحالیکه ازشدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم
_ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعا و قانونا! شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!…میفهمی؟؟ من زنتم…زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یروزی میری…اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم…زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته!توکه شاگرد اول حوزه ای…ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب!
چهره ات هرلحظه سرخ تر میشودصدایت میلرزد و بین حرف میپری..
_ بس کن!..بسه!
_ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم..هرچی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو…مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده…ایناهمش توضیحه…اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بقدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی… ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم…نتونستی بیای دنبالم…نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی…اره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! اره باشه میگم حق باتوعه
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روز شنبه روز زیارتی
حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۲۱ فرد قد بلند برمیگردد و شوکه نگاهم میکند!سجاد!!! نفس هردویمان بند مےآید.من باوضعی
#مدافع_عشق#قسمت۲۲
باز میگویی.._
گفتم بس کن!!_ نه گوش کن!!…اره کارای پارک برای این بودکه حرصت رو دربیارم.اما این جا…فکر کردم تویی!!چون مادرت گفته بود سجاد شب خونه نیست!!..حالا چی؟بازم حرف داری؟ بازم میخوای لهم کنی؟
دست باند پیچی شده ام را به سینه ات میکوبم…
_ میدونی..میدونی تو خیلی بدی! خیلی!! از خدا میخوام ارزوی اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره…
دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پی در پی به سینه ات میکوبم…
_ نه!…من …من خیلی دیوونه ام! یه احمق! که هنوزم میگم دوست دارم… اره لعنتی دوست دارم… اون دعامو پس میگیرم! برو… باید بری! تقصیر خودم بود …خودم ازاول قبول کردم..
احساس میکنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه میکنی..شدیدتراز من!! لبهایت راروی هم فشار میدهی و شانه هایت تکان میخورد.میخواهی چیزی بگویی که نگاهت به دست بخیه خورده ام میفتد…
_ ببین چیکار کردی ریحان!!
بازوام رامیگیری و بدنبال خود میکشی.به دستم نگاه میکنم خون ازلابه لای باند روی فرش میریزد.ازهال بیرون و هردو خشک میشویم..مادرت پایین پله ها ایستاده و اشک میریزد.فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده…
_ داداش..تو چیکار کردی؟…
پس تمام این مدت حرفهایمان شنونده های دیگری هم داشت.همه چیز فاش شد.اما تو بی اهمیت از کنار مادرت رد میشوی به طبقه بالا میدوی و چنددقیقه بعد با یک چفیه و شلوار ورزشی و سویی شرت پایین می ایی.
چفیه را روی سرم میندازی و گره میزنی شلواررا دستم میدهی…
_ پات کن بدو!
بسختی خم میشوم و میپوشم.سوئےشرت را خودت تنم میکنی از درد لب پایینم را گاز میگیرم.
مادرت باگریه میگوید..
_ علی کارت دارم.
_ باشه برای بعد مادر..همه چیو خودم توضیح میدم…فعلا باید ببرمش بیمارستان.
اینهارا همینطور که به
هال میروی و چادرم را می اوری میگویے.بانگرانی نگاهم میکنی..
_ سرت کن تا موتورو بیرون میزارم..
فاطمه ازهمان بالا میگوید.
_ باماشین ببر خب..هوا…
حرفش را نیمه قطع میکنی..
_ اینجوری زودتر میرسم…
به حیاط میدوی ومن همانطور که به سختی کش چادرم راروی چفیه میکشم نگاهی به مادرت میکنم که گوشه ای ایستاده و تماشا میکند.
_ ریحانه؟…اینایی که گفتید..بادعوا…راست بود؟
سرم را به نشانه تاسف تکان میدهم و بابغض به حیاط میروم.
پرستار برای بار اخر دستم را چک میکند و میگوید:
_ شانس اوردید خیلی باز نشده بودن…نیم ساعت دیگه بعدازتموم شدن سرم، میتونید برید.
این رامیگوید و اتاق را ترک میکند.بالای سرم ایستاده ای و هنوزبغض داری.حس میکنم زیادی تند رفته ام…زیادی غیرت را برخت کشیده ام.هرچه است سبک شده ام…شاید بخاطر گریه و مشتهایم بود!
روی صندلی کنار تخت مینشینـے و دستت راروی دست سالمم میگذاری..
باتعجب نگاهت میکنم.
اهسته میپرسی:
_ چندروزه؟…چندروزه که…
لرزش بیشتری به صدایت میدود…
_ چندروزه که زنمی؟
ارام جواب میدهم:
_ بیست و هفت روز…
لبخند تلخی میزنی…
_ دیدی اشتباه گفتی! بیست و نه روزه!
بهت زده نگاهت میکنم.ازمن دقیق تر حساب روزها را داری!
_ ازمن دقیق تری!
نگاهت را به دستم میدوزی.بغضت را فرو میبری…
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : سخت ترین عقوبت خدا
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: اینجوری مَسح پا بکش
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیحجاب، بیدین نیست
با بیاحترامی و دعوا و هتاکی، هیچ چیزی در جامعه اصلاح نمیشه!
✘ واکسن فرهنگی باید تولید کرد!
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: اگر منکری دیدید تذکر زبانی بدهید اما نه با زبان گزنده
⭕️لازم هم نیست سخنرانی کنید؛ یک کلمه بگویید این کار گناه است.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
باسلام
🔵مسابقه همین یکشنبه ساعت ۱۴ برگزار می گردد👌
🔵زمان تا ۲۱ شب می باشد 👌
🔵نتایج تا ۱۰ روز بعد مسابقه منتشر می شود👌
🔵حضور برای عموم آزاد است👌
🔵هر نفر یکبار می تواند شرکت کند🙏
🔵تمامی اطلاع رسانی ها و... از طریق همین کانال می باشد🌹
🔵به نفرات برتر که به تمامی سوالات درست پاسخ دهند به قید قرعه هدیه نقدی تقدیم میگردد👌👌👌❤️
🔵👈منبع مسابقه سنجاق شده 🙏🌹
🔵در حین مسابقه بدون مشورت دیگران از پی دی اف استفاده بلامانع می باشد👌❤️👌🌹👌
🔵لطفا جهت حضور ، همگان را فراخوانیم🙏🙏
کانال شیفتگان تربیت
شیفته ی عاقبت بخیری شما عزیزان 🙏🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11