فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : تعصب از شیطان است
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت سوم)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 #بادبرمیخیزد #قسمت122 ✍ #میم_مشکات مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
* 💞﷽💞
☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟
#بادبرمیخیزد
#قسمت123
✍ #میم_مشکات
راحله احساس کرد سرش به دوران افتاده. بدنش داغ شده بود. چه کلمات زشتی. چه برداشت سخیفی! نگاهش به سمت سیاوش چرخید. سیاوش بی خبر از همه جا مشغول صحبت با فرزاد و کیا بود. چقدر الان به حضور سیاوش در کنارش محتاج بود. وسط این جمع غریبه، سیاوش تنها دلگرمی اش بود و حالا دور از او نشسته بود. نمیشد صدایش بزند. بهانه ای نداشت. تازه پیشش آمده بود و حالش را پرسیده بود. قبل از آمدن این دخترک خاله زنک!
یکدفعه سیاوش رویش را به طرف راحله چرخاند. اخم هایش در هم رفت از دیدن رنگ و روی راحله. شوهر عمه در حال ایراد نطق غرایی در مورد لزوم کنترل ورود اجناس چینی بود و طوری سیاوش را مخاطب قرار داده بود که گویی سیاوش مسئول واردات و صادرات گمرک است برای همین سیاوش نمیتوانست از جایش تکان بخورد. تنها سرش را به نشانه علامت سوال تکان داد. راحله که این دلجویی کمی سرحالش آورده بود لبخندی زد و سرش تکان داد که یعنی چیزی نیست.
اینکه سیاوش از همان دور با یک نگاه حالش را می فهمید برایش کافی بود تا بتواند با این نیش های حسادت کنار بیاید. بله، سیاوش خواهان داشت، نمونه اش همین دختر عمه، اما قطعا حالا، خود راحله بیشتر از همه میخواستش. وانگهی در میان همه این خواهان ها، راحله را انتخاب کرده بود. حالا دیگر چه فرقی میکرد چه کسی چه میگوید! مهم خودش بود و سیاوش و دلی که به هم باخته بودند.
این فکر، حس خوبی را در درونش به جریان انداخت. برای همین کم کم به خودش مسلط شد و در جواب سودابه تنها لبخندی زد و همانطور که به سیاوش خیره شده بود و غرق در دنیای خودش بود گفت:
-این از لطف خدا بوده و امیدوارم من ناشکر نباشم
و این بار نوبت سودابه بود که تعجب کند از این همه خونسردی و عصبانی شود از تیری که به سنگ خورده بود. برای همین وقتی دید سیاوش دارد به طرفشان می آید، سعی کرد از در دیگری وارد شود.
لبخند بزرگی روی لبش نشاند و سعی کرد با گرمی تمام با سیاوش حال و احوال کند. سیاوش هم به رسم ادب و نسبت فامیلی جواب احوالپرسی اش را داد. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند دست سیاوش را گرفت و گفت:
-راستی سیا بیا بریم یکم پیانو بزن
بعد رو به جمع و با صدای بلند گفت:
-کیا موافقن سیاوش پیانو بزنه? کیا? تو هم ویولونت رو بیار
سیاوش برای لحظه ای ماتش برد از این حرکت. اخم هایش در هم رفت، دستش را از دست سودابه بیرون کشید و نگاهی غضب آلود به دختر عمه اش انداخت. اما دختر عمه گرامی اصلا به خودش نگرفت و گفت:
-اخم بهت نمیاد سیا جون. قبلا دستت رو میگرفتم کلی ذوق میکردی
و بعد گویی تازه متوجه حضور راحله شده باشد گفت:
-آها! راستی یادم نبود دیگه در حضور حاج خانم نمیشه باهات راحت بود. البته فک کنم حاج خانوم بخوان برن برای نماز...تا ایشون میرن اقامه نماز شمام بیا یه دو نوازی برا ما انجام بده. میرم کیارو هم بیارم.
و خنده مستانه ای سر داد و به سراغ کیانوش رفت تا وادارش کند ویولونش را بیاورد.
سیاوش خشمگین و بهت زده از این حرکات سودابه، سر جایش خشک شده بود. حالا راحله چه فکری راجع به او میکرد? نگاهش را به سمت راحله چرخاند. چشم هایش پر از خشم بود و استیصال...
اما راحله .... میدانست اینها از همان قسم کلک های زنانه ست برای رسیدن به آنچه که سودابه می خواست. او تازه به سیاوش نرسیده بود. رفتار هایش را دیده بود. می شناخت سیاوشش را. امثال سودابه ها در دانشگاه زیاد بودند و راحله دیده بود برخورد سیاوش را. از طرفی بهت سیاوش معلوم میکرد چقدر از این دروغ مثلا زیرکانه متعجب است. برای همین با نگاهی آرام رفتن سودابه را تماشا میکرد. چقدر محتاج ترحم بودند چنین دخترکانی. نمیگذاشت چنین نقشه های مسخره ای به ثمر بنشیند و رابطه او و همسرش را خراب کند. برای همین سرش را به طرف سیاوش چرخاند، با نگاهی مهربان تر از همیشه و لبخندی گرم به همسرش خیره شد، همان دستی را که سودابه گرفته بود در دستهایش گرفت، چقدر یخ کرده بودند! طفلکی سیاوش! نشست و سیاوش را هم وادار کرد کنارش بنشیند. با ملایمت پرسید:
-نگفته بودی بلدی پیانو بزنی!!
پ.ن:
ایه ۴۰ سوره نمل... قال هذا من فضل ربی لیبلونی ااشکر ...
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ردپای FATF در ترور رهبران حزبالله لبنان
🔹ترورهای پیاپی رهبران حزب الله پس از همکاری دولت لبنان با #FATF و ارائه اطلاعات مالی به این نهاد خارجی رقم خورده است...
#جاسوسی
#ترور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 با این کار ممکن نیست خدا بیجوابمان بگذارد!
🎥 آیتالله مصباح یزدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«إِلَىَ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ»
به سوی فرعون و اطرافیان اشرافی او؛ امّا آنها تکبّر کردند، و آنها مردمی برتریجوی بودند.
تفسیر:
آرى، موسى و برادرش هارون را با این آیات و سلطان مبین به سوى فرعون و اطرافیان اشرافى و مغرور او فرستادیم (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ).
این که چرا تنها سخن از ملأ (جمعیت اشرافى مرفه و مغرور) مى گوید، و نمى فرماید: آن دو را به سوى همه مردم مصر فرستادیم؟
اشاره به این است که ریشه همه فساد، اینها بودند و اگر اینها اصلاح مى شدند، بقیه، کارشان آسان بود. از این گذشته، آنها سردمداران و دست اندرکاران کشور بودند و هیچ کشورى اصلاح نخواهد شد مگر این که سردمدارانش اصلاح شوند.
ولى فرعون و اطرافیانش، استکبار کردند و زیر بار آیات حق و سلطان مبین نرفتند (فَاسْتَکْبَرُوا).
و اصولاً آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند (وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ).
🌺🌺🌺
تفاوت جمله اِسْتَکْبَرُوا با جمله کانُوا قَوْماً عالِینَ ممکن است از این نظر باشد که
جمله نخست، اشاره به استکبار آنها در برابر دعوت موسى(علیه السلام) است، و جمله دوم، اشاره به این است که استکبار همیشه جزء برنامه آنها و بافت فکر و روحشان بود.
این احتمال، نیز وجود دارد که اولى اشاره به استکبار آنها، و دومى اشاره به این باشد که آنها از قدرت و زندگى برترى برخوردار بودند و همین عامل مهم استکبارشان بود.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۶ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : با معرفت ترین بنده نسبت به پروردگار
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
15.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع:فرزندان زود رنج(قسمت اول)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 #بادبرمیخیزد #قسمت123 ✍ #میم_مشکات راحله احساس کرد سرش به دوران افتا
* 💞﷽💞
☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️
☁#بادبرمیخیزد
#قسمت124
✍ #میم_مشکات
سیاوش این بار محو این حجم از مهربانی، عقل و درایت شد. دستان ظریف و گرم راحله، آب سردی بود روی آتش خشمش. چطور میتوانست در کنار چنین فرشته ای عصبانی باشد?
فکر میکرد لابد این حرف و رفتار، راحله را، این دختر مقید را، چنان بر آشفته خواهد کرد که در چشم بر هم زدنی، با چشمانی گریان، جمع را ترک کند... و او با چه مشقتی باید راحله را راضی کند که سودابه دروغ گفته است!! اصلا شاید نامزدی شان را به هم می زد! چه فکر هایی کرده بود... اما حالا! نمی دانست چگونه قدردان این همه آرامش باشد که به یکباره این موجود ظریف و آرام، نثارش کرده بود. باری بزرگ را از دوشش برداشته بود. هرچند هنوز هم دلهره داشت. شاید این آرامش قبل از طوفان بود! نفس عمیقی کشید و با اضطراب گفت:
-پیش نیومده بود! تو مخالفی?
راحله سری به علامت نفی تکان داد و گفت:
-من عاشق پیانو هستم. مخصوصا کوک ایرانی
گل از گل سیاوش شکفت و راحله ادامه داد:
-البته اگ اشکالی نداره من نمازم رو بخونم بعد بیام همنوازی شمارو بشنوم
سیاوش که هر لحظه چهره اش بشاش تر از قبل میشد گفت:
-حتما..حتما
راحله میخواست چیزی بگوید که کیا ویولون به دست و قیل و قال کنان، از راه رسید و گفت:
-هوووو پاشو اقای زن ذلیل! وقت زیاده برا اینکه خودتو لوس کنی. پاشو بیا همنواز من شو ببینم .. به افتخار خانمت میخوام یه قطعه شاد بزنم. دو ضربی گلهای استاد معروفی و خرم رو یادته?
سیاوش که از شلوغ بازی کیا خنده اش گرفته بود رو به جمعی که منتظر بودند گفت :
-باعث افتخاره که بتونم خوشحالتون کنم اما اگه اجازه بدین تا ما سازهامون رو کوک میکنیم، اول خانم بنده، نمازشون رو بخونن، بعد من در خدمتتون هستم
و کیا تایید کنان گفت:
-بله، حتما... اصن آهنگ به افتخار ایشونه نباشن که نمیشه
راحله تشکر کنان رفت و با کمال تعجب دید تعدای از جمع، حتی کسانی که فکرش را هم نمیکرد، با این پیشنهاد رفتند تا نمازشان را بخوانند. و راحله خوشحال بود که هیچ قضاوتی بر اساس ظاهر در مورد کسی نکرده بود و درونش را پر از نخوت و عجب نکرده بود که خود را برتر ببیند به جهت عیبی که در ظاهر آنان بود. شاید اصلا آمدن او به این فامیل قرار بود بشارت و هدایتی باشد برای کسانی بود که هنوز رگه هایی از ایمانشان به جا مانده بود. و با خودش فکر کرد کاش بتواند کاری انجام دهد در راه کسی که همیشه منتظرش بود.
راحله نمازش را خواند، برگشت و جمع به افتخار ورود تازه عروس یک صدا دست زدند. راحله در گوشه ای نشست و با خوشحالی به سیاوش نگاه کرد که با شور و حرارت پدال های پیانوی شونبرون را فشار میداد و دستان پر جنب و جوشش، کلاویه ها را نوازش میکرد. سیاوشی که حس میکرد قرار است سختی های عشقش، برکتی باشد در زندگی اش. سختی هایی که رشدش خواهند داد ...اصلا سختی ها مگر جز برای رشد هستند?
و در این میان، سودابه بود که نقشه اش نه تنها خنثی شده بود بلکه برعکس، خودش باعث شده بود حواس بقیه جمع این عروس تازه وارد بشود و همه بیشتر از قبل شیفته اش شوند. راحله آن شب مصداق عینی این حدیث حضرت امیر بود که اگر رابطه تان را با خدا اصلاح کنید، خداوند رابطه تان با خلق را اصلاح خواهد کرد.
آخر شب وقتی برمیگشتند، راحله سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و آسمان را نگاه میکرد. سیاوش زیر چشمی نگاهش کرد. با اینکه راحله چیزی به رویش نیاورده بود ولی هنوز فکر میکرد ممکن است هر لحظه راحله حرفی بزند یا حداقل گله ای بکند اما لبخندی که بر لب راحله بود نشان میداد احتمالات سیاوش خیلی هم درست نیست. طاقت نیاورد. میترسید سودابه حرف بی ربطی زده باشد:
-مهمونی خوش گذشت?
-عالی بود!
چه جواب دور از انتظاری! سیاوش تعجب کرد:
-هیچ کس چیری نگفت?
را حله با همان لبخند جواب داد:
-چه چیزی? فقط یکم تعجب کرده بودن وگرنه فامیلات خیلی مهربونن، مث خودت
و ریز خندید. سیاوش لبخندی زد از این خنده راحله:
-آخه وسط مهمونی حس کردم قیافه ت در هم رفته
راحله هنوز نگاهش به خیابان بود:
-نه، همه چیز خوب بود
سیاوش نگاهی به راحله کرد. لابد راحله نمیخواست بروز دهد. نگاهش را به جلویش دوخت:
-در مورد کارای سودابه باید بگم من شاید خیلی ادم معتقدی نباشم اما از اینکه به اسم کلاس یه سری حریم هارو بشکنم ابا دارم. هرچی باشه مملکت ما فرهنگ خودش رو داره و من بزرگ شده همین جام. از اینکه ادای اونوریارو در بیارم خوشم نمیاد.
میدونستم که امشب ممکنه عمه فریده یا سودابه حرفی بزنن اما خواستم باشی تا بدونی توی فامیل ما چه آدم هایی هستن. قایم کردنشون فایده ای نداره. اگه حرفی نزدم به این معنا نبود که نفهمیدم حالت رو. من همیشه پشتت هستم اما بالاخره تحمل چنین شرایطی ممکنه سخت باشه. خواستم صادقانه همه چیز رو بدونی و تصمیم بگیری
سیاوش این را گفت و ساکت شد...
#ادامه_دارد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زیباترین تعریف درباره شهادت که تا الان شنیدم همین بیانات حضرت آقا بوده
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
جایز نیست که به خاطر
از دست دادن یکی از
فرماندهان بزرگمان
شکست بخوریم...
#سید_حسن_نصرالله
#یحیی_سنوار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat