#تلنگر_روزانه🔎
🌹شہید سید مـرتضے آوینے🌹:
شهدا،اصحاب آخرالزمانی
سیدالشهدا (علیه السلام) هستند.
پیام آنها📝 عشق و اطاعت است و وفاداری🤝
پی نوشت👈🏻: بیا بہ هم قول بدیم بشیـم یار آخر الزمانے امام حسـین(ع)😉
و نذاریم دوباره پاے حرامی ها بہ حـرم باز بشه....😔
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
•.¸¸.•✫ 🦋🌸🦋 ✫•.¸¸.•
💔یک شب دلش شکست
به زینب گلایه کرد
فردا هنوز سَر نزده،
انتخاب شد ...!🌷
#وفات_حضرت_زینب (سلام الله علیها )
#شهید_حاج_قاسم_سليمانی
@shohaadaae_80
#دوکلوم_حرف_حساب✋
🔷این خانهنشینیها و نزدیکی ظهور ...🔷
سحر لحظه خلوت با خود و خداست.🍃
این قرنطینهها و خانه نشینیها شاید بهانه و علامتی است که «صبح ظهور» نزدیک است.
در این سحرگاهان تاریخ، در این روزها با خود و خدا خلوت کنیم، سرشار از عبادت و استغفار.
آیا برای قیام علیه ظلم و زندگی در جامعۀ مهدوی که سرشار از محبت و ایثار است آمادهایم؟
استاد پناهیان⬆
#کمی_تفکر..💚
@shohaadaae_80
او هم دخترِ شهید بود
و هَم مادر شهید
اما عاشقِ این بود
کہ صدایش بزنند؛
خواهرِ شهید :)...
#جانِبرادرهایَش 🌱
#وفات_حضرت_زينب❤
#حضرت_زینب🍃
@shohaadaae_80
یہ حرف وحشتناڪــــ:
گناهانــ ما تاثییراتــ جہانے دارد🌱...
@shohaadaae_80
#رهبرانه❤
⚡در کشور ما سطح حرکت،سطح شور آفرینی،سطح پیش رانی به#نوجوانان رسیده است.
⏰جوان#دهه_هشتادی که نه جنگ را،نه امام را،نه انقلاب را دیده اما همان مفاهیم را با همان روشن بینی، با همان اقتدار که در ابتدای انقلاب یک جوان فهمیده ای دنبال میکرد،امروز این#نوجوان ما دارد دنبال میکند.
⏳این#نوجوان هایی که به سمت جوانی میروند باید خودشان را با تفکرات انقلابی،انگیزه های انقلابی،بصیرت انقلابی،اقدام انقلابی آماده کنند.
💡یک حرکت#جوانانه و پرتلاش و پرنشاط در کشور وجود دارد که به اعتقاد بنده به آینده ای به مراتب بهتر از امروز را برای ایران،#مستحکم_تر از همیشه کرده است.
👥نوجوان های ما در بخش های مختلف،هم خوب عمل میکنند،هم خوب میفهمند.#نوجوان_امروزی که در سن شانزده هفده سالگی است،در موارد بسیاری،از آن زمانِ دوران جوانیِ امثال این حقیر تا بیست و پنج،بیست و شش سالگی و شاید بعد از آن،امروز مسائل را#بهتر میفهمد.
✊شما#نوجوانان میتوانید بر ترفند دشمن فائق بیایید و از سختی ها و موانع عبور کنید و این کشور را برسانید به آن نقطه ای که مطلوبِ آرمان های اسلامی و انقلاب اسلامی است و این ان شاءالله اتفاق خواهد افتاد به کوری چشم دشمن.
💎#نوجوانان های عزیز،بچه های عزیز من!شماها و نسل شما همان نسلی هستید که این کشور را ان شاءالله به#اوج خواهید رساند😊
#مقام_معظم_رهبری🌸
@shohaadaae_80
بهش گفتم:
+ ای شهید!
خیلی دوستت دارم😍♥️
جواب داد:
_مشتی تو هنوز دنیا نیومده بودی من فدات شدم 😉♥️
@shohaadaae_80
#نڪته_خیلی_خاص📧
⚔در ماه هایی که جنگ با دشمنان خدا حرام است،با گناه کردن به جنگ خدا نرویم...
#رجب
#ماههای_حرام
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_سی_و_دوم2⃣3⃣ خب ببخشید - نمیبخشم إ علی - إ اسماء فاطمه اومد پیشمو
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_سی_و_سوم3⃣3⃣
نیومد
تقریبا ساعت ۸ شب بود که رسیدیم. از داخل کوپه گنبد طلا معلوم بود
دستمو گذاشتم رو سینمو زیر لب زمزمه کردم
السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا«
بغضم گرفت.
موبه تنم سیخ شد و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم روی گونه هام
چکید
علی دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضی که داشت شروع کرد به
خوندن.وای که چه صدایی.دل آدمو به آتیش میکشوند.
"آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده "
خدایا صدای مرد من، حرم آقا مگه میشه بهتر از این دیگه چی میخوام از
این دنیا
بغض هممون ترکید و اشکامون جاری شد
قطار از حرکت وایساد
بابا رضا اومد داخل کوپه ما
- إ چیشده چرا گریه کردید؟؟
به احترامش بلند شدیم
هیچی بابا رضا پسرتون دلامونو هوایی کرد
که اینطور. فقط برای خانومش از این کارا میکنه ها...
خجالت کشیدم و سرمو انداختم ..
_ نزدیک دارالعجابه نشسته بودم
و منتظر حاج آقایی که قرار بود عقدمونو بخونه بودیم.
کلی عروس داماد مثل ما اونجا بود.
همشون دوست داشتن عقدشونو تو حرم اونم تو همچین روزی بخونن
نسیم خنکی درون محوطه میوزید و بوی خوشی رو تو فضا پخش کرده
بود.
همه جای حرم رو واسه تولد آقا چراغونی کرده بودند
علی دستمو محکم گرفته بود.
حاج آقا اومدن خطبه رو خوندن
این خطبه کجا،خطبه ای که تو محضر خوندیم کجا.
حالا دستم تو دست علی،تو حرم آقا باید بله رو میدادم.
این بله کجا و اون کجا
آقا مهمونمون بودن یعنی بر عکس ما مهمون آقا بودیم.
بعد از خطبه چون حاج آقا آشنا بودن رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم
حالا دیگه هم رسما هم شرعا همسر علی شده بودم.
من وعلی دوتایی برگشتیم حرم و بقیه برای استراحت رفتن هتل.
همه جا شلوغ بود جای سوزن انداختن نبود
بخاطر همین نتونستیم بریم داخل برای زیارت
ته حیاط روبروی گنبد نشته بودیم
سرمو گذاشتم رو شونه ی علی
- علی
جان علی
- یه چیزی بخون
چشم.
"خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن همه نقاره ی یا ضامن آهو میزن...
یکی بین ازدحام میگه کربال میخوام یکی میبنده دخیل بچم مریضه بخدا
برام عزیزه بخدا
دلامون همه آباد رسیده شام میالد
بازم خیلی شلوغه پای پنجره فوالد"
باز دلمو برد با صداش .یه قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رو دستش
سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد.
- چرا داری گریه میکنی
آخه صدات خیلی غم داره. صدات خیلی خوبه علی مثل خودت بهم آرامش
میده!!!!!😭
حاالا که اینطوره همیشه برات میخونم
- اسماء چند وقته میخوام یه چیزی بهت بگم
- بنظرم االان بهترین فرصته
سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم
با تسبیحش بازی میکرد و سرشو انداخته بودپایین
- چطوری بگم..إم..إم
علی چطوری نداره بگو دیگه داری نگرانم میکنی ها
- چند وقت پیش اردالان راجب یه موضوعی باهام صحبت کرد و ازم
خواست به تو بگم که با پدر مادرت صحبت کنی.
چه موضوعی؟
- اردلان در حال حاضر تو سپاه برای اعزام به سوریه داره دوره میبینه و
چند ماه دیگه یعنی بعد از عروسی میخواد بره
باتعجب پرسیدم چی سوریه زهرا میدونه؟
- آره
قبول کرده؟
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
علی یعنی چی اول زندگیشون کجا میخواد بره
اگه خدایی نکرده یه اتفاقی...ادامه ی حرفمو خوردم!!!!!...
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_سی_و_سوم3⃣3⃣ نیومد تقریبا ساعت ۸ شب بود که رسیدیم. از داخل کوپه گنبد طلا
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_سی_و_چهارم4⃣3⃣
خوب حالا از من میخواد به مامان اینا بگم؟
- هم بگی هم راضیشون کنی چون بدون رضایت اونا نمیره
آهی کشیدم و گفتم باشه
- خوش بحالش
خوش بحال کی علی
- اردلان
چیزی نگفتم، میدونستم اگه ادامه بدم به رفتن خودش میرسیم
بارها دیده بودم با شنیدن مداحی درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش
جمع میشه
همیشه تو مراسم تشییع شهدای مدافع شرکت میکرد و...
برای شام برگشتیم هتل
تو رستوران هتل نشستیم چند دقیقه بعد زهرا و اردلان هم اومدن
- به به عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلان
- إ وا ببخشید سلام
علی با ایما اشاره به اردالان گفت که به من گفته
اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جان ببینم چیکار میکنی دیگه
زدم به بازوش وگفتم و چرا همه ی کارهای تورو من باید انجام بدم
خندید و گفت:چون بلدی
برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضی اردلان بره
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
دستم گرفتم جلوی دهنمو گفتم:جل الخالق
باشه من به مامان اینا میگم ولی عمرا قبول نمیکنن
مامان اینا وارد سالن شدن
اردلان تکونم داد و گفت:هیس مامان اینا اومدن فعلا چیزی نگیا...
خیله خوب..
موقع برگشتن به تهران شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلی
سخت بود اما چاره ای نبود...
بعد از یک هفته قضیه ی رفتن اردالان رو به مامان اینا گفتم
مامان از حرفم شوکه شده بود زهرا روصدا کرد
زهرا تو قبول کردی اردلان بره؟
زهرا سرشو انداخت پایین و گفت بله مامان جان
یعنی چی که بله وای خدایا این جا چه خبره حتما تنها کسی که مخالفه
منم در هر صورت من راضی نیستم به اردلان بگو اگه رضایت من براش
مهم نیست میتونه بره بعدشم شروع کرد به گریه کردن
دستشو گرفتم و گفتم: مامان جان چرا خودتو اذیت میکنی حالا فعلا که
نمیخواد بره اووووو کو تا دوماه دیگه.
_ چه فرقی میکنه بره ی بلایی سرش بیاد من چه خاکی بریزم تو سرم.الان
وضعیت این پسر فرق میکنه زن داره ،اول زندگیشه.
مادر من اولا که کی گفته قراره بالایی سرش بیاد دوما هم خودش راضی هم
زنش جای بدی هم که نمیخواد بره...
خالصه یه چیزی من میگفتم یه چیزی زهرا بابا هم همینطوری نشسته بود
و به یه گوشه خیره شده بود و حرف نمیزد
_ اما مامان راضی نمیشد که نمیشد
یه هفته هم بابت این موضوع با هیچکدوممون حرف نمیزد.
هر چقدر اردالان و بابا باهاش حرف میزدن کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم به
بد شدن حال مامان ختم میشد.
_ اون روزا اردلان خیلی داغون بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد
هممون هم میدونستیم که بدون رضایت مامان نمیره.
دوهفته گذشت ما هر کاری میتونستیم برای راضی کردن مامان کردیم
حتی علی هم با مامان حرف زد.
_ یه روز بعد از نماز صبح مامان صدامون کرد که بریم پیشش.
نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور که رو سجاده نشسته بود و
تسبیحش دستش بود
آهی کشید و با بغض به اردلان نگاه کرد و گفت:
برو مادر خدا پشت و پناهت....
و قطره ای اشک از چشماش روگونه هاش افتاد
هممون شوکه شدیم.
_ اردلان دست مامانو بوسید، بغلش کرد و زد زیر گریه
از گریه اونها ماهم گریمون گرفته بود .
همونطور که اشکامو پاک میکردم گفتم:خوب دیگه بسته فیلم هندیش
نکنید.
_ اون دوماه به سرعت گذشت و اردلان دو هفته بعد از عروسیش رفت
سوریه
هیج وقت اون روزی که داشت میرفت و یادم نمیره
مامان محکم اردلان رو بغل کرده بود گریه میکرد
من هم دست کمی از مامان نداشتم باورم نمیشد اردلان داره میره.
میترسیدم براش اتفاقی بیوفته.
اما زهرا خیلی قوی بود و با یه لبخند همسرشو راهی کرد به قول خودش
علاوه بر این که همسر اردلان بود همسفرش هم بود
خیلی محکم و قوی بود وقتی ازش پرسیدم چطوری تونستی راضی به
رفتن اردلان بشی؟ لبخندی زد و گفت همه چیزم فدای حضرت زینب...
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_سی_و_چهارم4⃣3⃣ خوب حالا از من میخواد به مامان اینا بگم؟ - هم بگی هم راضی
اگر پارت بیشتر میخواین روی #پیام_سنجاق_شده📎 دقت نظر داشته باشید😉
4_5994323376414395678.mp3
2.97M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
میدونستم که آخر میایی و منو میبری پیش #مادر میدونی چقدر گریه کردم به یادت برادر
🎤حاج مهدی رسولی
#شبتون_زینبی🌸
#وضو_یادتون_نره😊
@shohaadaae_80
#حدیث_روزانه🌹
امام علی (ع):
حکمت گشمده ی مؤمن است، پس دانش بیاموز اگر چه از نامسلمانی باشد.
غررالحکم،ص۲۹
@shohaadaae_80
#تلنگر_روزانه🔎
🔹یادمان باشد، این روزها که به دلیل کرونا در منزل نشسته ایم و حوصلمون سر رفته، عده ای هستند که ۳۵ ساله خونه نشین هستند و بیرون نرفتند، چون مشکل تنفسی دارند....
🔹به تک تک نفس هایی که می کشیم مدیون #شهدا و #جانبازان انقلاب هستیم.
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
#دلنوشته💔
همہ مے گوییم: اللهم عجل لولیک الفرج...
گریه می کنیم، دعا می کنیم که آقا بیاید، ولی غافل از این هستیم که اول باید پا بشیم و برای امام زمان کار کنیم، بعد انتظار داشته باشیم آقا بیاد...
#انتظار
@shohaadaae_80
دخترے کہ زیر سایہ ے چادر مشکے اش،
هر روز طعم "حیاے فاطمے" را چشیده ؛
"غیرت ناب علوے "
یک روز، روزے اش مے شود.
@shohaadaae_80
😷بعد از اومدن #کرونا زندگی تون چه فرقی کرده؟!؟!
جواب هاتون رو بفرستید لطفا⬇⬇
@Shheed_BH_80