eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
18.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @sh_tarbiat 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
* 🌹 سردار عصبی به سمت او رفت و فریاد زد: ــ داری همه چیزو خراب میکنی سرش را میان دو دستانش گرفت و فشرد و عصبی پایش را بر روی پارکت خانه می کوبید. ــ برا چی رفتی دنبالش،برا چی هر جا میره اسکورتش میکنی؟ تو قول دادی فقط یکبار اونو ببینی فقط یکبار،اصلا برا چی جلو رفتی و با اون صحبت کردی؟ ــ من میدونم دارم چیکار میکنم ــ گوش بده چی میگم،اینجوری هم کار پرونده رو بهم میخوره هم اون دختر به خطر میفته سری به علامت تاسف تکان داد و گفت: ــ چرا آروم کردن دلت برات مهمتره از سلامتی سمانه است عصبی از جایش بلند شود و با صدای خشمگین گفت: ــ سلامتی سمانه از جونم هم مهمتره،فک کنم اینو تو این چند سال ثابت کردم، من میدونم دارم چیکار میکنم،سردار مطمئن باشید اتفاقی بدی نمیفته و این پرونده همین روزا بسته میشه. سردار ناراحت به چهره ناراحت و خشمگین و چشمان سرخ مرد روبه رویش نگاهی انداخت و گفت : ــ امیدوارم که اینطوری که میگی باشه کمیل **** سمانه با ترس از خواب پرید،از ترس نفس نفس می زد،سمیه خانم لیوان آبی را به سمتش گرفت و با نگرانی گفت: ــ چیزی نشده مادر ،خواب دیدی سمانه با صدای گرفته ای گفت: ــ ساعت چنده؟ ــ سه شب مادر،خواب بدی دیدی؟ سمانه با یادآوری خوابش چشمان را محکم بر روی هم بست و سری به علامت تائید تکان داد. ــ بخواب عزیزم ــ نمیتونم بخوابم،میترسم دوباره خواب ببینم سمیه خانم روی تخت نشست و به پایش اشاره کرد ــ بخواب روی پاهام مادر سمانه سر را روی پای سمیه خانم گذاشت،سمیه خانم موهای سمانه را نوازش کرد و گفت: ــ وقتی کنارمی،حس میکنم کمیل کنارمه،وقتی دلتنگ کمیل میشم و بغلت میکنم،دلتنگیم رفع میشه،پسرم رفت ولی یه دلخوشی کنارم گذاشت،امروز وقتی رفتی و جواب تماسمو ندادی داشتم میمردم،از دست دادن کمیل برام کافی بود،نمیخوام تورو هم از دست بدم بوسه ای بر روی موهای سمانه نشاند،که قطره اشکی از چشمانش بر روی پیشانی سمانه سرازیر شد. سمانه چشمانش را بست که دوباره خوابش را به یاد آورد،همان مرد با چفیه،به چشمانش خیره شده بود،و فریاد می زد"باورم کن ،باورم کن" و سعی در گرفتن دست سمانه می کرد. سمانه چشمانش را باز کرد و خودش را لعنت کرد،که چرا موقعی که مرد کنارش بود احساس ترس نکرد،چرا احساس می کرد چشمانش و نگاه سرخش آشنابود،چرا تا الان به اوفکر میکرد،حس می کند دارد به کمیل خیانت می کند. قطره اشکی از چشمانش جاری شد و آرام زمزمه کرد: ــ منو ببخش کمیل * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الکساندر دوگین: فلسفه غرب از اساس دچار دوگانگی است 🔹حقوق بشر می‌گوید باید به زنان و کودکان و کسانی که در راه انسانیت گام بر می‌دارند احترام گذاشت چه در صلح و چه در جنگ، حتی حیوانات هم حقوقی دارند ولی امروز می‌بینیم صهیونیست‌ها زن و کودک و مجروحان را حتی در بیمارستان‌ها می‌کشند و همه خط های قرمز را زیر پا گذاشتند | @ShifteganeTarbiat
اطلاع رسانی فرمائید را https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هدایت شده از شیفتگان تربیت
از کتاب تا قاف کرامت هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌 🌹زمان ۱۴۰۳/۰۲/۱۹ ⏱۹ صبح تا ۲۱ شب 👈پی دی اف ندارد،کتابش را لطفا مطالعه و تهیه فرمائید👈 ۰۹۱۴۱۵۶۸۵۷۰ https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 برای دیگران ارسال بفرمایید 📌مطالب ناب همراه با مسابقه و هدایایی نقدی جوایز: 👈۱۴ کمک هزینه سفر به عتبات عالیات هر کدام به مبلغ ۵۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال،جمعا۷۰۰،۰۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈۱۴ کمک هزینه سفر به مشهد مقدس هر کدام به مبلغ ۳۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال و جمعا ۴۲۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال👌 👈صد کارت هدیه ۵،۰۰۰،۰۰۰ریالی جمعا ۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈از بین تمامی شرکت کنندگانی که فقط شرکت کنند و نفر برتر نشوند هم به قید قرعه به ۳۵ نفر مبلغ ۳،۰۰۰،۰۰۰ ریال جمعا ۱۰۵،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال تقدیم می گردد 🔵شرکت برای عموم آزاد است https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 اطلاع رسانی فرمائید
مخاطبین گرانقدر این ۱۹ ماه از ساعت ۹ صبح تا ۹شب خواهد بود،روز مسابقه و ساعت ،لطفا از الان اطلاع رسانی لازم را محبت فرمائید اهدا خواهد شد 👈۴۰سوال تستی خواهد بود 👈شرکت برای عموم هموطنان آزاد است 👈به۱۶۳نفرهدایاتقدیم خواهد شد 👈مبلغ هدایا ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰میلیارد ریال https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کرده‌ای، ای ابراهیم؟!» تفسیر: جارچیان در اطراف شهر، فریاد زدند هر کس از ماجراى خصومت ابراهیم(علیه السلام) و بدگوئى او نسبت به بت ها آگاه است، حاضر شود. به زودى، هم آن‌ها که از این موضوع آگاه بودند، و هم سایر مردم اجتماع کردند تا ببینند کار این متهم به کجا خواهد رسید؟ شور و ولوله عجیبى در مردم افتاده بود; چرا که از نظر آن‌ها جنایتى بى سابقه توسط یک جوان ماجراجو، در شهر رخ داده بود که بنیان دینى مردم محیط را به لرزه درآورده بود. سرانجام محکمه و دادگاه تشکیل شد، زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گویند: خود نمرود، نیز بر این ماجرا نظارت داشت. 🌺🌺🌺 نخستین سؤالى که از ابراهیم(علیه السلام) کردند این بود: گفتند: توئى که این کار را با خدایان ما کرده اى؟ اى ابراهیم! (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ). آن‌ها حتى حاضر نبودند بگویند: تو خدایان ما را شکسته، و قطعه، قطعه کرده اى، بلکه تنها گفتند: تو این کار را با خدایان ما کردى؟ (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۲ سوره‌ مبارکه انبیاء) @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستی استفاده و پوشیدن بعضی لباسها حرامه‼️ احکام به زبان ساده •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو ذهن مرد بعضی زیبایی ها، زیبایی های ظاهری نیست...🙃 🔸مردها عاشق زیبایی های درون شما هستن. | @ShifteganeTarbiat
* 🌹 ــ چی شده؟ ــ سردار تماس گرفت،گفت که همه چیز بهم ریخته کمیل ایستاد و با چشمانی پراز سوال به او خیره شد: ــ چی میگی یاسر یاسر ناراحت سرش را پایین انداخت و گفت: ــ مثل اینکه تیمور به زنده بودنت شک کرده،یعنی مطمئن نشده اما دوباره مثل همون روزای اول که خبر شهادتت به خانوادت داده شد،دوباره افرادش اطراف خونتون کشیک میدن کمیل عصبی و ناباور به یاسر نگاه کرد ،باورش نمی شد که بعد از این همه سختی وتلاش،تیمور به زنده بودنش شک کند. یاسر مردد به کمیل نگاهی انداخت و گفت: ــ یه چیز دیگه داداش ــ باز چی هست؟ ــ اونا یه مدته حتی همسرتو زیر نظر گرفتن،شنیدم امشب میخوای بری که ببینیش،به نظرم نرو چون هم خودت هم همسرتو به خطر میندازی. کمیل تکیه اش را به دیوار داد و غمگین زیر لب نالید: ــ دیگه دارم کم میارم یاسر بازوی کمیل را در دست گرفت و آن را به طرف نزدیکترین اتاق برد. در،را باز کرد و منتظر ماند کمیل وارد اتاق شود،کمیل روی صندلی نشست و نگاهش را به بیرون دوخت. "همه چیز به هم ریخته بود و همین او را آشفته کرده بود،بعد از چهار سال سمانه را دیده بود و آن آرامشی که سال ها است ،حس نکرده بود را در دیدارهای اخیر دباره آن را به دست آورد،اما دوباره باید از همسرش دوری کند تا برای همیشه او را از دست ندهد،و با فکر اینکه به زودی این مشکلات حل می شوند و سمانه را خواهد داشت،به خود دلداری می داد." با قرار گرفتن لیوان چایی که بخار آن شیشه پنجره سرد را مات کرده بود،نگاهش را بالا آورد. یاسر لبخندی زد و با ابرو به لیوان اشاره کرد. کمیل لیوان را از دستش گرفت و زیر لب تشکری کرد،دست یاسر بر شانه اش نشست و سپس صدایش به گوش رسید: ــ میدونم بهت خیلی سخت میگذره،چهارسال کم نیست،همه اینجا اینو میدونیم حقته که الان کنار خانوادت باشی،با دخترت وبچه خواهرت بازی کنی. یا با همسرت و بچه ات بری مسافرت،نمیگم درکت میکنم اما میدونم احساس بد و سختیه که در حال انجام هیچکدوم از این کارها نیستی. فقط یه اینو بدون این خودگذشتگی که انجام دادی کمتر از شهادت نیست. * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 او خیلی تنهاست، این یک اعترافِ مهم است! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خطری بسیار سنگین و تهدید آمیز برای زنان جامعه ونظام خانواده @ShifteganeTarbiat
🌹👆🌹اطلاع رسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 آزار و اذیت‌هایی که بر شیخ الائمه امام صادق(علیه السّلام) روا داشتند ... ▪️حجت الاسلام عالی @ShifteganeTarbiat
مخاطبین گرانقدر این ۱۹ ماه از ساعت ۹ صبح تا ۹شب خواهد بود،روز مسابقه و ساعت ،لطفا از الان اطلاع رسانی لازم را محبت فرمائید اهدا خواهد شد 👈۴۰سوال تستی خواهد بود😌 👈شرکت برای عموم هموطنان آزاد است😍 👈به۱۶۳نفرهدایاتقدیم خواهد شد👌 👈مبلغ هدایا ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰میلیارد ریال🎁 با نشر محتوا و مسابقه در ثواب کانال سهیم هستید،به تمامی بزرگوارانی که می شناسید ارسال فرمائید🙏 https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» (ابراهیم علیه‌السلام) گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آن‌ها بپرسید اگر سخن می‌گویند!» تفسیر: اما ابراهیم(علیه السلام) آن چنان جوابى گفت که آن‌هارا سخت در محاصره قرار داد. محاصره‌اى که قدرت بر نجات از آن نداشتند گفت: بلکه این کار را این بت بزرگ آن‌هاکرده! از آن‌هاسؤال کنید اگر سخن مى گویند! (قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ). اصول جرم شناسى مى گوید: متهم کسى است که آثار جرم را همراه دارد، در اینجا آثار جرم، در دست بت بزرگ است (طبق روایت معروفى ابراهیم(علیه السلام) تبر را به گردن بت بزرگ گذاشته بود). اصلاً چرا شما به سراغ من آمدید؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى کنید؟ آیا احتمال نمى دهید او از دست خدایان کوچک خشمگین شده، و یا آن‌ها را رقیب آینده خود فرض کرده و حساب همه را یک جا رسیده است؟! 🌺🌺🌺 از آنجا که ظاهر این تعبیر، به نظر مفسران با واقعیت تطبیق نمى‌داده و از آنجا که ابراهیم(علیه السلام) پیامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گوید، در تفسیر این جمله، مطالب مختلفى گفته اند. آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد این است که: ابراهیم(علیه السلام) به طور قطع این عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن شهادت مى داد که او قصد جدى از این سخن ندارد، بلکه مى خواسته است عقائد مسلم بت پرستان را که خرافى و بى اساس بوده است، به رخ آن‌ها بکشد، به آن‌ها بفهماند این سنگ و چوبهاى بى جان آن قدر بى عرضه اند که حتى نمى توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت کنندگانشان یارى بطلبند، چه رسد که بخواهند به حلّ مشکلات آن‌ها بپردازند! نظیر این تعبیر، در سخنان روزمره ما فراوان است که براى ابطال گفتار طرف، مسلّمات او را به صورت امر یا اخبار و یا استفهام در برابرش مى گذاریم تا محکوم شود، و این به هیچ وجه دروغ نیست. دروغ آن است که قرینه اى همراه نداشته باشد . در روایتى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، مى خوانیم: ابراهیم این سخن را به خاطر آن گفت که مى خواست افکار آن‌ها را اصلاح کند و به آن‌ها بگوید: چنین کارى از بت ها ساخته نیست. نکته دیگرى که باید به آن توجه داشت این است که باید از بت هاى دست و پا شکسته، سؤال شود این بلا را چه کسى بر سر آن‌ها آورده است، نه از بت بزرگ; زیرا ضمیر هُم و همچنین ضمیرهاى إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ همه، به صورت جمع است و این با تفسیر، سازگار است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۳ سوره‌ مبارکه انبیاء) @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطورشیعه‌بودن به‌درد نمیخورد!! 🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام صادق علیه‌السلام @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شما خانم‌ها ختم کننده قائله باشید! 🎙 حجت‌الاسلام استاد حسین دهنوی @ShifteganeTarbiat
* 🌹 نگاهی به خیابان انداخت،راه زیادی تا خانه نمانده بود ،اما پاهایش خیلی درد می کردند،و احساس می کرد از پیاده روی زیاد ،ورم کرده اند. امروز ماشین خراب شده بود و آن را به تعمیر برد و مجبور بود در این وقت شب مقداری از راه را پیاده بیاید. به سمت هایپر مارکت سر خیابان رفت و خرید کرد. خسته و کیسه به دست به طرف خانه رفت در این ساعت از شب کسی در خیابان نبود،تاریکی خیابان ترسی بر دلش انداخت. با افتادن سایه ای جلوی قدم هایش لحظه ای شوکه در جایش ایستاد اما دوباره به راه رفتن ادامه داد،اینبار به قدم هایش سرعت بخشید. با شنیدن صدای قدم هایی محکمی که پشت سرش برداشته می شد، متوجه شد که این سایه متعلق به مرد است. از اینکه مرد کاری نمی کرد،ترسش را بیشتر کرد،در همین افکار بود که کیفش کشیده شدو بر زمین پرت شد. جیغ بلندی کشید و با وحشت به عقب برگشت،با دیدن مردی درشت هیکل با صورتی خشن و زخمی،دوباره جیغی کشید و به عقب قدم برداشت. اما آن مرد پوزخندی زد و قدمی برداشت و فاصله را پر کرد، کیسه های خرید از دست سمانه بر روی زمین افتادند،سیب ها بر روی زمین ریختند و برای چند ثانیه نگاه مرد را به خود کشاندند. سمانه که تا این لحظه پاهایش بر زمین خشک شده بودند،فرصت را غنیمت شمرد و شروع به دویدن کرد،مرد نگاهی به سمانه انداخت که با سرعت به سمت در می دوید. لبخندی از سر رضایت زد،به هدفش رسیده بود،با گام های بلند اما آرام و محکم به سمت در رفت. سمانه به محض رسیدن به در دکمه ایفون را چندین بار فشرد، نگاه ترسانش را دوباره به سوی مردی کشید که خونسرد به سوی او قدم برمیداشت ،کشید. این آرامش و خونسردی برا چه بود؟ منظور این است که به راحتی او را در چنگ میگیرد؟؟ با این فکر سمانه وحشت زده با گریه ،پی در پی به در مشت می زد،و سمیه خانم را صدا می کرد. می دانست سمیه خانم تا از پله ها پایین بیاید و در را باز کند،زمان میبرد،اما باز امیدش را از دست نداد،و با صدای بلند اسم سمیه خانم را فریاد می زد،لابه لای فریاد هایش ناخوداگاه اسمی را فریاد زد،که برای چند لحظه مرد را در جایش خشک کرد. اما بعد از چند دقیقه مرد به سمتش امد. اما اینبار با قدم های بلند تر و سریعتر،سمانه محکم تر بر در می زد و هق هق هایش دیده اش را تار کرده بودند‌، با احساس نزدیک شدن مرد به او و دستی که به طرف او دراز شد. در باز شد و او داخل خانه رفت و سریع در را بست. تیمور نگاهی به در بسته انداخت،صدای هق هق و ترسیده ی دختری که پشت در بود،به او انرژی می داد و لبخند عمیقی بر لبانش نشاند. * ادامه.دارد.... *