°
•
چون ڪودڪے ڪه گمـ شده در ازدحامـ شهر
دنبال رد پاےِ تو هر |جمعہ| مے دومـ....✨♡
°
•
|🍃| #اللهمعجللولیڪالفرج....
@shohaadaae_80
#عهد_جانان
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران، عاشقانه می خواند
كه آفتاب شب انتظار، در راه است
@shohaadaae_80
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ #آخرین_جمعه_سال🌹
پنجاه و دوجمعه دیگر گذشت از امسال
ما به غفلت خواب، کین شب و ناگه روز
شاید حرفی باشد در تعداد این روزهای سال
که بدون جمعه می شود سیصدو سیزده روز
💚اللهم عجّل الولیک الفرج💚
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
#پیشنهاد_دانلود🔃
@shohaadaae_80
اللَّهُمَّ إِنْ يَكُنِ النَّدَمُ تَوْبَةً إِلَيْكَ
فَأَنَا أَنْدَمُ النَّادِمِينَ،
وَ إِنْ يَكُنِ التَّرْكُ لِمَعْصِيَتِكَ إِنَابَةً
فَأَنَا أَوَّلُ الْمُنِيبِينَ،
وَ إِنْ يَكُنِ الاسْتِغْفَارُ حِطَّةً لِلذُّنُوبِ
فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ.
خداوندا..!
اگر پشيمانے ٺوبهـ اسٺ،
من از هر پشيمانے پشيمانٺرم،
و اگر ٺرڪ گناهـ بازگشٺ اسٺ،
من پيش از همهـ بازگشٺم،
و اگر طلب آمرزش گناهـ را ميريزد،
من از ٺو آمرزش مے خواهم.
-[ صحیفه سجادیهـ | دعاے ثوبهـ ]-
#دلگویههاےسجادیه
·
·
↳| @shohaadaae_80 |
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
دقت کردین چقدر امام زمان ما غریب هستن ؟ چقدر امام زمانمون رو میشناسیم ؟ چقدر برای ظهور آقا تلاش کردیم ؟🧐
ما به عنوان سربازان دهه هشتاد اول باید امام زمانمون رو بشناسیم تا به ولایت پی ببریم تا بتونیم جامعه رو درست پس اول امام زمان بعد بقیه کار ها 🙃
کانال سربازان دهه هشتادی قصد داره یک دوره ی #فشرده 17 روزه امام زمان شناسی برگزار کنه 😉 اونهایی که امام زمانشون براشون مهمه ولایت براشون مهمه کار فرهنگی براشون مهمه حتما و حتما این دوره رو دنبال کنید
🕗 قرار ما هرشب ساعت 8🍃
🍃یاعلی مدد منتظرتون هستیم 🍃
#آغاز_دوره_امام_زمان_شناسی💚
@shohaadaae_80
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
#مهدوی
📝 موضوع: #شرایط_ظهور
قسمت:اول
با یک مثال ساده شروع کنیم فکر کنید قطار میخواد برسه و رسیدن قطار هم برامون مهمه وقتی قطار میرسد ممکن است چند چیز به دنبال قطار باشد مثلا یک ریل سالم که قطار بر روی آن حرکت میکند یا یک نیروی محرکه که قطار را به حرکت در میآورد یا وقتی قطار می آید از دودکشش دود خارج میشود و صدای صوت میدهد این چهار چیز (صوت دود ریل نیروی محرکه )با آمدن قطار ارتباط دارند اما یک سوال آیا میزان تاثیر هر کدام از اینها در آمدن قطار یکی است؟ این چهار چیز در آمدن قطار تاثیر دارند ولی اثر گزاریشون یکی نیست یک عده از آنها به صورتی هستند که اگرآنها نباشند قطار نمی آید اما برخی نه در آمدن قطار اثر ندارندم مثلا مانند دود و صوت در واقع این ها نشانه های آمدن قطار است و به ریل و نیروی محرکه که در آمدن تاثیر گزارند شرایط میگویند.با این مثال وارد بحث ظهور امام زمان (عج) میشویم ظهور امام زمان هم یک سری نشانه داره یک سری شرایط برای ظهور امام زمان یک سری شرایط نیاز داریم که ظهور اتفاق بیوفتد و ظهور یک سری نشانه دارد نشانه ها آنهایی که خبر میدهند ظهور نزدیک است یا خیر وقتی نشانه ها زیاد میشود یعنی ظهور نزدیک اشت اگر نشانه ها کمتر رخ ده د یعنی از ظهور فاصله گرفته ایم اما توجه داشته باشیم نشانه ها فقط خبر میدهند و در تحقق ظهور اثری ندارند خلاصه ی این قسمت : نشانه و شرایط باهم تفاوت دارد
سخران 🎙: استاد حسین پور
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_سی_و_هشتم8⃣3⃣ برگشتم سمتش و با بغض گفتم: حالا اون هیچی تنها میخوای بری بی
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_سی_و_نهم9⃣3⃣
۶ماه طول کشید تا برای بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهای
عروسیش بود
یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت
دیگه طاقت نیوردم دم رفتن،، رو کردم بهش و گفتم: مصطفی دفعه ی بعد
اگه منو بردی که هیچی نوکرتم هستم اما اگه نبردی رفاقتمون تعطیل
_ دوتا دستشو گذاشت رو شونه هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طوری
که همسرش نشنوه گفت:
علی دیر گفتی ایشالا ایندفعه دیگه میپرم بعد هم خیلی آروم پلاکشو
گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم
این پلاک هم باشه دستت به عنوان یادگاری
آخرین باری بود که دیدمش
_ آخرین باری بود داداشمو بغل کردم
اسماء آخرم مثل امام حسین روز عاشورا شهید شد
بچه ها میگفتن سرش از بدنش جدا شد و جنازش سه روز رو زمین موند
آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش که هیچ جوره بر نمیگرده
_ حالا من بودم که اشکام ناخودآگاه رو گونه هام میریخت و صورتمو خیس
کرده بود
علی دیگه اشک نمیریخت
میبینی اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت
از جاش بلند شد رفت بیرون
بعد از چند دقیقه من هم رفتم
کهف شلوغ شده بود
علی رو پیدا نمیکردم
_ گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم.
چند تا بوق خورد با صدای گرفته جواب داد
الو
- الو کجایی تو علی
اومدم بالای کوه اونجا شلوغ بود
- باشه من هم الان میام پیشت
اسماء جان برو تو ماشین الان میام
- إ علی میخوام بیام پیشت
خوب پس وایسا بیام دنبالت
- باشه پس بدو.
گوشی رو قطع کرد.
۵ دقیقه بعد اومد
دستمو گرفت از کوه رفتیم بالا خیلی تاریک بود چراغ قوه ی گوشیو روشن
کرد
یکمی ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم ترگرفتم
یکمی رفتیم بالا روی صخره نشستیم
هیپچکسی اونجا نبود
تمام تهران از اونجا معلوم بود
سرموبه شونه ی علی تکیه دادم هوا سرد بود
دستش رو انداخت رو شونم
_ آهی کشیدو این بیتو خوند
"مانند شهر تهران شده ام...
باران زده ای که همچنان الودست..
به هوای حرمت محتاجم..."
_ بعد هم آهی کشید و گفت انشاالله اربعین باهم میریم کربلا...
تاحالا کربلا نرفته بودم....چیزی نمونده بود تا اربعین تقریبا یک ماه...
با خوشحالی نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگی؟؟
_ لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
- دوستم یه کاروانی داره اسم دوتامونو بهش دادم البته برات سخت نیست
پیاده اسماء
پریدم وسط حرفشو گفتم:من از خدامه اولین دفعه پیاده اونم با همسر جان
برم زیارت آقا. آهی کشیدو گفت: انشاالله ما که لیاقت خدمت به خواهر آقا
رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشون
از جاش بلند شد و دو سه قدم رفت جلو،دستشو گذاشت تو جیبشو و
همونطور که با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهی کشید.
هوا سرد شده بود و نفسهامون تو هوا به بخار تبدیل میشد
کت علی دستم بود.
احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودن
کت رو انداختم رو شونشو گفتم
بریم علی هوا سرده....
سوار ماشین شدیم. ایندفعه خودش نشست پشت ماشین
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
- علی
جانم
- به خانواده ی مصطفی سر زدی؟
آره صبح خونشون بودم
- خوب چطوره اوضاعشون؟
اسماء پدر مصطفی خودش زمان جنگ رزمنده بوده. امروز میگفت خیلی
خوشحاله که مصطفی باالخره به آرزوش رسیده اصلا یه قطره اشک هم...
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_سی_و_نهم9⃣3⃣ ۶ماه طول کشید تا برای بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهای ع
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_چهلم0⃣4⃣
نریخت بس که این مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
اما مادرش خیلی به مصطفی وابسته بود. خیلی گریه میکرد با حرفاش اشک
هممونو درآورد.
میگفت علی تو برادر مصطفی بودی دیدی داداشت رفت دیدی جنازشو
نیوردن
حالا من چیکار کنم؟؟
آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم بعدشم انقد گریه کرد از حال رفت...
_ علی طوری تعریف میکرد که انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف
میزد
آهی کشیدم و گفتم؛زنش چی علی
زنش مثل خودش بود از بچگی میشناسمش خیلی آرومه
_ آروم بی سروصدا اشک میریخت
اسماء مصطفی عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگه نمیره اما
رفت خودش میگفت خانومش مخالفتی نداره
اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و رفتم تو فکر
_ اگه علی هم بخواد بره من چیکار کنم
من مثل زهرا قوی نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهی کنم. اصلا بدون علی نمیتونم...
قطره های اشک رو صورتم جاری شد و سعی میکردم از علی پنهانشون
کنم
عجب شبی بود ...
_ به علی نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش
خیلی داغ بود...
- علی خوبی؟بزن کنار
خوبم اسماء
- میگم بزن کنار
- داری میسوزی از تب
با اصرار های من زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلی رو براش
خوابوندم و سریع حرکت کردم
_ لرزش علی بیشتر شده بود و اسم مصطفی رو زیر لب تکرار میکردو
هزیون میگفت
ترسیده بودم. اولین بیمارستان نگه داشتم
هر چقدر علی رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یه تخت بیارن
علی رو گذاشتن رو تخت و بردن داخل
حالم خیلی بد بود دست و پام میلرزید و گریه میکردم نمیدونستم باید
چیکار کنم. علی خوب بود چرا یکدفعه اینطوری شد
_ برای دکتر وضعیت علی و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگی شدید همراه با شوک عصبی خفیفه
فشار علی رو گرفتن خیلی پایین بود برای همین از حال رفته بود
بهش سرم وصل کردن
ساعت۱۱بود. گوشی علی زنگ خورد فاطمه بود جواب دادم
- الو داداش
سالم فاطمه جان
- إ زنداداش شمایی داداش خوبه؟
آره عزیزم
- واسه شام نمیاید؟
به مامان اینا بگو بیرون بودیم. علی هم شب میاد خونه ما نگران نباشن
نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزی بهشون نگفتم
سرم علی تموم شد
_ با درآوردن سوزن چشماشو باز کرد
میخواست بلند شه که مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمی آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پایین
لبخندی بهش زدم و گفتم
خوبی بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
من اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟
هیچی سرما خوردی آوردمت بیمارستان
خوب چرا بیمارستان میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علی
_ خوب باشه من خوبم بریم
کجا
- خونه دیگه
ساعت ۳نصف شبه استراحت کن صبح میریم
- خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونه و رفتیم خونه ما....
جاشو تو اتاق انداختم. هنوز حالش بد بودو زود خوابش برد
بالا سرش نشسته بودم وبه حرفایی که زده بود راجب مصطفی فکر
میکردم
بیچاره زنش چی میکشه هییییی خیلی سخته خدایا خودت بهش صبر!!!!!...
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
مداحی آنلاین - تو خودم من با خودم درگیرم - سید رضا نریمانی.mp3
9.6M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
تو خودم من با خودم درگیرم
همیشه روز و شبام دلگیرم
🎤 سیدرضا نریمانی
#شبتون_مهدوی🌸
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁ تو خودم من با خودم درگیرم همیشه روز و شبام دلگیرم 🎤 سیدرضا نریمانی #شبتون_مهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تلنگر_روزانه🔎
میدونے چـــــرا ؛
امام زمـــــان ظهور نمیڪنہ ❓
🌺یڪ ڪـــــلام :
چون من و تو جامعہ امام زمانے نساختیم
امام زمان در جامعه اے ڪہ حرمت ندارد ،
نـــــباید بـــــیاید ...
چون اگر بیاید ، مانند پدرانش ڪشتہ خواهد شد ؛
👌هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛
فقط خودت رو درست ڪن ...
دو ڪلمہ 🚫 گـــــناه نڪـــــن 🚫
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
گاهی از حکمَتش ناراضیٖ و گاهی خوشحآل و شاکر !!
خدآ کہ همان خُداست...
کاش ما اِنقدر
گآهی بہ گاهی نمیشدیم :)♥️
#ربيٖ_بیامرز_مرا🍃
#حدیث_روزانه🌹
پیامبـر اڪرم (ص):
بپرهیزید از خواب زیاد ڪه خواب زیاد ، انسان را روزِ قیامت فقیر مےگذارد..!
@shohaadaae_80
.
.
ابراهیم همیشہ میگفٺ:
ٺا وقٺۍ ڪھ زمانِازدواجٺون نرسیٰده
دنبٰالِ ارتباطِ ڪلامۍ با جنسِ مخالف نرید؛
چون آهستہ آهستہ خودتون رو بہ
نابودے میڪشید:))🎈
.
.
|🕊| #شهید_ابراهیمهادے
{ @shohaadaae_80 }
#مدافعان_سلامت😷
🍃این لباس های سفید به چشم من همان لباس های غواصهایی ست که در دلِ دریای بلا غوطهور شدهاند و حتی برای نفس کشیدن هوا کم داشتند تا ما نفس بگیریم و به سلامت از این مرحله عبور کنیم....
📯حاج حسین یکتا
@shohaadaae_80
تو در شَهرت «سلامت» بمان
ما «سلامت» را می رسانیم...🙂❤️
#درخانه_بمانیم
#تاسالم_بمانیم
«پویش ملی زیارت از راه دور»
@shohaadaae_80