eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا بجای اظهار نظر های شخصی، ببینید نظر آیت الله جوادی آملی در مورد امر به معروف و نهی از منکر چی هست... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی تو فیزیک هم پوشش یعنی سقوط نکردن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مقام معظم رهبری: ▫️در میان رزمندگان - چه ارتش و چه سپاه - شهید «بابایی» یک انسان بزرگ و یک چهره ماندگار و فراموش‌نشدنی است. 🌹 ۱۵ مردادماه سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی گرامی باد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوسه پدر شهید بابایی پس از شهادت بر پای پسرش جوری زندگی کنیم که پدرمان این طوری از ما راضی باشد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
2_144178960559796203.pdf
1.07M
🎁 هدیه‌ی ویژه؛ 📚 دانلود PDF كتاب عفاف و حجاب در سبک زندگی ایرانی-اسلامی از منظر رهبر انقلاب ‌ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: برخلاف خواستهٔ دشمن محرم امسال پرشورتر از سال‌های گذشته بود 🔹دشمنان سعی کردند را بی‌رونق کنند اما نقطهٔ مقابل آن اتفاق افتاد. دهه عاشورای امسال پرشورتر و پرحرکت‌تر و پرفایده‌تر بود. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
43.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران. ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
4_5942865059708407444.mp3
4.15M
نماهنگ | بانوای: شاعر: استاد عسگر شاهی اردبیلی
🔰 | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ 💠تشکّر از تمامی دست‌اندرکاران انجام مأموریت ناوگروه ۸۶ 🙏صمیمانه از یکایک شما تشکّر میکنم؛ ✅هم از مجموعه‌ی ناوگروه ۸۶ که مأموریّت بزرگی را انجام دادند و پیرامون کره‌ی زمین را با موفّقیّت گردش کردند. ➕همچنین تشکّر میکنم از: 🔹خانواده‌های شما 🔸فرمانده محترم نیروی دریایی 🔹قرارگاه راهبردی‌ای که در ارتش تشکیل شد 🔸دستگاه‌هایی که پشتیبانی کردند که این کار بزرگ با شراکت مجموعه‌ای از افراد انجام بگیرد ♦️ لازم میدانم یادی کنم از شهیدان نیروی دریایی، شهیدان ناوچه‌ی پیکان و شهدای ارتش سرافراز جمهوری اسلامی؛ همه‌ی ‌ما مدیون آنها و خانواده‌هایشان هستیم. ☝️اقدامهای گذشتگان شما در دوران حوادث مهمّ انقلاب تا امروز، زمینه‌ی موفّقیّت امروز شما است؛ باید قدردان آنها باشید. 📌ماجرای حرکت شما شرح و تفصیلِ بیشتر و داستان مفصّل‌تری دارد که باید تبیین بشود. 💠درباره کار بزرگ ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران 🏷حرکت ناوگروه ۸۶، افتخاری بی‌مثال‌ در تاریخ دریانوردی ما 👇 📍یک مجموعه‌ی سیصدوپنجاه‌‌نفری، 📍با یک فرمانده مجرّب و کاردان، 📍بتوانند ۶۵ هزار کیلومتر را طی کنند 📍و نزدیک هشت ماه روی آب بمانند، دقیقاً ۲۳۲ روز؛ 👏اینها کارهای بزرگی است. ♦️حقایقی که درباره عمق حرکت ناوگروه ۸۶ نمایانگر شد: 👈وجود ۳ عامل مهم همت بلند، قدرت اراده و اعتماد به نفس 👈دانش نظامی و قدرت طرّاحی 👈شجاعت، استقامت و قدرت تحمّل سختی‌ها 👈مدیریت توانا و کارآمد و ماهر 🏷درباره نقش خانواده‌ها در ایجاد انگیزه برای اعضای ناوگروه 📌اگر خانواده‌ها اظهار ناراحتی و نارضایتی میکردند، همان [کسی] هم که رفته بود پشیمان میشد. ❇️بحمداللّه خانواده‌هایتان امتحان خوبی دادند، صبر خوبی کردند، احساس افتخار کردند، این افتخار را نشان دادند. 💠چند نکته در باب اقدامِ بزرگِ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران: 📌 حرکت ناوگروه ۸۶، مصداق آیه‌ی «وَ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم» بود. 📌 اعتماد به نفس نیروهای ما را ارتقا داد، سطح توانایی‌های نظامی ما را بالا برد. 📌تجربه‌های ارزشمندی را در عرصه‌ی دریانوردی به نیروی دریایی و به نیروهای نظامی تقدیم کرد. 👇تجربه‌های جدید در: 🔹عبور از عرض اقیانوس آرام 🔸گذر بدون حادثه از تنگه‌ها و آبراه‌های دشوار 🔹مواجهه با عوارض دریایی در راه‌های دور 🔸خودکفایی در سوخت، در برق، در امکانات بهداشتی و درمانی 🔹ارتباط با مرکز ⭕️این دستاوردها، همه ذخیره‌های علمی است و در دانشگاهها باید تدریس بشود. 📌برای کشور وجهه‌ی بین‌المللی ایجاد کرد. 📌درسهای قابل توجه در دریانوردی ناوگروه: 🔹درس خداشناسی ✔️دریا در واقع یک نمایشگاهی است از آیات پروردگار. 🔹درس انقلاب ✔️این دانایی، این توانایی، این اعتماد به نفْس راُ این همّت را، این جسارت اقدام به یک چنین کار بزرگ را انقلاب به ما داد. 🔹حضور امنیّت‌ساز ✔️ویژه‌خواریِ در مسائل عمومیِ مربوط به بشریّت، جزو خصوصیّات ابرقدرت‌ها است، جزو خصوصیّات آمریکا است؛ شما این را نقض کردید. ❇️از همه‌ این درسها باید یک نتیجه گرفت و آن اینکه همه بدانیم: ⭐️موفّقیّتهای بشر، ⭐️کمالات بزرگ، ⭐️پیشرفتهای گوناگون، ⭐️امیدهای برآورده‌شده، 📌همه از بطن تلاشها و سختی‌ها به وجود می‌آید. 🏷نکات پایانی: 👈داستان این سفر هشت‌ماهه‌ی شما میتواند بن‌مایه‌ی یک کار خوب تلویزیونی و سینمایی بشود؛ هنرمندها به میدان بیایند. 👈امروز نود درصدِ تجارت دنیا از طریق دریا انجام میگیرد. ما از دریا باید خیلی استفاده کنیم. 💠درباره پررونق‌تر بودن محرم امسال ✨امسال به برکت توجّهات حضرت بقیّةاللّه (ارواحنا فداه) محرّم پُرشوری بود. ⭕️دشمنها سعی کردند، تلاش کردند که محرّم را بی‌رونق کنند، ↙️[امّا] درست نقطه‌ی مقابل آنچه آنها میخواستند اتّفاق افتاد. ❇️دهه‌ی عاشورای امسال از دهه‌های عاشورای سالهای قبل پُرشورتر، پُرحرکت‌تر، پُررونق‌تر و پُرفایده‌تر بود. ☝️کار خدا این‌جوری است. 🍀امیدواریم ان‌شاء‌اللّه همیشه شماها موفّق باشید، سربلند باشید. شماها به معنای واقعی کلمه فرزندان من هستید؛ دعایتان میکنم و امیدوارم ان‌شاء‌اللّه در همه‌ی حوادث زندگی، در همه‌ی امتحانهای بزرگ زندگی، مثل این امتحان، موفّق و مؤیّد باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا» و میان خود و آنان حجابی افکند (تا خلوتگاهش از هر نظر برای عبادت آماده باشد). در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم؛ و او در شکل انسانی بی‌عیب و نقص، بر مریم ظاهر شد! (سوره مبارکه مریم/ آیه ۱۷) ❇ تفســــــیر در این هنگام، مریم حجابى میان خود و دیگران افکند تا خلوتگاه او از هر نظر کامل شود (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً). در این جمله، تصریح نشده است که این حجاب براى چه منظور بوده، آیا براى آن بوده که آزادتر و خالى از دغدغه و اشتغال حواس بتواند به عبادت پروردگار و راز و نیاز با او پردازد؟ یا براى این بوده است که مى خواسته شستشو و غسل کند؟ آیه از این نظر ساکت است. 🌺🌺🌺 به هر حال در این هنگام ما روح خود (یکى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسان کامل، بى عیب و نقص و خوش قیافه اى بر مریم ظاهر شد (فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۷ سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: تتو بزنم یا نه ؟ 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : شعارهای امام حسین (علیه السلام) مبنای قرآنی دارد 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #نود مهیا، کارتون را جلوی قفسه گذاشت. _بابا! این کتاب هارو هم بگذارم
💠رمان 💠 قسمت مریم با گریه به سمت پله ها دوید مادرش با ناراحتی خیره به رفتنش ماند... سارا لبخند غمگینی به مهیا زد و به دنبالش رفت مهیا دیگر نای ایستادن نداشت دوست داشت فریاد بزند و از آن ها بخواهد برایش بگن که چه شده تمام وقت تصویر عکس شهاب و مسعود جلوی چشمانش بود احمد آقا با استرس به سمت محمد آقا رفت _حاجی چی شده محمد آقا آشفته نگاهی به احمد آقا انداخت _چی بگم ؟دوست شهاب تماس گرفته گفته که شهاب امروز عملیات داشته و نمیتونه بیاد واسه مراسم مهیا نفس عمیقی کشید خودش را جمع وجور کرد دستی به صورتش کشید و صلواتی زیر لب زمزمه کرد مهلا خانم کنار شهین خانم نشست _شهین جان ناراحت نشو عزیزم حتما صلاحی تو کاره شهین خانم اشک هایش را پاڪ کرد _باور کن من درک میکنم نمیتونه کارشو ول کنه بیاد ولی مریم از صبح عزا گرفته احمد آقاــ نگران نباشید خانم مهدوی الان دخترا میرن پیشش حال و هواش عوض میشه و به مهیا اشاره ای کرد که به اتاق مریم برود.... مهیا با اجازه ای گفت و به طرف اتاق رفت از پله ها تند تند بالا رفت در اتاق مریم را باز کرد... مریم روی تخت دراز کشیده بود و سارا روی صندلی کنارش نشسته بود مهیا نفس عمیقی کشید با اینکه خودش هم از اینکه شهاب را نمی بیند ناراحت بود اما خدا را شکر می کرد که حدس های اول درست نبودند _چتونه شما پاشید ببینم سارا با ناراحتی نگاهی به او انداخت _قبول نمیکنه پاشه _مگه دست خودشه تو لباساشو آماده کن سارا بلند شد و مهیا کنار مریم روی تخت نشست _مریم بلند نمیشی یکم دیگه میرسن _برسن.. من نمیام _یعنی چی نمیای به این فکر کن محسن با خانواده اش و کلی فک وفامیل دارن میان.. بعد بیان ببین عروس راضی نیست بیاد پایین یه لحظه فکر کردی اون لحظه محسن چه حالی پیدا میکنه... خودخواه نباش. _نیستم _هستی اگه نبودی فقط به فکر خودت نبودی به بقیه هم فکر می کردی نگاه الان همه به خاطر تو ناراحتن مریم سرجایش نشست _ولی من دوست داشتم داداشم باشه آرزوی هر دختریه این چیز... _داداش تو زندگی عادی نداره مریم نمیتونه هر وقت تو که بخوای پیشت باشه... بعدشم به نظرت داداشت بفهمه تو مراسمو کنسل کردی ناراحت نمیشه مطمئن باش خیلی از دستت عصبی میشه _میگی چیکار کنم در باز شد و سارا لباس هایی که در کاور بودند را آورد _الان مثل دختر خوب پا میشی لباساتو تنت میکنی و دل همه ی خانواده رو شاد میکنی چشمکی به روی مریم زد... مریم از جایش بلند شد _سارا من میرم پایین برای کمک تو پیش مریم بمون _باشه مهیا از اتاق بیرون آمد به دیوار تکیه داد نمی توانست کنارش بماند چون با هر دفعه ای که نام شهاب را با گریه می گفت دل مهیا می لرزید و سخت بود کنترل اشک هایش. از پله ها پایین آمد و به آشپزخونه رفت شهین خانم سوالی نگاهش کرد مهیا لبخندی زد _داره آماده میشه شهین خانم گونه ی مهیا را بوسید _ممنون دخترم _چی میگی شهین جونم من به خاطرت دست به هرکاری میزنم شهین خانم و مهلا خانم بلند خندیدند فضای خانه نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود مهمان ها همه آمده بودند... و مهلا با کمک شهین خانم از همه پذیرایی می کردند همه از جا بلند شدند... مهیا با تعجب به آن ها نگاهی کرد به عقب برگشت با دیدن مریم و سارا که از پله ها پایین می آمدند لبخندی زد به طرفشان رفت همه به اتاقی رفتند که برای مراسم عقد آماده شده بود اتاق خیلی شلوغ شده بود... سوسن خانم همچنان غر می زد _میگم شهین جون جا کمه خو _سوسن جان بزرگترین اتاق خونه رو انتخاب کردیم برا مراسم ــ نه منظورم خیلی دعوت کردید لازم نبود غریبه دعوت کنید و نگاهی به مهیا انداخت محمد آقا با اخم استغفرا... گفت مهیا که تحمل این حرف ها را نداشت و ظرفیتش برای امروز پر شده بود عقب رفت _ببخشید الان میام مریم و شهین خانم با ناراحتی به رفتن مهیا نگاهی انداختن مهیا به آشپزخونه رفت روی صندلی نشست... و سرش را روی میز غداخوری گذاشت دیگر نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد _دخترم مهیا سریع سرش را بلند کرد بادیدن محمد آقا سر پا ایستاد زود اشک هایش را پاک کرد _بله محمد آقا چیزی لازم دارید _نه دخترم.فقط می خواستم بابت رفتار سوسن خانم معذرت خواهی کنم _نه حاج آقا اصلا من... _دخترم به نظرت من یه جوون همسن تورو نمیتونم بشناسم؟؟ مهیا سرش را پایین انداخت _بیا... به خاطر ما نه.... به خاطر مریم مهیا لبخندی زد _چشم الان میام محمد آقا لبخندی زد و از آشپزخونه خارج شد... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: رمز قرآن از حسین(علیه السّلام) آموختیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #نود_ویک مریم با گریه به سمت پله ها دوید مادرش با ناراحتی خیره به رفت
💠رمان 💠 قسمت در باز شد و مهلا خانم با بشقاب میوه وارد اتاق شد.... مهیا سرش را بالا آورد ــ دستت طلا مامان _نوش جان گلم بشقاب را روی میز تحریر گذاشت _داری چیکار میکنی مهیا جان _دارم چیزایی که لازم ندارمو جمع میکنم اتاقم خیلی شلوغه مهلا خانم به پلاستیکی که پر از لاک و وسایل های آرایش گوناگون بود نگاهی کرد _می خوای بزاریشون تو انبار _نه همشون... فقط اونایی که بعدا ممکنه لازمم بشن مهلا خانم به پلاستیک اشاره کرد _اینا چی مهیا سرش را بالا آورد و به جایی که مادرش اشاره کرده بود نگاهی انداخت _نه اینا دیگه لازمم نمیشه _میندازیشون؟؟ ــ آره مهیا کارتون را بلند کرد گذاشت روی تخت دستی به کمر زد _آخییییش راحت شدم مهلا خانم از جایش بلند شد _خسته نباشی برای نماز مغرب میری مسجد؟ مهیا به پنجره نگاهی کرد هوا کم کم داشت تاریک می شد _نه فک نکنم برسم .شما میرید _نه فقط پدرت میره مهیا سری تکون داد گوشیش زنگ خورد.... مهلا خانم از اتاق خارج شد نگاهی به گوشی انداخت باز هم مهران بود بیخیال رد تماس زد با صدای سرفه احمد آقا مهیا از اتاق خارج شد... احمد آقا روی مبل نشسته بود و پشت سر هم سرفه می کرد مهلا خانم لیوان به دست به طرفش آمد مهیا کنار پدرش زانو زد _بابا حالت خوبه احمد آقا سعی می کرد بین سرفه هایش حرف بزند...اما نمی توانست مهیا بلند شد و پنجره را بست _چند بار گفتم این پنجره رو ببندید دود میاد داخل خونه احمد آقا بلند شد و نفس عمیقی کشید حالش بهتر شده بود _چرا بلند شدید بابا ــ باید برم این چند کتاب رو بدم به علی _با این حالتون؟؟ بزارید یه روز دیگه _نه بابا بهش قول دادم امشب به دستش برسونم مهیا نگاهی به پدرش انداخت _باشه بشینید خودم الان آماده میشم میرم کتابارو بهش میدم مسجدم میرم ـــ زحمتت میشه مهیا لبخندی زد و به اتاقش برگشت... لباس هایش را عوض کر د روسری سورمه ای ر لبنانی بست و چادرش را سرش کرد گوشیش را در کیفش گذاشت نگاهی به کتابا انداخت سه تا کتاب بودند آن ها را برداشت بوت های مشکیش را پا کرد _خداحافظ من رفتم _خدا به همرات مادر تند تند از پله ها پایین آمد نگاهی به کوچه انداخت خلوت بود فقط یک ماشین شاسی بلند سر کوچه ایستاده بود می خواست به مریم زنگ بزند با هم بروند... تا شاید بتواند از دلش در بیاورد چون روز عقد زود به خانه برگشته بود و به اصرارهای مریم اهمیتی نداده بود اما با فکر اینکه تا الان او رفته باشد بیخیال وسط کوچه قدم زد... صدای ماشین از پشت سرش آمد از وسط کوچه کنار رفت... با شنیدن فریاد شخصی _مهیا خانم به عقب چرخید با دیدن ماشینی که با سرعت به طرفش می آمد خودش را به طرف مخالف پرت کرد ماشین سریع از کنارش رد شد روی زمین نشست چشمانش را از ترس بسته بود قلبش تند می زد دهانش خشک شده بود _حالتون خوبه با شنیدن صدا برای چند لحظه قلبش از تپش ایستاد چشمانش را باز کرد سرش را آرام بالا آورد با دیدن شهاب که روبه رویش زانو زده بود و با چشمان نگران منتظر پاسخش بود قطره ی اشکی از چشمانش روی گونه اش را سرازیر شد چشمانش را روی هم فشرد... شهاب با نگرانی پرسید _مهیا خانم چیزیتون شد؟؟ ولی مهیا اصلا حالش مساعد نبود و نمی توانست جواب بدهد شهاب از جایش بلند شد مهیا با ترس چشمانش را باز کرد و به رفتن شهاب نگاهی انداخت از ترس اینکه رفته باشد سر پا ایستاد بعد چند دقیقه شهاب با بطری آبی به سمت مهیا آمد بطری آب را به سمتش گرفت _بفرمایید مهیا بطری را گرفت و آرام تشکری کرد یه مقدار از بطری خورد شهاب خم شد و کتاب ها را جمع کرد _برای شما هستن مهیا لبانش را تر کرد _نه پدرم دادن برسونم به دست آقا علی شهاب سری تکون داد... مهیا کتاب ها را از دست شهاب گرفت _خیلی ممنون آقا شهاب.رسیدن هم بخیر با اجازه مهیا قدم برداشت.... که با حرف شهاب ایستاد _این اتفاق عادی نبود... شما خدایی نکرده با کسی دشمنی چیزی دارید _نه همچین چیزی نیست... آقا شهاب خداحافظ شهاب به رفتن مهیا خیره شده بود مهیا تند تند قدم برمی داشت... نمی خواست شهاب سوال دیگری از او بپرسد چون اصلا کنترلی روی رفتارش نداشت قلبش بی قرار شده بود باور نمی کرد شهاب برگشته بود از خوشحالی نمی دانست چیکار کند بعد از تحویل کتاب ها به علی به مسجد رفت کنار مریم و سارا نمازش را خواند مریم کمی سروسنگین رفتار می کرد سارا هم از برنامه مسافرت مشهد گفت... که مهیا لبخندی زدو گفت _نه بابا من نمی تونم بیام بعد تموم شدن نماز دیگر دوست نداشت آنجا بماند... سارا هم متوجه شد که مهیا از رفتا مریم ناراحت شده بود از مسجد خارج شد... گوشیش را درآورد دو تا پیامک از مهران داشت بی حوصله شروع به خواندنشان کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خانم طناز بحری فوق تخصص خون و سرطان خون که در دانشگاه اراسموس هلند درس خونده ایران رو کشتی نوح می دونن و با همه امکاناتی که در هلند براشون فراهم بود به ایران برگشتند، چون ایشون محجبه هستند، زن موفق ایرانی محسوب نمیشه از دید ... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت من چادری نیستم. بخاطر اومدن تو حرم چادر پوشیدم. یا قانعم کن. یا برم بیرون دوباره چادر رو زمین میذارم...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 ضرورت ورود بانوان به میدان جهاد تبیین خانم‌هایی که تریبون دارند، مهم‌ترین نقش را در جریانات اخیر دارند... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا» او (سخت ترسید و) گفت: «من از شرّ تو، به خدای رحمان پناه می‌برم اگر پرهیزگاری! (سوره مبارکه مریم/ آیه ۱۸) ❇ تفســــــیر پیدا است در این موقع، چه حالتى به مریم دست مى دهد، مریمى که همواره پاکدامن زیسته، در دامان پاکان پرورش یافته، و در میان جمعیت مردم ضرب المثل عفت و تقوا است، از دیدن چنین منظره اى که مرد بیگانه زیبائى به خلوتگاه او راه یافته، چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله صدا زد: من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهیزکار هستى (قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیّاً). و این نخستین لرزه اى بود که سراسر وجود مریم را فرا گرفت. 🌺🌺🌺 بردن نام خداى رحمان، و توصیف او به رحمت عامه اش از یکسو، و تشویق او به تقوا و پرهیزکارى از سوى دیگر، همه، براى آن بود که اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را کنترل کند، و از همه بالاتر پناه بردن به خدا، خدائى که در سخت ترین حالات تکیه گاه انسان است و هیچ قدرتى در مقابل قدرت او عرض اندام نمى کند، مشکلات را حل خواهد کرد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۸ سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: احکام کالا رو میدونی ؟ 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بزرگترین ظلم به بشریت 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #نود_ودو در باز شد و مهلا خانم با بشقاب میوه وارد اتاق شد.... مهیا سرش
رمان قسمت اولی را دیلیت کرد... دومی را لمس کرد با خواندن پیام ازعصبانیت احساس کرد همه وجودش آتیش گرفت _اینم یه کادوی کوچولو از من به تو عشقم... تا یاد بگیری دیگه وسط کوچه قدم نزنی شماره مهران رو گرفت _ای جانم اگه میدونستم خودت زنگ میزنی زودتر دست به کار می شدم _خفه شو تو به چه حقی اینکارو کردی _اِ خانومم بد دهن نباش _خانومم ومرض...آشغال تو داشتی منو به کشتن می دادی _نه گلم حواسم به تو بود... تو دیگه نباید نگران باشی اون پسر بسیجیه که نجاتت داد _تو از جونم چی می خوای؟؟ _فقط تورو می خوانم _احمق فکر کردی من مثل دختراییم که دورو برتن... نه آقا اشتباه گرفتی و مطمئن باش کار چند ساعت قبلو بی جواب نمیذارم گوشی رو قطع کرد.... با دست پیشانی اش را ماساژ داد سردرد شدیدی گرفته بود _شما گفتید که اینطور نیست مهیا با شنیدن صدا دستش از کار افتاد با تعجب و استرس به عقب برگشت.... شهاب با چشمان عصبانی به او نگاه می کرد...