eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۴۳ نمیخوام هیچی بشنوم… هیچی!! زنگ تلفن قطع میشود ودوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان
چه عجیب که خرد شدم از رفتنت.. اما احساس غرور میکنم ازینکه همسرمن انتخاب شده بود! جمعیت صلوات بلندی میفرستد و دوستانت یک به یک وارد میشوند… همگی سربه زیر اشک میریزند.. نفراتی که اخر ازهمه پشت سرشان می ایند…تورا روی شانه میکشند. “دل دل میکنم علی !! دلم برای دیدن صورتت تنگ شده!” تورا برای من می آورند!در تابوتی که پرچم پرافتخار سه رنگ رویش را پوشانده.تاج گلی که دور تا دورش بسته شده ارام گرفته ای. اهسته تورا مقابلمان می گذارند. میگویند خانواده اش…محارمش نزدیک بیایند! زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمه گرفته اند.حسین اقا شوکه بی صدا اشک میریزد.علی اصغررا نیاوردند…سجاد زودترازهمه ما بالای سرت امده…ازگوشه ای میشنوم. _ برادرش روشو باز کنه! به طبعیت دنبالشان می ایم…نزدیک تو! قابی که عکس سیاه و سفیدت دران خودنمایی میکند می آورند و بالای سرت میگذارند.نگاهت سمت من است! پراز لبخند! نمیفهمم چه میشود…. فقط نوا تمام ذهنم رادردست گرفته و نگاه بی تابم خیره است به تابوت تو! میخواهم فریاد بزنم خب باز کنید..مگه نمیبینید دارم دق میکنم! پاهایم راروزی زمین میکشم و میروم کنار سجاد می ایستم.نگاه های عجیب اطرافیان ازارم میدهد… چیزی نشده که!! فقط… فقط تمام زندگیم رفته…. چیزی نشده… فقط هستی من اینجا خوابیده… مردی که براش جنگیدم… چیزی نیست.. من خوبم! فقط دیگه نفس نمیکشم! همراز و همسفر من… علی من!… علی… سجاد که کنارم زمزمه میکند _ گریه کن زن داداش…توخودت نریز.. … گریه کنم؟ چرا!!؟…بعد از بیست روز قراره ببینمش… سرم گیج میرود.بی اراده تکانی میخورم که سجاد بااحتیاط چادرم را میگیرد و کمک میکند تا بنشینم… درست بالای سر تو! کف دستم را روی تابوت میکشم…. خم میشوم سمت جایی که میدانم صورتت قرار دارد.. _ علی؟… لبهام رو روی همون قسمت میزارم… چشمهایم را میبندم _ عزیز ریحانه…؟…دلم برات تنگ شده بود! سجاد کنارم میشیند _ زن داداش اجازه بده… سرم راکنار میکشم.دستش را که دراز میکند تا پارچه را کنار بزند.التماس میکنم _ بزارید من اینکارو کنم… سجاد نگاهش را میگرداند تااجازه بالاسری ها را ببیند…اجازه دادند!! مادرت انقدر بی تاب است که گمان نمیرود بخواهد اینکاررا بکند…زینب و فاطمه هم سعی میکنند اورا ارام کنند.. خون دررگهایم منجمد میشود.لحظه ی دیدار… پایان دلتنگی ها… دستهایم میلرزد..گوشه پرچم را میگیرم و اهسته کنار میزنم. نگاهم که به چهره ات می افتد.زمان می ایستد… دورت کفن پیچیده اند.. سرت بین انبوهی پارچه سفید و پنبه است… پنبه های کنار گونه و زیر گلویت هاله سرخ به خود گرفته… ته ریشی که من باان هفتادو پنج روز زندگی کردم تقریبا کامل سوخته… لبهایت ترک خورده و موهایت هنوز کمی گرد خاک رویش مانده. دست راستم را دراز میکند و باسر انگشتانم اهسته روی لبهایت رالمس میکنم… ” اخ دلم برای لبخندت تنگ شده بود”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 لبتون خندون، عاقبتتون بخیر😍 علیه السّلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۴۴ چه عجیب که خرد شدم از رفتنت.. اما احساس غرور میکنم ازینکه همسرمن انتخاب شده بود!
انقدر ارام خوابیده ای که میترسم بالمس کردنت شیرینی اش را بهم بزنم…دستم کشیده میشود سمت موهایت .. اهسته نوازش میکنم خم میشوم…انقدر نزدیک که نفسهایم چندتار از موهایت را تکان میدهد _ دیدی اخر تهش چی شد!؟… تورفتی و من… بغضم را قورت میدهم…دستم را میکشم روی ته ریش سوخته ات…چقدر زبر شده.! _ اروم بخواب… سپردمت دست همون بی بی که بخاطرش پرپر شدی… فقط… فقط یادت نره روز محشر…. بانگاهت منو شفاعت کنی! انگار خدا حرفهارا براین دیکته کرده. صورتم را نزدیک تر می اورم …گونه ام را روی پیشانی ات میگذارم… _ هنوز گرمی علی!!… جمله ای که پشت تلفن تاکید کرده بودی… “هرچی شد گریه نکن…راضی نیستم!” تلخ ترین لبخند زندگی ام را میزنم _ گریه نمیکنم عزیزدلم… ازمن راضی باش.. ازت راضی ام! اسمع و افهم…. اسمع و افهم.. چه جمعیتی برای تشییع پیکر پاکت امده! سجاد در چهارچوب عمیق قبر مینشیند و صورتت را به روی خاک میگذارد. خم میشود و چیزی درگوشت میگوید… بعد ازقبر بیرون می اید.چشمهایش قرمز است و محاسنش خاکی شده. برای بار اخر به صورتت نگاه میکنم…نیم رخت بمن است! لبخند میزنی..!!…برو خیالت تخت که من گریه نخواهم کرد! برو علی …برو دل کندم …برو!! این چندروز مدام قران و زیارت عاشورا خواندم و به حلقه ی عقیقی که تو برایم خریده ای و رویش دعا حک شده ،فوت کردم. حلقه را از انگشتم بیرون میکشم و داخل قبر میندازم…مردی چهارشانه سنگ لحد را برمیدارد …. یکدفعه میگویم _ بزارید یبار دیگه ببینمش… کمی کنار میکشد و من خیره به چهره ی سوخته و زخم شده ات زمزمه میکنم _ راستی اون روز پشت تلفن یادم رفت بگم… منم دوست دارم! وسنگ لحد رامیگذارد… زهرا خانوم باناخن اززیر چادر صورتش را خراش میدهد.. مردبیل را برمیدار،یک بسم الله میگوید و خاک میریزد… باهربار خاک ریختن گویی مرا جای تو دفن میکند چطور شد که تاب اوردم تورا به خاک بسپارم! باد چادرم را به بازی میگیرد… چشمهایم پراز اشک میشود…و بلاخره یک قطره پلکم را خیس میکند… _ ببخش علی! … اینا اشک نیست… ذره ذره جونمه… نگاهم خیره میماند…. تداعی اخرین جمله ات… _ میخواستم بگم دوست دارم ریحانه! روی خاک میفتم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| هواتو دارم... کار زیبایی که هر زائر باید انجام دهد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بیانات رهبرانقلاب در مورد امام رضا علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
🎁 هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی در سی امین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج ☺️برای همه مردم عزیز ایران برای تمامی سنین حتی زیر ۷ ساله ها و حتی شرکت به صورت خانوادگی و گروهی 👌در نزدیکترین مسجد شهرتون در مسابقه جذاب قرآن شرکت کنید... 😉 خانوادگی، گروهی و فردی 🎊 همین حالا وارد لینک ثبت نام شوید: event.Quranbsj.ir @quranbsj_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَىَ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَىَ فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا» چه کسی ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکّر داده شده، و از آن روی گرداند، و آنچه را با دست‌های خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دل‌های این‌ها پرده‌هایی افکنده‌ایم تا نفهمند؛ و در گوش‌هایشان سنگینی قرار داده‌ایم (تا صدای حق را نشنوند)! و از این رو اگر آن‌ها را به سوی هدایت بخوانی، هرگز هدایت نمی‌شوند! (سوره مبارکه کهف/ آیه ۵۷) ❇ تفســــــیر از آنجا که در آیات پیشین، سخن از گروهى از کافران تاریک دل و متعصب در میان بود، آیات بعدی نیز همان بحث را تعقیب مى کند. نخست مى گوید: چه کسى ستمکارتر است از آنها که به هنگام تذکر آیات پروردگارشان، از آن روى مى گردانند و کارهاى گذشته خود را بدست فراموشى مى سپارند (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بإِ یاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ). تعبیر به تذکر (یادآورى) گویا اشاره به این است که تعلیمات انبیاء از قبیل یادآورى حقائقى است که به طور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و کار پیامبران پرده برداشتن از روى آن است. جالب این که در این آیه، از سه طریق به این کوردلان درس بیدارى مى دهد: نخست این که این حقائق با فطرت و وجدان و جان شما کاملاً آشناست. دیگر این که از سوى پروردگار خودتان آمده (آیاتِ رَبِّهِ). و سوم این که فراموش نکنید شما خطاهائى انجام داده اید که برنامه انبیاء براى شستشوى آنهاست (نَسِىَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ). ولى این عده با همه این‌ها هرگز ایمان نمى آورند; چرا که ما بر دلهایشان پرده افکنده ایم تا نفهمند! و در گوش هایشان سنگینى قرار داده ایم تا صداى حق را نشنوند (إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً). و لذا اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى هرگز هدایت را پذیرا نخواهند شد (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً). 🌺🌺🌺 شاید، محتاج به تذکر نباشد که خداوند اگر حس تشخیص و قدرت درک و شنیدن را از آنها گرفته، به خاطر همان ما قَدَّمَتْ یَداهُ و اعمالى است که قبلاً انجام داده اند، و این کیفر اثر مستقیم اعمال خود آنهاست، بلکه، به تعبیر دیگر همان اعمال زشت و ننگین، تبدیل به پرده و سنگینى (کنان و وقر) بر دل ها و گوش هایشان، شده است و این حقیقتى است که بسیارى از آیات قرآن از آن سخن مى گوید. اما آنها که از هر بهانه اى براى اثبات مکتب جبر، بهره گیرى مى کنند بدون این که جمله هاى دیگر این آیه را در نظر بگیرند، و سایر آیات قرآن را که مفسر آن است در کنار آن بگذارند، به ظاهر تعبیر فوق چسبیده، و از آن براى اثبات مکتب خود کمک گرفته اند، در حالى که پاسخ آن، همان گونه که گفتیم کاملاً روشن است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۷ سوره مبارکه کهف) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 پزشک مَحرمه ؟! 📺 «احکام به زبان ساده» •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان لینا لونا و حجاب استاد راجی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #ادامه #قسمت۴۴ انقدر ارام خوابیده ای که میترسم بالمس کردنت شیرینی اش را بهم بزنم…دستم ک
چشمهایم را باز میکنم. پشتم یکبار دیگر میلرزداز فکری که برای چنددقیقه از ذهنم گذشت… سرما به قلبم نشسته…و دلم کم مانده از حلقم بیرون بیاید. به تلفن همراهم که دردستم عرق کرده؛ نگاه میکنم. چنددقیقه پیش سجاد پشت خط باعجله میگفت که باید مرا ببیند… چه خیال سختی بود ! دل کندن ازتو!! به گلویم چنگ میزنم _ علی نمیشد دل بکنم…فکرش منو کشت! روی تخت میشینم و به عقیق براق دستم خیره میشوم. نفسهای تندم هنوز ارام نگرفته….خیال ان لحظه که رویت خاک ریختند…دستم راروی سینه ام میگذارم و زیرلب میگویم _ اخ…قلبم علی!! بلند میشوم و دراینه قدی اتاق فاطمه به خودم نگاه میکنم.صورتم پراز شک و لبهایم کبود شده.. خدا خدا میکنم که فکرم اشتباه باشد.. _ علی خیال نکن راحته عزیزم… حتی تمرین خیالیش مرگه!!! شام راخوردیم و خانه خاموش شد…فاطمه در رخت خواب غلت میزند و سرش را مدام میخاراند…حدس میزنم گرمش شده.بلند میشوم وکولر راروشن میکنم.شب ازنیمه گذشته وهنوز سجاد نیامده.لب به دندان میگیرم _ خدایا خودت رحم کن… همان لحظه صفحه گوشیم روشن میشود.و دوباره خاموش….روشن،خاموش!! اسمش را بعداز مکالمه سیو کرده بودم” داداش سجاد”لبم را بازبان تر میکنم و اهسته،طوری که صدایم راکسی نشنودجواب میدهم: _ بله…؟؟؟ _ سلام زن داداش..ببخشید دیرشدعصبی میگویم _ ببخشم ؟؟اقاسجاد دلم ترکید.گفتید پنج دقیقه دیگه میاید!! نصفه شب شد..!!! لحنش ارام است _ شرمنده!!! کارمهم داشتم..حالا خودتون متوجه میشید قلبم کنده میشود.تاب نمی اورم.بی هوا میپرسم _ علی من شهید شده..؟؟؟ مکثی طولانی میکند و بعدجواب میدهد _ نشستید فکر و خیال کردید؟؟.. خودم راجمع و جور میکنم _ دست خودم نبود مردم ازنگرانی!! _ همه خوابن؟… _ بله! _ خب پس بیاید درو باز کنید من پشت درم!! متعجب میپرسم _ درِحیاط؟؟ _ بله دیگه!! _ الان میام!..فعلا ! تماس قطع میشود.به اتاق فاطمه میروم و چادرم رااز روی صندلی میز تحریرش برمیدارم. چادر راروی سرم میندازم و باعجله به طبقه پایین میروم.دمپایی پام میکنم و به حیاط میدوم. هوا ابری است و باران گرفته..نم نم!قلبم رااماده شنیدن تلخ ترین خبر زندگی ام کرده ام.به پشت در که میرسم یک دم عمیق بدون بازدم!نفسم را حبس سینه ام میکنم!! تداعی چهره سجاد همانجور که درخیالم بود با موهایی اشفته…و بعد خبر پریدن تو!! ابروهایم درهم میرود…” اون فقط یه فکربود! …اروم باش ریحانه” چشمهایم رامیبندم ودر را بازمیکنم..اهسته و ذره ذره…میترسم باهمان حال اشفته ببینمش…دررا کامل باز میکنم ومات میمانم. درسیاهی شب و سوسوزدن تیرچراغ برق کوچه که چند متران طرف تراست…لبخند پردردت را میبینم…چندبار پلک میزنم! حتمن اشتباه شده!! یک دستت دور گردن سجاد است..انگاربه او تکیه کرده ای!نور ماه نیمی از چهره ات را روشن کرده..مبهوت و بادهانی باز یک قدم جلو می ایم و چشمهایم راتنگ میکنم. یک پایت را بالا گرفته ای..!! ” حتمن اسیب دیده!” پوتین های خاکی که قطرات باران میخواهند گِل اش کنند… لباس رزم و…نگاه خسته ات که برق میزند. اشک و لبخندم غاطی میشود…ازخانه بیرون می ایم و درکوچه مقابلت می ایستم _ علی!!؟.. لبهایت بهم میخورد _ جون علی… موهایت بلند شده و تا پشت گردنت امده.وهمین طورریشت که صورتت را پخته تر کرده. چشمهای خمارو مژه های بلندت دلم را دوباره به بند میکشد.دوس دارم به اغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی…بگویم چندروزی که گذشت ازقرنها هم طولانی تربود… دوس دارم ازسرتا پایت را … دست درموهای پرپشت و مشکی ات کنم وگردو خاک سفر را بتکانم..اما سجاد مزاحم است!! ازین فکر بی اختیار لبخند میزنم. نگاهت درنگاهم قفل و کل وجودمان درهم غرق شده.دست راستم راروی یقه و سینه ات میکشم…آخ!! خودتی..خودِ خودت!! علی من برگشته!!!..نزدیک تر که می ایم با چشم اشاره میکنی به برادرت ولبت را گاز میگیری…ریز میخندم و فاصله میگیرم. پرازبغضی! پراز معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده… سجاد با حالتی پراز شکایت و البته شوخی میگوید _ ای باباااااا…بسه دیگه مردم ازبس وایسادم …بریم تو بشینید روتخت هی بهم نگاه کنید!! … هردو میخندیم ….خنده ای که میتوان هق هق را در صدای بلندش شنید!! ادامه میدهد _ راس میگم دیگه!!!..حداقل حرف بزنید دلم نسوزه.. درضمن بارون داره شدید میشه ها.. تو دست مشت شده ات راارام به شکمش میزنی _ چه غرغرو شدی سجاد!!.. محکم باش…باید یسر ببرمت جنگ ادم شی.. سجاد مردمک چشمش را در کاسه چشم میچرخاند و هوفی کشیده و بلند میگوید… چادرم را روی صورتم میکشم.میدانم اینکاررا دوست داری! _ اقاسجاداجازه بدید من کمک کنم! میخندد _ نه زن داداش.علی ما یکم سنگینه! کار خودمه… نگاه بی تاب وتب دارت همان را طلب میکند که من میخواهم.به برادرت تنه میزنی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 لحظاتی منتشرنشده از سفر حاج قاسم به اقلیم کردستان عراق در سال۷۹ و دیدار مسعود بارزانی. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اثر مال حرام در نسل انسان نمایان می‌شود 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ چادر سه نقطه دارد... همان سه نقطه‌ای که فرق است بینِ: پوشیدگی و پوسیدگی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
🎁 هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی در سی امین دوره مسابقات سراسری قرآن و عترت بسیج ☺️برای همه مردم عزیز ایران برای تمامی سنین حتی زیر ۷ ساله ها و حتی شرکت به صورت خانوادگی و گروهی 👌در نزدیکترین مسجد شهرتون در مسابقه جذاب قرآن شرکت کنید... 😉 خانوادگی، گروهی و فردی 🎊 همین حالا وارد لینک ثبت نام شوید: event.Quranbsj.ir @quranbsj_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) (السّلام) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا» و پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است؛ اگر می‌خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات کند، عذاب را هر چه زودتر برای آنها می‌فرستاد؛ ولی برای آنان موعدی است که هرگز از آن راه فراری نخواهند داشت! (سوره مبارکه کهف/ آیه ۵۸) ❇ تفســــــیر و از آنجا که برنامه تربیتى خداوند، نسبت به بندگان چنین است که تا آخرین مرحله، به آنها فرصت مى دهد و هرگز مانند جباران روزگار، فوراً اقدام به مجازات نمى کند، بلکه رحمت واسعه او همیشه ایجاب مى کند حداکثر فرصت را به گناهکاران بدهد، در آیه بعد مى گوید: پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است (وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ). اگر مى خواست آنها را طبق اعمالشان مجازات کند، هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى فرستاد (لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ). ولى براى آنها موعدى است که با فرا رسیدن آن، راه فرارى نخواهند داشت (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً). 🌺🌺🌺 غفران او ایجاب مى کند توبه کاران را بیامرزد، و رحمت او اقتضاء دارد در عذاب غیر آنها نیز تعجیل نکند، شاید به صفوف توبه کاران بپیوندند ولى عدالت او هم اقتضاء مى کند، وقتى طغیان و سرکشى به آخرین درجه رسید، حسابشان را صاف کند و اصولاً، بقاء چنین افراد فاسد و مفسدى که امیدى به اصلاحشان نیست، از نظر حکمت آفرینش معنى ندارد، باید نابود شوند و زمین از لوث وجودشان پاک گردد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۸ سوره مبارکه کهف) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسیر آرامش💞 آنچه خدا خواست همان می‌شود... 🎙حجت‌الاسلام عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۴۵ چشمهایم را باز میکنم. پشتم یکبار دیگر میلرزداز فکری که برای چنددقیقه از ذهنم گذشت
خسته شدی داداش برو …خودم یه پا دارم هنوز…ریحانه ام یکم زیر دستمو میگیره. سجاد ازنگاهت میخواند که کمک بهانه است….دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده…لبخند شیرینی میزند و تا دم در همراهیت میکند..لی لی کنان کنار در می ایی و کف دستت را روی دیوار میگذاری… سجاد اززیر دستت شانه خالی میکند و باتبسم معنا داری یک شب بخیر میگوید و میرود..حالا مانده ایم تنها.. زیر بارانی که هم میبارد وهم گاهی شرم میکند ازخلوت ما و رو میگیرد ازلطافتش.. تاریکی فرصت خوبی است تابتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم..نزدیکت می ایم..انقدر نزدیک که نفسهای گرمت پوست یخ کرده صورتم را میسوزاند. بادست آزادت چانه ام رامیگیری و زل میزنی به چشمهایم…دلم میلرزد! _ دلم برات تنگ شده بود ریحان… دستت را بادودستم محکم فشار میدهم و چشمهایم رامیبندم.انگار میخواهم بهتر لمس پرمهرت رااحساس کنم.پیشانی ام را میبوسی ! وسط کوچه زیر باران … ازتو بعید است!ببین چقد بیتابی که تحمل نداری تابه حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!ریزمیخندم _ جونم!دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود دستت را سریع میبوسم!! _ ا!! چرااینجوری کردی!!؟ کنارت می ایستم ودرحالیکه تو دستت راروی شانه ام میگذاری،جواب میدهم: _ چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود… لی لی کنان باهم داخل میرویم و من پشت سرمان دررا میبندم.کمک میکنم روی تخت بنشینی… چهره ات لحظه ی نشستن جمع میشود و لبت راروی هم فشارمیدهی کنارت میشینم و مچ دستت را میگیرم _ درد داری؟؟ _ اوهوم…پام!! نگران به پایت نگاه میکنم.تاریکی اجازه نمیدهد تاخوب ببینم!! _ چی شده؟… _ چیزی نیست… ازخودت بگو!! _ نه! بگو چی شده؟… پوزخندی میزنی _ همه شهید شدن!!…من… دستت راروی زانوی همان پای اسیب دیده میگذاری _ فکر کنم دیگه این پا، برام پا نشه! چشمهایم گرد میشود _ یعنی چی؟… _ هیچی!!…برای همین میگم نپرس! نزدیک تر می ایم.. _ یعنی ممکنه..؟ _ اره..ممکنه قطعش کنن!…هرچی خیره حالا! مبهوت خونسردی ات،لجم میگیرد و اخم میکنم _ یعنی چی هرچی خیره!!! مو نیست کوتاه کنی درادا…پاعه! لپم را میکشی _ قربون خانوم برم! شما حالا حرص نخور… وقت قهر کردن نیست!! باید هرلحظه را باجان بخرم!! سرم راکج میکنم _ برای همین دیر اومدید؟ اقاسجاد پرسید همه خوابن..بعد گفت بیام درو باز کنم! _ اره! نمیخواست خیلی هول کنن بادیدن من!..منتظریم افتاب بزنه بریم بیمارستان! _ خب بیمارستان شبانه روزیه که! _ اره!! ولی سجاد جدن خسته است! خودمم حالشو ندارم… اینا بهونس..چون اصلش اینکه دیگ پامو نمیخوام!! خشک شده.. تصورش برایم سخت است! تو باعصا راه بروی؟؟…باحالی گرفته به پایت خیره میشوم…که ضربه ای ارام به دستم میزنی _ اووو حالا نرو تو فکر!!… تلخ لبخند میزنم _ باورم نمیشه که برگشتی… _ اره!!… چشمهایت پراز بغض میشود _ خودمم باورم نمیشه! فکر میکردم دیگه برنمیگردم…اما انتخاب شده نبودم!! دستت را محکم میگیرم _ انتخاب شدی که تکیه گاه من باشی… نزدیکم می ایی و سرم را روی شانه ات میگذاری _ تکیه گاه تو بودن که خودش عالمیه!! میخندی… سرم رااز روی شانه ات برمیداری و خیره میشوم به لبهایت… لبهای ترک خورده میان ریش خسته ات که درهرحالی بوی عطر میدهد!! انگشتم راروی لبت میکشم _ بخند!! میخندی… _ بیشتر بخند! نزدیکم می ایی و صدایت را بم و ارام میکنی _ دوسم داشته باش! _ دارم! _ بیشتر داشته باش! _ بیشتر دارم! بیشتر میخندی!!! _ مریضتم علی!!! تبسمت به شیرینی شکلات نباتی عقدمان میشود! جلوتر می آیی و صورتم را مریض گونه ……