eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔊 📝 موضوع: شرایط ظهور 📌 قسمت پنجم در جلسات قبل درباره شرایط ظهور نشانه های ظهور و فرق این دو را گفتیم در این قسمت میخوایم درباره خود شرایط ظهور صحبت کنیم اما قبل اینکه شرایط ظهور رو بشماریم یه سوالی هست اگر کسی از راه رسید از شما سوالی پرسید گفت کی گفته برای ظهور شرط هست ظهور شرط داره هر موقع خدا خواست اراده کرد ظهور اتفاق میوفته آیا مگه ظهور شرطی داره ؟ حالا ما میخوایم به این سوال جواب بدیم به اطراف خودتون نگاه کنید هر اتفاق هر پدیده ای یه شریطی داره بی شرط نیست نظام عالم نظام علت و معلومیت هست ظهور امام زمان هم از این قاعده کلی مستثنی هست یعنی چی یعنی ظهور امام زمان هم یکسری شرایط داره که حتما نباید خیال بکنیم ظهور امام زمان یکدفعه ای یکهویی اتفاق میوفته یه حرف خیلی ساده اگر قرار بود امام زمان بدون هیچ شرطی ظهور کنند بدون هیچ زمینه سازی از طرف مردم ظهور کنند اصلا چرا غایب شدند حضرت ظهور نمیکنند الا اینکه شرایطش مهیا باشه و حضرت غایب شدن چون شرایط آماده نبود ما 14 معصوما از حضرت فاطمه و حضرت محمد تا امام حسن عسکری کم یا زیاد درباره حضرت امام گفتند من میخوام از سخن امام باقر براتون بگم یه شخصی اومد محضر امام باقر گفت آقا راسته مردم میگند وقتی مهدی شما میخواد ظهور کنه همه چیز خود به خود خودش درست میشه بر وفق مرادش میشه امام باقر فرمودند نه اصلا اینطوری نیست به خدا قسم اگر قرار بود کار ها برای کسی خود به خود درست بشه برای پیامبر درست میشد بعد امام باقر فرمودند بدانید فرج مهدی نمیرسه تا اینکه ما و شما همه عرق و علق رو از پیشانیمون پاک کنیم عرق پاک کردن کنایه از زحمت کشیدنه باید زحمت بکشیم باید تلاش کنیم تا مهدی ما بیاد علق یعنی خون بسته ممکنه تو این مسیر دشمنان سراغ ما اومدن و خونی بشیم مسدوم تو روایت تاکید کردن باید تلاش کنیم تا ظهور اتفاق بیوفته سخران 🎤: استاد حسین پور @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهل_و_ششم6⃣4⃣ یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای
🍃 ⃣4⃣ بیخیال اسماء الان وقتش نیست لباساشو کشیدم و گفتم: بگو دیگه - خیله خب پاره شد لباسم ول کن میگم - اون بازوبند واسه یکی از رفیقام بود که شهید شد. _ ازم خواسته بود که اگه شهید شد اون بازو بندو همراه با حلقش، برسونم به خانومش - وقتی شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهی کشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم. _ بازو بندو دادم به خانومش و از اینکه نتونستم حلقشو بیارم کلی شرمندش شدم همین دیگه تموم شد بی هیچ حرفی بلند شدم و رفتم و کنار علی نشستم سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم: هیچ وقت نمیزارم بری چقدر آدم خودخواهی بودم... من نمیتونم مثل زهرا باشم، نمیتونم مثل خانم مصطفی باشم، نمیتونم خودمو بذارم جای خانوم دوست اردلان، یه صدایی تو گوشم میگفت: نمیخوای یا نمیتونی - آره نمیخوام ، نمیخوام بدن علی رو تیکه تیکه برام بیارن نمیخوام بقیه ی عمرمو با یه قبر و یه انگشتر زندگی کنم ، نمیخوااام دوباره اون صدا اومد سراغم:پس بقیه چطوری میتون اوناهم نمیخوان اونا هم دوست ندارن... اما... _ اما چی خودت برو دنبالش... با تکون های علی از خواب بیدارشدم اسماءاسماء جان رسیدیم پاشو ... چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم باد شدیدی میوزیدو چادرمو به بازی گرفته بود _ لب مرز خیلی شلوغ بود... همه از اتوبوس ها پیاده شده بودن و ساک بدست میرفتن به سمت ایستگاه بازرسی تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایی که به عشق امام حسین با پای پیاده قصد سفر کرده بودن، اونم چه سفری شلوغی براشون معنایی نداشت حاضر بودن تا صبح هم شده وایسن. آدما مهربون شده بودن و باهم خوب بودن _ عشق ابی عبدالله چه کرده با دلهاشون یه گوشه وایساده بودم و به آدمها و کارهاشون نگاه میکردم. باد همچنان میوزید و چادرمو بالا و پایین میبرد علی کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: به چی نگاه میکنی خانومم یکمی بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:به آدما،چه عوض شدن علی _ علی آهی کشیدو گفت:صحبت اهل بیت که میاد وسط حاضری جونتم بدی هییی روزگار... اردلان و زهرا هم اومدن کنار ما وایسادن اردلان زد به شونه ی علی و گفت:ببخشید مزاحم خلوتتون میشما، اما حاجی ساکاتونو نمیخواید بردارید علی دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کوله پشتیه دیگه _ خوب من هم نگفتم دویستاست که نکنه انتظار داری من برات بیارم هه هه بابا شوخی کردم حواسم هست الان میرم میارم زدم به بازوی اردلان و گفتم: داداش خیلی آقای مارو اذیت میکنیا... صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده برای چی دستمو گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشه باشه منم میتونم خواهر شوهر خوبی باشماااااا خیله خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف داداش شما برید من وایمیسم باعلی میام چند دقیقه بعد علی اومد از داخل ساک چفیه ی مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد _ چیه علی چرا زل زدی بهم اسماء چرا چشمات غم داره ؟چشمای خوشگل اسماء من چرا باید اشک داشته باشه؟ از چی نگرانی؟ بازهم از چشمام خوند، اصلا نباید در این مواقع نگاهش میکردم بحثو عوض کردم ، یکی از ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد دستمو گرفت و مانع رفتنم شد منو نگاه کن اسماء نمیخوای بگی چرا ؟؟تو خودت چرا نگرانی؟ _ ببین هیچکی نیست پیشمون بغضم گرفت و اشکام دوباره به صورتم هجوم آوردن نمیتونستم بهش بگم که میترسم یه روزی از دستش بدم...چون میدونستم یه روزی میره با رضایت منم میره!!!!!... ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهل_و_هفتم7⃣4⃣ بیخیال اسماء الان وقتش نیست لباساشو کشیدم و گفتم: بگو دی
🍃 ⃣4⃣ یقین داشتم داره میره پیش آقا که ازش بخواد لیاقت نوکری خواهرشو بهش بده _ با چفیش اشکامو پاک کرد و گفت: باشه نگو،فقط گریه نکن میدونی که اشکاتو دوست ندارم بریم ... یک ساعت تو صف وایساده بودیم... پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم دوباره سوار اتوبوس شدیم هوا تقریبا روشن شده بود به جایی رسیدیم که همه داشتن پیاده میرفتن تموم این مدت رو سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم از اتوبوس پیاده شدیم _ به علی کمک کردم و کوله پشتی رو انداخت رو دوشش هوا یکمی سرد بود چفیه رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا لبخندی زدو تشکر کرد. بعد هم از جیبش یه سربند درآوردو داد دستم . اسماء این سربندو برام میبندی _ نگاهی به سربند انداختم روش نوشته بود: "لبیک یا زینب" لبخند تلخی زدم ، میدونستم این شروع همون چیزیه که ازش میترسیدم سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهی کشیدم که باعث شد علی برگرده سمتم چیشد اسماء ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچی بیا بریم اردلان و زهرا رفتن بعد از مدت زیادی پیاده روی رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبی داشتم اما این حس با رسیدن به کربلا به ترس تبدیل شد وارد حرم شدیم... حس عجیبی داشتم سرگردون تو بین الحرمین وایساده بودیم نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسین یا حرم حضرت عباس به اصرار اردلان اول رفتیم حرم اما حسین دست در دست علی وارد شدیم چشمم که به گبند افتاد بی اختیار اشک از چشمام جاری شد و روزمین نشستم _ علی هم کنارم نشست و تو اون شلوغی شروع کرد به روضه خوندن چادرمو کشیدم رو صورتم و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنه های اون ۴ سال ، مثل چادری شدنم ، اون خوابی که دیدم پیرزنی که منتظر پسرش بود ، نامه ای که پسرش نوشته بود ،خواستگاری علی ، شهادت مصطفی ، خانومش و ...حتی رفتن علی به سوریه میومد جلوی چشمم و باعث شدت گریه ام شده بود _ وای اما از روضه ای که علی داشت میخوند روضه ی بی تابی حضرت زینب بعد از شهادت امام حسین قلبم داشت از سینم میزد بیرون گریه آرومم نمیکرد داشتم گریه میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم تو همون حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضه ی علی اشک میریختن اشکامو پاک کردم که واضح تر اطرافمو ببینم به علی نگاه کردم توجهی به اطرافش نداشت روضه میخوندو با روضه ی خودش اشک میریخت یاد غریبی حضرت زینب و روضه ای که خودش برای خودش میخوندو اشک میریخت افتادم . _ بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر به زهرا که کنارم نشسته بود با اشاره گفتم که حالم بده زهرا نگران بطری آب رو از کیفش درآورد و داد بهم و بعد شونه هامو ماساژ داد روضه ی علی تموم شد اطرافمون تقریبا خلوت شده بود علی که تازه متوجه حال من شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانی دستمو گرفت: چیشده اسماء حالت خوبه _ هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسی اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و برای بودنش ازش تشکر میکردم لبخندی زدم و گفتم:چیزی نیست علی جان یکم فشارم افتاده بود دستات یخه اسماء مطمئنی خوبی سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علی چه صدایی داری تو ، ببین منو به چه روزی انداخت _ با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پایین چند روزی گذشت، سخت هم گذشت از طرفی حرم آقا و روضه هاش از طرف دیگه اشکهای علی که دلیلش رو میدونستم میدونستم که بعد از شهادت مصطفی یکی از دوستاش برای ردیف کردن کارهای علی اومده بود پیشش میدونستم که بخاطر من تا حالا نرفته الان هم اومده بود از آقا بخواد که دل منو راضی کنه _ با خودم نمیتونستم کنار بیام، من علی رو عاشقانه دوست داشتم ، دوری و نداشتنش رو مرگ خودم میدونستم ، علی تمام امید و انگیزه ی من بود... ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 🔅حاج حسین یڪتا مےگفت : در عالم رویا ؛ بہ شهید گفتم : ❗️چرا برای ما دعا نمےڪنید ڪہ شهید بشیم!... ✅شهید گفت: ما دعا میڪنیم و براتون شهادت هم مینویسند ⚠️ولے گناه میڪنید پاڪ میشه⚠ 💟 لبیک یاحسین یعنی اعمالمان طوری باشد که آقا امام زمان (عج) بگوید الحمدالله چنین سربازی دارم. (حواسمون باشه رفــقــا🌼💐) ...🤔 @shohaadaae_80
دستها وقتے به آسمان مے رسند ڪه دلت طعم خاڪے شدن را چشیده باشد . سلام خدا بر دستهایے ڪه خاڪ را خانۀ خدا ڪردند. . روزتون متبرڪ به نگاه شهدا🦋 @shohaadaae_80
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🕘زمان: پنجشنبه29 اسفند ساعت 20الی 21 🕌مکان: حسینیه مجازی سربازان دهه هشتادی 🎙با سخرانی: استاد رائفی پور دکتر سید محمد حسینی و استاد شجاعی 🎤با نوای: وحید شکری و امیر برومند و رضا شیخی و سید مجید بنی فاطمه
رسم‌پریدن‌را نفهمیدیم ‌وماندیم این‌دردٺنهایے همیشهـ‌حقمان‌اسٺ.. · @shohaadaae_80
. . ^^ . باید مثل گل آفتـابگردون..|🌻 ^^|•نگاهـٺ سمٺ ڪسے باشـه ڪه بهٺ انرژی میـده.. (: . +بعضے‌رفیق‌ها‌به‌منزله‌ی‌خورشیدن باوجـودشون‌انرژی‌میگیریم..🌿💓 . . (: @shohaadaae_80
گُـمۺـدگاڹِ •|خاکــ" اگر مےفہمٻدند❛ کـہ ٺا "افلاک⋮🌱 راۿۍ نٻست؛ اٻڹ‌ۿمہ‌سرگـردانے‌نمٻڪشٻدند! +🙂✋🏼ـ ـ ـ 『 』👤“
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🕘زمان: پنجشنبه29 اسفند ساعت 20الی 21 🕌مکان: حسینیه مجازی سربازان دهه هشتاد
خب رفقا یواش یواش تجدید وضو کنید و آماده بشید که میخوایم بریم هیئت🍃 انشاءالله توی این آخرین شب جمعه ی سال۹۸ رزق سال بعدمون رو بگیریم😍 📢ساعت۸ همه توی کانال آماده باشن⏱
🕊بسم رب شهدا وصدقین 🕊 برنامه به صورت زیر برگزار میگردد🌹 زیارت امین الله 🤲 سخرانی 🎙 مناجات🌿 مداحی🎤 🍃دعای فرج 🍃 نکته ‼️برنامه ی امشب به آقا صاحب الزمان تقدیم میشود 🕗شروع برنامه راس ساعت 8 🍃 یاعلی مدد التماس دعای فرج🍃 @shohaadaae_80
4_5971998643215926874.mp3
7.54M
🍃 زیارت امین الله به نیت آرامش قلب و بخشش گناهان🌸 مداح🎤:استاد فرهمند @shohaadaae_80
دوستان لطفا با نیت بخونید که کشور ما از شر بلاها در امان باشه🕊
استغفار_2.mp3
7.38M
🕊 عدم نشاط و آرامش، 🍃 عدم لذّت بردن از عبادت، بی رغبتی نسبت به نماز، کلافگی، اضطراب و ترس، مالِ کثیف شدنِ روح شما، و عدم استحمام روح شماست.🍃 سخران 🎙:استاد شجاعی @shohaadaae_80
مظلومیت صاحب‌الزمان.mp3
3.1M
🕊 مظلومیت صاحب الزمان 🍃 سخران🎙: دکتر سید محمد حسینی @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🍃اینطور واسه امام‌زمانمون ڪار مےکنیم؟ اینطور نبود امام‌زمانمون رو حس... 🍃 سخنران 🎙 : استاد علی اکبر رائفی پور @shohaadaae_80
rasoli-Haftegi941213-monajat&roze.mp3
12.18M
🕊 🌿 🍃شب غمت سحر نمیشه از تو چرا خبر نمیشه آقا !آرامش دلای مایی.....🍃 مداح🎤: سید مجید بنی فاطمه @shohaadaae_80
یا صاحب الزمان خودت ما رو در پناه خودت حفظ کن 😭😭😭😭😭
دوستان امشب شب شهادت امام کاظم هست به خودشون توسل کنید 😭😭😭 از شر بلا ها نجات پیدا کنیم
دعا کنید امسال سال ظهور باشه 😭 امسال دیگه شرمنده امام زمانمان نباشیم