eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت122 ✍ #میم_مشکات مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 ‍ راحله احساس کرد سرش به دوران افتاده. بدنش داغ شده بود. چه کلمات زشتی. چه برداشت سخیفی! نگاهش به سمت سیاوش چرخید. سیاوش بی خبر از همه جا مشغول صحبت با فرزاد و کیا بود. چقدر الان به حضور سیاوش در کنارش محتاج بود. وسط این جمع غریبه، سیاوش تنها دلگرمی اش بود و حالا دور از او نشسته بود. نمیشد صدایش بزند. بهانه ای نداشت. تازه پیشش آمده بود و حالش را پرسیده بود. قبل از آمدن این دخترک خاله زنک! یکدفعه سیاوش رویش را به طرف راحله چرخاند. اخم هایش در هم رفت از دیدن رنگ و روی راحله. شوهر عمه در حال ایراد نطق غرایی در مورد لزوم کنترل ورود اجناس چینی بود و طوری سیاوش را مخاطب قرار داده بود که گویی سیاوش مسئول واردات و صادرات گمرک است برای همین سیاوش نمیتوانست از جایش تکان بخورد. تنها سرش را به نشانه علامت سوال تکان داد. راحله که این دلجویی کمی سرحالش آورده بود لبخندی زد و سرش تکان داد که یعنی چیزی نیست. اینکه سیاوش از همان دور با یک نگاه حالش را می فهمید برایش کافی بود تا بتواند با این نیش های حسادت کنار بیاید. بله، سیاوش خواهان داشت، نمونه اش همین دختر عمه، اما قطعا حالا، خود راحله بیشتر از همه میخواستش. وانگهی در میان همه این خواهان ها، راحله را انتخاب کرده بود. حالا دیگر چه فرقی میکرد چه کسی چه میگوید! مهم خودش بود و سیاوش و دلی که به هم باخته بودند. این فکر، حس خوبی را در درونش به جریان انداخت. برای همین کم کم به خودش مسلط شد و در جواب سودابه تنها لبخندی زد و همانطور که به سیاوش خیره شده بود و غرق در دنیای خودش بود گفت: -این از لطف خدا بوده و امیدوارم من ناشکر نباشم و این بار نوبت سودابه بود که تعجب کند از این همه خونسردی و عصبانی شود از تیری که به سنگ خورده بود. برای همین وقتی دید سیاوش دارد به طرفشان می آید، سعی کرد از در دیگری وارد شود. لبخند بزرگی روی لبش نشاند و سعی کرد با گرمی تمام با سیاوش حال و احوال کند. سیاوش هم به رسم ادب و نسبت فامیلی جواب احوالپرسی اش را داد. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند دست سیاوش را گرفت و گفت: -راستی سیا بیا بریم یکم پیانو بزن بعد رو به جمع و با صدای بلند گفت: -کیا موافقن سیاوش پیانو بزنه? کیا? تو هم ویولونت رو بیار سیاوش برای لحظه ای ماتش برد از این حرکت. اخم هایش در هم رفت، دستش را از دست سودابه بیرون کشید و نگاهی غضب آلود به دختر عمه اش انداخت. اما دختر عمه گرامی اصلا به خودش نگرفت و گفت: -اخم بهت نمیاد سیا جون. قبلا دستت رو میگرفتم کلی ذوق میکردی و بعد گویی تازه متوجه حضور راحله شده باشد گفت: -آها! راستی یادم نبود دیگه در حضور حاج خانم نمیشه باهات راحت بود. البته فک کنم حاج خانوم بخوان برن برای نماز...تا ایشون میرن اقامه نماز شمام بیا یه دو نوازی برا ما انجام بده. میرم کیارو هم بیارم. و خنده مستانه ای سر داد و به سراغ کیانوش رفت تا وادارش کند ویولونش را بیاورد. سیاوش خشمگین و بهت زده از این حرکات سودابه، سر جایش خشک شده بود. حالا راحله چه فکری راجع به او میکرد? نگاهش را به سمت راحله چرخاند. چشم هایش پر از خشم بود و استیصال... اما راحله .... میدانست اینها از همان قسم کلک های زنانه ست برای رسیدن به آنچه که سودابه می خواست. او تازه به سیاوش نرسیده بود. رفتار هایش را دیده بود. می شناخت سیاوشش را. امثال سودابه ها در دانشگاه زیاد بودند و راحله دیده بود برخورد سیاوش را. از طرفی بهت سیاوش معلوم میکرد چقدر از این دروغ مثلا زیرکانه متعجب است. برای همین با نگاهی آرام رفتن سودابه را تماشا میکرد. چقدر محتاج ترحم بودند چنین دخترکانی. نمیگذاشت چنین نقشه های مسخره ای به ثمر بنشیند و رابطه او و همسرش را خراب کند. برای همین سرش را به طرف سیاوش چرخاند، با نگاهی مهربان تر از همیشه و لبخندی گرم به همسرش خیره شد، همان دستی را که سودابه گرفته بود در دستهایش گرفت، چقدر یخ کرده بودند! طفلکی سیاوش! نشست و سیاوش را هم وادار کرد کنارش بنشیند. با ملایمت پرسید: -نگفته بودی بلدی پیانو بزنی!! پ.ن: ایه ۴۰ سوره نمل... قال هذا من فضل ربی لیبلونی ااشکر ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ردپای FATF در ترور رهبران حزب‌الله لبنان 🔹ترورهای پیاپی رهبران حزب الله پس از همکاری دولت لبنان با و ارائه اطلاعات مالی به این نهاد خارجی رقم خورده است... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 با این کار ممکن نیست خدا بی‌جوابمان بگذارد! 🎥 آیت‌الله مصباح یزدی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «إِلَىَ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ» به سوی فرعون و اطرافیان اشرافی او؛ امّا آن‌ها تکبّر کردند، و آن‌ها مردمی برتری‌جوی بودند. تفسیر: آرى، موسى و برادرش هارون را با این آیات و سلطان مبین به سوى فرعون و اطرافیان اشرافى و مغرور او فرستادیم (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ). این که چرا تنها سخن از ملأ (جمعیت اشرافى مرفه و مغرور) مى گوید، و نمى فرماید: آن دو را به سوى همه مردم مصر فرستادیم؟ اشاره به این است که ریشه همه فساد، این‌ها بودند و اگر این‌ها اصلاح مى شدند، بقیه، کارشان آسان بود. از این گذشته، آن‌ها سردمداران و دست اندرکاران کشور بودند و هیچ کشورى اصلاح نخواهد شد مگر این که سردمدارانش اصلاح شوند. ولى فرعون و اطرافیانش، استکبار کردند و زیر بار آیات حق و سلطان مبین نرفتند (فَاسْتَکْبَرُوا). و اصولاً آن‌ها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند (وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ). 🌺🌺🌺 تفاوت جمله اِسْتَکْبَرُوا با جمله کانُوا قَوْماً عالِینَ ممکن است از این نظر باشد که جمله نخست، اشاره به استکبار آن‌ها در برابر دعوت موسى(علیه السلام) است، و جمله دوم، اشاره به این است که استکبار همیشه جزء برنامه آن‌ها و بافت فکر و روحشان بود. این احتمال، نیز وجود دارد که اولى اشاره به استکبار آن‌ها، و دومى اشاره به این باشد که آن‌ها از قدرت و زندگى برترى برخوردار بودند و همین عامل مهم استکبارشان بود. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۶ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : با معرفت ترین بنده نسبت به پروردگار •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موضوع:فرزندان زود رنج(قسمت اول) 🎙 سخنران : استاد تراشیون •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت123 ✍ #میم_مشکات راحله احساس کرد سرش به دوران افتا
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️ ‍☁ سیاوش این بار محو این حجم از مهربانی، عقل و درایت شد. دستان ظریف و گرم راحله، آب سردی بود روی آتش خشمش. چطور میتوانست در کنار چنین فرشته ای عصبانی باشد? فکر میکرد لابد این حرف و رفتار، راحله را، این دختر مقید را، چنان بر آشفته خواهد کرد که در چشم بر هم زدنی، با چشمانی گریان، جمع را ترک کند... و او با چه مشقتی باید راحله را راضی کند که سودابه دروغ گفته است!! اصلا شاید نامزدی شان را به هم می زد! چه فکر هایی کرده بود... اما حالا! نمی دانست چگونه قدردان این همه آرامش باشد که به یکباره این موجود ظریف و آرام، نثارش کرده بود. باری بزرگ را از دوشش برداشته بود. هرچند هنوز هم دلهره داشت. شاید این آرامش قبل از طوفان بود! نفس عمیقی کشید و با اضطراب گفت: -پیش نیومده بود! تو مخالفی? راحله سری به علامت نفی تکان داد و گفت: -من عاشق پیانو هستم. مخصوصا کوک ایرانی گل از گل سیاوش شکفت و راحله ادامه داد: -البته اگ اشکالی نداره من نمازم رو بخونم بعد بیام همنوازی شمارو بشنوم سیاوش که هر لحظه چهره اش بشاش تر از قبل میشد گفت: -حتما..حتما راحله میخواست چیزی بگوید که کیا ویولون به دست و قیل و قال کنان، از راه رسید و گفت: -هوووو پاشو اقای زن ذلیل! وقت زیاده برا اینکه خودتو لوس کنی. پاشو بیا همنواز من شو ببینم .. به افتخار خانمت میخوام یه قطعه شاد بزنم. دو ضربی گلهای استاد معروفی و خرم رو یادته? سیاوش که از شلوغ بازی کیا خنده اش گرفته بود رو به جمعی که منتظر بودند گفت : -باعث افتخاره که بتونم خوشحالتون کنم اما اگه اجازه بدین تا ما سازهامون رو کوک میکنیم، اول خانم بنده، نمازشون رو بخونن، بعد من در خدمتتون هستم و کیا تایید کنان گفت: -بله، حتما... اصن آهنگ به افتخار ایشونه نباشن که نمیشه راحله تشکر کنان رفت و با کمال تعجب دید تعدای از جمع، حتی کسانی که فکرش را هم نمیکرد، با این پیشنهاد رفتند تا نمازشان را بخوانند. و راحله خوشحال بود که هیچ قضاوتی بر اساس ظاهر در مورد کسی نکرده بود و درونش را پر از نخوت و عجب نکرده بود که خود را برتر ببیند به جهت عیبی که در ظاهر آنان بود. شاید اصلا آمدن او به این فامیل قرار بود بشارت و هدایتی باشد برای کسانی بود که هنوز رگه هایی از ایمانشان به جا مانده بود. و با خودش فکر کرد کاش بتواند کاری انجام دهد در راه کسی که همیشه منتظرش بود. راحله نمازش را خواند، برگشت و جمع به افتخار ورود تازه عروس یک صدا دست زدند. راحله در گوشه ای نشست و با خوشحالی به سیاوش نگاه کرد که با شور و حرارت پدال های پیانوی شونبرون را فشار میداد و دستان پر جنب و جوشش، کلاویه ها را نوازش میکرد. سیاوشی که حس میکرد قرار است سختی های عشقش، برکتی باشد در زندگی اش. سختی هایی که رشدش خواهند داد ...اصلا سختی ها مگر جز برای رشد هستند? و در این میان، سودابه بود که نقشه اش نه تنها خنثی شده بود بلکه برعکس، خودش باعث شده بود حواس بقیه جمع این عروس تازه وارد بشود و همه بیشتر از قبل شیفته اش شوند. راحله آن شب مصداق عینی این حدیث حضرت امیر بود که اگر رابطه تان را با خدا اصلاح کنید، خداوند رابطه تان با خلق را اصلاح خواهد کرد. آخر شب وقتی برمیگشتند، راحله سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و آسمان را نگاه میکرد. سیاوش زیر چشمی نگاهش کرد. با اینکه راحله چیزی به رویش نیاورده بود ولی هنوز فکر میکرد ممکن است هر لحظه راحله حرفی بزند یا حداقل گله ای بکند اما لبخندی که بر لب راحله بود نشان میداد احتمالات سیاوش خیلی هم درست نیست. طاقت نیاورد. میترسید سودابه حرف بی ربطی زده باشد: -مهمونی خوش گذشت? -عالی بود! چه جواب دور از انتظاری! سیاوش تعجب کرد: -هیچ کس چیری نگفت? را حله با همان لبخند جواب داد: -چه چیزی? فقط یکم تعجب کرده بودن وگرنه فامیلات خیلی مهربونن، مث خودت و ریز خندید. سیاوش لبخندی زد از این خنده راحله: -آخه وسط مهمونی حس کردم قیافه ت در هم رفته راحله هنوز نگاهش به خیابان بود: -نه، همه چیز خوب بود سیاوش نگاهی به راحله کرد. لابد راحله نمیخواست بروز دهد. نگاهش را به جلویش دوخت: -در مورد کارای سودابه باید بگم من شاید خیلی ادم معتقدی نباشم اما از اینکه به اسم کلاس یه سری حریم هارو بشکنم ابا دارم. هرچی باشه مملکت ما فرهنگ خودش رو داره و من بزرگ شده همین جام. از اینکه ادای اونوریارو در بیارم خوشم نمیاد. میدونستم که امشب ممکنه عمه فریده یا سودابه حرفی بزنن اما خواستم باشی تا بدونی توی فامیل ما چه آدم هایی هستن. قایم کردنشون فایده ای نداره. اگه حرفی نزدم به این معنا نبود که نفهمیدم حالت رو. من همیشه پشتت هستم اما بالاخره تحمل چنین شرایطی ممکنه سخت باشه. خواستم صادقانه همه چیز رو بدونی و تصمیم بگیری سیاوش این را گفت و ساکت شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیباترین تعریف درباره شهادت که تا الان شنیدم همین بیانات حضرت آقا بوده •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 جایز نیست که به خاطر از دست دادن یکی از فرماندهان بزرگمان شکست بخوریم... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنها فرق ظاهری مومن و کافر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ» آن‌ها گفتند: «آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آن‌ها بردگان ما هستند؟!» تفسیر: از نشانه هاى روشن برترى جوئى آن‌ها این بود که گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان، ایمان بیاوریم در حالى که قوم آن‌ها (بنى اسرائیل) بندگان و بردگان ما هستند؟! (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ). نه تنها ما نباید زیر بار آن‌ها برویم، بلکه آن‌ها همیشه باید بندگى ما کنند! آن‌ها پیامبران را متهم به برترى جوئى و سلطه طلبى مى کردند در حالى که خودشان بدترین سلطه جو بودند و آثار این خوى زشت در این گفتارشان به خوبى نمایان است. 🌺🌺🌺 انسان را از این رو بشر مى گویند که بشره و پوست تن او برهنه است، به خلاف حیوانات که معمولاً از لباس طبیعى خاصى پوشیده شده، در واقع آن‌ها چون قدرت بر تهیه وسائل زندگى ندارند، خداوند آن را به طور طبیعى در اختیارشان نهاده است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۷ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مکارم اخلاق، زبان مشترک است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موضوع : 80 فرزندان زود رنج(قسمت دوم) 🎙 سخنران : استاد تراشیون •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 قسمت هفتم: 🤝شما رفیقش نشی... کسی دیگه رفیقش میشه... 💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️ ‍☁#بادبرمیخیزد #قسمت124 ✍ #میم_مشکات سیاوش این بار محو این حجم از مهربانی،
* 💞﷽💞 ‍ احساس میکرد الان است که راحله منفجر بشود و دری وری هایی را که سودابه تحویلش داده بود بیرون بریزد. ترسی غریب ته دلش میجنید. کمی به سکوت گذشت. راحله این بار سرش را به سوی همسرش چرخاند و همان طور که هنوز سرش به پشتی تکیه داشت به سیاوش خیره شد. نور چراغ های خیابان روی صورت سیا افتاده بود و چهره اش با آن فک استخوانی و زاویه دار، در فضایی نیمه تاریک جذاب تر مینمود. گره کوچکی که بین ابروهایش در آینه پیدا بود نشان میداد در دلش چه بلوایی ست. مثل امروز عصر راحله. وقت تلافی مهربانی عصر سیاوش بود. درکش کرده بود، باید درکش میکرد برای همین گفت: -چقد خوب پیانو میزنی جناب کلایدر من*! هنرهات رو یکی یکی رو میکنیا!! سیاوش ابروهایش بالا رفت. فهمید که آرامش راحله در مهمانی ساختگی نبود. آرامش قبل از طوفان نبوده. چقدر خوب بود این دخترک سفید روی پیچیده در چادر مشکی! کیف کرد از این اعتماد راحله! از این نق نزدن و به رو نیاوردن. قلبش مالامال عشق شد. نفس عمیقی کشید و گفت: -کیا زرنگی کرد! یه قطعه ای رو اجرا کرد که هنر خودشو نشون بده بیشتر و خندید. راحله هم خنده اش گرفت: -دیگه چه چیزایی بلدی? سیاوش دنده را عوض کرد و گفت: -دیگه یه دفعه که نباس همه ش رو رو کنم! گاماس گاماس! راحله با شیطنت گفت: -آخه میخوام ببینم اگه خیلی هنرمندی انصراف بدم! جلوت کم میارم اینجوری سیاوش که حالا خیالش بابت آن ترس موهوم راحت شده بود و میتوانست از بودن کنار همسرش لذت ببرد گفت: -نترس! جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود راحله کش چادرش را از سرش انداخت و گفت: - قدیما عروس از هر انگشتش یه هنر میریخت، حالا برعکس شده سیاوش به این فکر کرد چه هنری بیشتر از این که همسرش با حرف های خاله زنکی خام نشده بود و نگذاشته بود اولین مهمانی کوفتشان شود: -ما شما رو با دنیا عوض نمیکنیم حاج خانم! راحله خنده کنان گفت: -اووووه پس بگو! میخوای لوسم کنی! سیا با خوشحالی از داشتن چنین فرشته ای در کنار خودش گفت: -بریم یکم دور دور? راحله سرخوش جواب داد: -وای اره! من عاشق دور دور تو شبم سیا ضبط را بلند کرد: بمون با من بمون بامن همینجا بمون روزای افتابی تو راهن بمون حس میکنم اینجا دلامون کنار هم همیشه رو براهن... همین جایی ک هستی باش ب تو وابستگی رو دوس دارم یه وقتایی زندگی سخته کنارت زندگی رو دوست دارم... من انقد عاشقت هستم که حتی به عطر پیرهنت احساس دارم به اونایی که هم اسم تو هستن یجورایی یه حس خاص دارم* دم در وقتی راحله میخواست پیاده شود چرخید رو به سیاوش: -شب خوبی بود سیاوش خیلی اهل حرف ز دن های عاشقانه نبود. دست های راحله را گرفت و خیره در چشمانش گفت: -هیچ وقت فکر نمیکردم یه زن بتونه اینقدر عاقلانه رفتار کنه. تو تصور من رو راجع به دختر ها عوض کردی... همیشه فک میکردم دخترهای مذهبی، ادمای خودخواهی هستن که هیچی از محبت حالیشون نمیشه و فقط به فکر اعتقادات خودشونن تا بقیه رو تحقیر کنن...باید اعتراف کنم که اشتباه کردم و یک معذرت خواهی بدهکارم.... راحله احساس کرد این جملات بهترین پاداش تلاش امشبش بود. لب های سرخش به خنده باز شد و موذیانه گفت: -خب پس حالا نوبت شماست که سر کلاس و جلو همه ازم معذرت خواهی کنی اقای پارسا! سیاوش خنده کنان گفت: -ای بد جنس، سریع سو استفاده میکنیا! راحله هم خندید. سیاوش با نگاهی مهربان به چهره خندان راحله چشم دوخته بود. دستانش را بالا آورد و دست های راحله را که در دستش بود، بوسید: -هرگز محبت امشبت رو فراموش نمیکنم... گونه های راحله سرخ شد و نگاهش را به چشمان مشتاق سیاوش دوخت. این صورت گندمگون و آن چشم های آبی رنگ و جدی بدجور دلش را برده بود. شاید هم بیشتر محبتی که در مرد روبرویش بود دلش را لرزانده بود. چرا تا به حال فکر میکرد سیاوش چهره ای معمولی دارد? با خودش فکر کرد این قیافه جذاب ترین چهره ای ست که دیده است...سیاوش دستانش را همچنان گرفته بود: - اشکالی نداره من برم آقایی? و سیاوش که تازه یادش آمده بود دستان راحله را خیلی وقت است گرفته خنده کنان از گیجی خودش دست راحله را رها کرد: -برو عزیزم...شبت بخیر... به مامان اینا سلام برسون خانه تاریک بود. راحله گفته بود که دیر می آید و از مادر خواسته بود که مبادا منتظرش بماند. آرام به اتاق خودش خزید و همان طور که داشت لباس هایش را عوض میکرد صدای پیامک گوشی اش بلند شد. سریع به سمتش خیز برداشت تا مبادا معصومه بیدار شود. گوشی را بی صدا کرد، لباس هایش را عوض کرد و دراز کشید توی رختخوابش. پیام را باز کرد، سیاوش بود: -فردا میام دنبالت میخوام یکی دیگه از هنر هام رو نشونت بدم و شکلک خنده ای ته پیام بود که راحله را خنداند... پ.ن: *ریچارد کلایدرمن: با نام اصلی فیلیپ پاژه،نوازنده مشهور و فرانسوی پیانو * اهنگ بمون با من، سیامک عباسی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنان آمریکایی ،کفن پوش به خیابان ها آمدند...! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا رهبری میگویند ما در شرایط مرگ جبهه حق و مرگ جبهه باطل قرار داریم؟ 🎥 تفسیر زیبای آیت الله میرباقری را بشنوید! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف تاثیرگذار یک پدر هنگام صدا زدن همسرش برای نماز صبح 🎙 استاد عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ» (آری،) آن‌ها این دو را تکذیب کردند؛ و سرانجام همگی هلاک شدند. تفسیر: به هر حال، با این استدلالات واهى به مخالفت با حق بر خاستند و موسى و هارون را تکذیب کردند و سرانجام همگى هلاک و نابود شدند و ملک و حکومتشان بر باد رفت (فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ). و سرانجام، به این ترتیب دشمنان اصلى بنى اسرائیل که سد راه دعوت موسى(علیه السلام) و هارون بودند از میان رفتند، و دوران آموزش و تربیت الهى بنى اسرائیل فرا رسید. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۸ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : از شر این ۵ خصلت باید به خدا پناه برد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نحوه صحیح پول توجیبی دادن به فرزندان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat