eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
1 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
دل را چنان به مهر تو بستم ! که بعد از این ؛ دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم.. 🖇💌
هدایت شده از قࢪاࢪگاه‌مࢪصاد
دلِ همہ دنیا رو بُرده . . حرمِ حسین و حبیبش ؛ ♥️
شـمیم‌وصــٰال•
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت24 _ممکنه شما باهاش صحبت کنید تا آروم بشه که آروم بشه؟ -یعنی برای
••🌸 ایمان مراتبی داره و من تو مرتبه ی پایین گیر کرده بودم و این از هر چیزی برام دردناکتر بود. فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم... وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم. حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن وقتی منو دید اومد بغلم و یه دل سیر گریه کرد. منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه. گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم: _حانیه!! چی شده؟!! باتعجب نگاهم کرد و گفت: _مگه نمیدونی؟! امین داره میره. -کجا؟ -سوریه -برای چی؟ تعجبش بیشتر شد.گفت: _جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه -برای چی بجنگه؟ با اخم نگاهم کرد.گفتم: _مگه ارث باباشو خوردن؟ حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین. سریع تو گوشیم داعش رو سرچ کردم و بهش گفتم: _میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟ عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم: _ببین. سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی با ریش و سربند لااله الا الله میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه. حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم: _ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی ریش داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه. سربند لااله الاالله داره یعنی مسلمانه. میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن. من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟ این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه.. دعوا سر ارث بابامون نیست. جنگ سر اسلامه.. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما وهابی های نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن... ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه. اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه. یه عکس دیگه بهش نشون دادم. عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم: _ببین. نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند. گفتم: _ببین،خوب ببین.جنگ سر انسانیته..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست. درواقع جوانهای ما دارن به همه ی آدمهای کره‌ی زمین لطف میکنن. دیگه چیزی نگفتم... همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره. تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست. ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم. حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم. سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم: _تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده. ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده. امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید. چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم: _اگه اونقدر خودخواه هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو به لحظه‌ی ناامیدی خواهرش قسم بده، داداشت برمیگرده. دیگه حرفی برای گفتن نداشتم... یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت: _دیگه بریم. حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم. اول حانیه رو رسوندم خونه شون. زنگ آیفون رو زدم در باز شد. امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید: _چی شده؟ گفتم:... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• محیصا •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
••🌸 بانگرانی پرسید: _چی شده؟ گفتم: _چیزی نیست. حانیه رو بردم تو اتاقش.به مادرش گفتم: _امشب تنهاش نذارید ولی حرفی هم بهش نگید. خداحافظی کردم و رفتم بیرون... امین هنوز تو حیاط بود.بلند شد ولی بازهم سرش پایین بود.گفتم: _من هرکاری به نظرم لازم بود انجام دادم. گفت: _پس چرا حالش بدتر شده بود؟ -وقتی واکسن میزنن،آدم اول حالش بد میشه.به نظرم اگه حانیه بهتر نشه،دیگه نمیشه.خداحافظ. درو بستم و سوار ماشین شدم... چند بار حرفهام به حانیه رو مرور کردم. اون حرفها ، حرفهای من نبود.منکه خودم همینا برام سؤال بود. حرفهایی بود که خدا روی زبونم جاری کرد وگرنه من کجا و این حرفها کجا؟ اون شب تو نماز شب برای حانیه خیلی دعاکردم. فرداش به مادرش زنگ زدم و حال حانیه رو پرسیدم... گفت فرقی نکرده... روز بعدش میخواستم دوباره با مادرش تماس بگیرم و حالشو بپرسم ولی خجالت میکشیدم دوباره بگه فرقی نکرده. ولی براش دعا میکردم. حانیه دختر شوخ طبعی بود... هیچکس حتی طاقت سکوتشم نداشت، چه برسه به این حالش.حتی امتحانات پایان ترم هم شرکت نکرده بود. روز بعد با محمد و مریم رفتیم گچ دستمو باز کنم. تو راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد.امین بود. نمیدونستم چکار کنم.پیش محمد نمیشد جواب بدم.محمد گفت: _چرا جواب نمیدی؟منتظره. گفتم: _کی؟ -همونی که داره زنگ میزنه دیگه.منتظره جواب بدی. گوشیم قطع شد... محمد نگاهم کرد.بااخم و شوخی گفت: _کی بود؟ -یکی از بچه های دانشگاه. -اونوقت خانم دانشجو یا آقای دانشجو؟ باتعجب نگاهش کردم.یعنی صفحه گوشیمو دیده؟ ضحی گفت: _بابا بستنی میخوام. -چشم دختر گلم. جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و با ضحی پیاده شد... دوباره گوشیم زنگ خورد،امین بود.نگاهی به مریم کردم. بالبخند نگاهم کرد و پیاده شد.گفتم: _بفرمایید -سلام خانم روشن.مزاحم شدم؟ -سلام،نه.حانیه حالش خوبه؟ -خداروشکر خیلی بهتره.تماس گرفتم ازتون تشکر کنم..من ازتون خواستم آرومش کنید ولی نمیدونم شما چکار کردید که حتی راضی شده به رفتنم. صداش خیلی خوشحال بود... ازپشت تلفن هم میشد فهمید بال درآورده و تو ابرها سیر میکنه. -خواهش میکنم نیازی به تشکر نیست. -منکه نمیتونم لطفتون رو جبران کنم. امیدوارم خدا براتون جبران کنه. -متشکرم.گرچه انتظار تشکر هم نداشتم ولی اگه براتون ممکنه اونجا برای من هم دعا کنید.اگه امری نیست خداحافظ. -حتما.عرضی نیست،خداحافظ محمد بستنی رو گرفت جلوی صورتم و گفت: _اگه زیاد بهش فکرکنی بستنی ت آب میشه. لبخند زدم و بستنی رو گرفتم.به محمد گفتم: _داداش شما دیگه سوریه نمیری؟ بستنی پرید تو گلوش... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• محیصا •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید 🎥⭕️ هدیه معنادار به مردم کشورهای مختلف در جام جهانی قطر و واکنش آنها… 🔻 @seyyedoona
از قشنگی های دهه فاطمیه امسال این ِ ؛ شب جمعه شروع میشه♥️:)
سه‌تآصَلوآت‌یهویی‌سَهمتونِ💚🌿••
‌تو تمنای من و یار من و جان منی... پس بمان تا که نمانم به تمناى کسى...!🙃 🖇💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••ݕـســم‌اۅکہ‌جــانـ‌من‌اسټــ♥️⛓
••🚶🏻‍♂. . اگرتعریف‌ازآزادۍاینـه‌ڪه‌شخص خودشومـثل‌نمایشگاه‌بـه‌همـه‌نشون‌بده! بدان‌این‌شخص‌نیست‌ڪه‌آزاده این‌بازدیدازاونه‌ڪـه‌آزاده همون‌ڪـه‌بالاش‌میـنویسن: "بازدیدبراےعموم‌آزاداست"🙃 🌿⃟🚛 🖐🏿 •