eitaa logo
کوچه شهدا🕊♥️
326 دنبال‌کننده
365 عکس
91 ویدیو
6 فایل
بِسْمِ رَبِ الشُهداءِ وَ الصِدیقین..🌱 ایستادند تا انقلاب بماند، ما هم ادامه دهنده راهشان هستیم. _ تحت نظر دانشکدهٔ ملی مهارت دختران شهرکرد 🌿 ارتباط با ادمین و جهت تبادل: @Faezeh_N82 جهت پیام ناشناس: https://daigo.ir/secret/3773489582 کپی؟ حلال:)
مشاهده در ایتا
دانلود
البته تو یه کمم شانس نیاوردی. –نه سوگند. تو نامزدت هم خرده شیشه داشت. رفتارش با تو بد بود. ولی آرش اونطوری نیست. –آره خب. هر چی بود تموم شد و از دستش راحت شدم. تازه الان میفهمم زندگی یعنی چی. طرفت هم فکرت باشه خیلی خوبه، آرامش داری، یه جا باهاش مهمونی میری تکلیفت مشخصه چی بپوشی، چطوری رفتارکنی. دیگه این چیزها برات عذاب نمیشه و نگاههای خانواده‌ی نامزدت اذیتت نمی کنه. –معلومه خیلی راضی هستیا. – اون قبلیه مدام شخصیتم رو به خاطر این که حجاب داشتم می‌کوبید ولی این نه.. نفسم را عمیق بیرون دادم. به ایستگاه مترو رسیده بودیم. با سوگند راهی خانه‌شان شدم. فکرم مشغول حرفهایش بود. –راحیل. –هوم. –یه چیزی بهت میگم، باز نگی تو بدبینی ها... –نه، بابا بگو... – راحیل خودت رو گول نزن. من نمی تونم به آینده ی تو خوش بین باشم. از چیزایی که تو تعریف کردی، اول، آخر، این مادر آرش، آرش رو مجبور می کنه، که با مژگان محرم بشن.. بعد تو با خودت فکر کن، اصلا مژگان یه آدم خوب و نرمال، به نظر تو به محبت احتیاج نداره؟ الان داغداره ، ولی یک سال دیگه چی؟ نگاهی به سوگند انداختم و او ادامه داد: –باور کن من به خاطر خودت میگم، میدونم حرفهام ناراحت کنندس ولی حقیقته، اگه میگی مامانت خیلی سختگیر شده واسه همینه، شاید نمیتونه این حرفها رو مستقیم بهت بزنه. من نمیخوام نسبت به آرش بدبین باشم، ولی این یه اتفاق کاملا طبیعیه که احتمال افتادنش نود و نه درصدونیمه... با تعجب نگاهش کردم. –اینجوریم نگاهم نکن. الان خوب فکرهات رو بکن، چون فردا پس فردا که ازدواج کردید دیگه نمیتونی کاری کنی، بخصوص تو که... من نمی‌خوام برات تصمیم بگیرم، ولی به عنوان کسی که این تجربه‌ی تلخ رو داشته دارم بهت میگم. می خوام چشم هات رو باز کنم، چون می دونم الان دوست‌داشتن آرش نمیزاره خوب فکر کنی... خیلی مسخرس که آرش گفته با مژگان محرم بشه، بعد شما برید دنبال زندگیتون. اگه می تونی با هوو بسازی و زندگیت هم آروم باشه و هزار تا مریضی اعصابم نمیگیری که خب هیچی، اما اگه نمی تونی پس از الان تصمیم بگیر، به نظر من که کار خدا بوده این فرصت رو تا چهلم برادر آرش به وجود آورده، تا تو، ازش استفاده کنی و خوب فکرات رو بکنی. –چی میگی سوگند، یعنی من از آرش دست بکشم؟ کلافه گفت: _ یه وقتایی مادر بزرگم میگه گاهی حتی از حلال هم باید دست کشید، برای آدم شدن خودمون. اوایل منظورش رو نمی‌فهمیدم، ولی بعد وقتی روی رفتارش دقت کردم متوجه شدم. –مگه چیکار میکنه؟ –خیلی کارا، یه نمونش این که مثلا مادر بزرگ من میوه‌ی انگور رو خیلی دوست داره. اول این که اصلا خودش نمیخره، میریم خرید میره کنار سبد انگور یه نگاهی بهش میندازه، بعد بقیه‌ی خریدها رو انجام میده، بدون این که انگور بخره. هر وقت هم من یا مامانم می‌خریم، براش تو بشقاب و کنار دستش میزاریم. هی انگور رو نگاه میکنه‌ها ولی لب نمیزنه، تا این که با یه بهانه‌ایی یا دوباره جوری که ما نفهمیم میزارش تو یخچال، یا وقتی مشتری میاد برای اون میزاره و اصرار میکنه که مشتری بخورش. با چشم‌های گرد نگاهش کردم و گفتم: –چه مبارزه‌ایی، چطوری میتونه اینقدر تحمل کنه؟ چه خود سازی سختی! سوگند با خنده گفت: –اره بابا، فکر کنم شیطون از یه کیلومتریش هم رد نشه. به بچه‌هاشم توصیه میکنه طرف مادر بزرگ من نیان، یه وقت ممکنه به راه راست هدایت بشن.
چند ساعتی خانه‌ی سوگند بودم و خیاطی می‌کردیم، واقعا درگیرکردن ذهن یکی از بهترین کارهاست برای فارغ شدن از فکرهای آزار دهنده. کار خیاطی خودم که تمام شد، شروع کردم به اتو کردن کارهایی که سوگند دوخته بود و کنار گذاشته بود. اتو کاری را معمولا مادربزرگ سوگند انجام می داد، ولی آن روز چون حالش خوب نبود من به جایش انجام دادم. تقریبا یک ساعتی تا غروب مانده بود که خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم. دلم می‌خواست بدانم که کمیل سر قرار با فریدون رفته است یا نه. گوشی را برداشتم تا به زهرا خانم زنگ بزنم و خبر بگیرم. یک پیام از آرش داشتم. همینطور از مادر. پیام آرش را که باز کردم نوشته بود: –برادر مژگان حالش بده، مامان اینا هم حالشون بده، اگه تونستی به مامان زنگ بزن. من از دانشگاه رفتم خونه. آهان پس دانشگاه بوده و امتحانش را هم داده. ساعت پیامش را نگاه کردم، تقریبا همان نزدیک ظهر بود. کمی دلم شور زد. مادرش و مژگان فریدون را کجا دیدند؟ خواستم زنگ بزنم و خبری بگیرم ولی منصرف شدم و دل تنگی‌ و نگرانی‌ام را ندید گرفتم. می دانستم منظورش از این که گفته مادرش حالش بد است همان مژگان است. دسته آخر دل تنگم بغض شد و بی‌تابم کرد. به یک پیام اکتفا کردم. –سلام آرش. خوبی؟ مگه فریدون امده خونه‌ی شما؟ هر چقدر صبر کردم جوابی نیامد، گوشی داخل کیفم را سُر دادم و سوار مترو شدم. بعد یادم افتاد که پیام مادر را نخواندم. فوری گوشی را از کیفم بیرون کشیدم و بدون این که پیامش را بخوانم زنگ زدم. تا خواستم سلام کنم حرف مادر و لحنش باعث شد زبانم در دهانم گیر کند. –هیچ معلوم هست کجایی؟ نباید یه خبر بدی کجا میری؟ "مادر چرا اینطوری شده بود؟" –ببخشید، به اسرا گفته بودم شاید بیام خونه‌ی سوگند. الانم توی مترو هستم، دارم بر می‌گردم. –خب خداروشکر، اسرا با سعیده رفتن خرید. فکر کردم با آرشی. زود بیا خونه، بعد بدون خداحافظی قطع کرد. اصلا باورم نمیشد مادر با من اینطور حرف بزند. شماره‌ی زهرا خانم را گرفتم. –سلام زهرا خانم، خوبید؟ –سلام عزیزم. اتفاقا الان می‌خواستم بهت زنگ بزنم. با نگرانی پرسیدم: –خودشون چیزیشون نشده؟ –نه. –اونوقت فریدون ازش نپرسیده تو کی هستی؟ –چرا پرسیده، کمیل می‌گفت چیزی نگفتم. تا رسیدم خانه از بوی پیاز که خانه را برداشته بود فهمیدم مادر در حال درست کردن غذا است. سرکی به آشپزخانه کشیدم. جلوی گاز ایستاده بود و یک لیوان شیر دستش بود. همین که خواست شیر را در قابلمه بریزد، بغلش کردم. بیچاره ترسید و لیوان شیر ازدستش رها شد و روی گاز ریخت. مادر نگاه سرزنش باری به من انداخت و گفت: –همین یه لیوان شیر رو داشتیم. شرمنده نگاهش کردم. –شما عصبانی نباش من الان میرم میخرم. –من عصبانی نیستم. –پس چرا اونجوری باهام حرف زدید؟ –چون فکر کردم حرفم رو گوش نکردی و با آرش بیرون رفتی. –خب زنگ میزدید. –گفتم اگه پیش اون باشی و بهت زنگ بزنم، ممکنه از روی عصبانیت حرفی بهت بزنم که بعدا خودم پشیمون بشم. نمیخواستم آرش هم بدونه تو حرف مادرت رو حساب نکردی. –مامان، اینجوری نگید دیگه، من که همیشه گوش به فرمان شما هستم. چیزی نگفت، لابد الان پیش خودش می‌گوید درمورد انتخاب آرش گوش به فرمان نبودی. –راحیل ببخش من رو، زود قضاوت کردم. –شما باید ببخشید. من همش باعث ناراحتی و اعصاب خردی شما میشم. ولی باور کنید ناخواستس. بعد کمی از او فاصله گرفتم و گفتم: –الان شیر میخرم زود میام. آن شب آرش پیامی نداد. نگران بودم. ولی با خودم گفتم تا فردا هم صبر می کنم اگر جوابی نداد زنگ می زنم. صبح که برای نماز بلند شدم و وضو گرفتم، همین که نمازم را شروع کردم صدای پیامک گوشی‌ام امد، تعجب کردم که این وقت صبح چه کسی می تواند باشد... نمازم که تمام شد جَست زدم به طرف گوشی. آرش بود، نوشته بود: –سلام، صبح بخیر، ببخشید که دیر جواب دادم، دیروز روز سختی بود، وقت نشد. آخه مژگان وقتی قیافه‌ی برادرش رو دیده مثل این که یاد کیارش افتاده و حالش بد شده. مادرش به من زنگ زد و بردیمش بیمارستان. دکترش گفت باید بستری بشه، دیگه دنبال کارهای اون بودم. بعد از چند دقیقه زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: راستی قرارمون که یادت نرفته؟
مومـن‌‌‌ بـودن‌ جسـارت‌‌ میخواد اینڪه وسط‌‌ یـه‌‌ عده‌ بـی نمـاز‌؛ نماز‌ بخوانی‌ اینڪه وسط‌‌ یه‌ عـده‌ بی حجاب‌؛ حجاب‌‌ داشته‌‌ باشی اینڪه! حد و حدود‌‌ محـرم‌‌ و نامحرم‌ رو‌ رعایت‌‌ ڪنی به مومن بودن خودت افتخار کن🕊♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از @sib._.sorkh
سلام این پیام بنده رو فور کنید بنده هم بهترین پیامتون رو فور میکنم ✨ برای پیام فور کردن پیام @samaneh_torabi والبته اینجا هم عضو باشید 💫 https://eitaa.com/brand_sib_sorkh
📌| هیچ‌وقت... نخواست‌توچشم‌باشه درمأمـوریت‌های‌مختلف بارهـاباحـالت‌دلخـوری‌بـه عکاس‌و‌فیلم‌بـردارگفته‌بود مگـــه‌مــن‌ڪـی‌ هستــم...؟! چرااین‌قدردنبال‌من‌‌راه‌افتادی‌ بـرو‌ ازبقیـه‌بگیـر... 🕊♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/Shohadayehahlebeyt
❤️ با نیت بخوانید... صلوات‌ خاصه‌ امام‌ رضا (ع)😍 اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ. 🕊♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بہ‌قلبم‌نزدیڪی حتی‌اگر‌بینمان؛ هزارشهرفاصلہ‌باشد‌ حسین!:)🕊♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/Shohadayehahlebeyt
برای‌ شرکت در مراسم‌ عروسیِ یکی از آشنایان رفته بود تهران! مراسم با گناه‌ همراه بود مجتبی‌ بچه‌های کوچکِ اقوام را در یک اتاق جمع کرد و در را بست! بعد با زبانِ کودکانه به آن‌ها احکام آموزش داد! بچه‌ها هم‌ دورش‌ حلقه‌ زده بودند:)😍 🕊♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
😴 🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 🌱🌱 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🌱🌱 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 🌱🌱 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) 🌱🌱 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»  ) آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر برکتی محروم شویم؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡         ♡ 💠 💠 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 🕊♥️
شبتونـ شهدایے..🕊♥️
ساعت دلخواهتو چکی میده 🎁 اونم بدون کارمزد 😱😱 گالری ساعت بیکی انواع ساعت هوشمند ، ست عروس داماد، دیواری و..... ✨و با هر خریدتون کارت قرعه کشی بهتون تعلق میگیرد🎁 🙊 یه سر به کانال ما بزن 👇😍 https://eitaa.com/joinchat/947847831Cb745a3476a اول از همه قیمت هامون ببین 💸 بعدش شرایط فروشمون رو بخون 😱😍 مطمئن باش پشیمون نمیشی 🥰 https://eitaa.com/joinchat/947847831Cb745a3476a
هدایت شده از تبادل لیستی افق
📣📣📣📣 🫂 همراه باشید با برترین کانال های ایتا: 🌺🌺🌺🌺🌺🌿🌿🌺🌺🌺🌺🌺 💬 هنوز برای خرید و کفش وقت و انرژی میزاری و از مغازه خرید میکنی⁉️ 💢 دلت یه تنوع جانانه تو میخواد 🤔 🎯💥🎯💥🎯💥🎯💥🎯💥🎯💥 🗣 پیشنهاد ویژه ما 🍀 ❌ بزرگترین فصل آغاز شد😍 معتبرترین و ترین کانال پوشاک🧥 کیف👜 و در ایتا 🥰 🔥 همیشه ما جلوتریم‼️ باور میکنی>> خودت بیا و تماشا کن 👇👇 ✅✅ گالری مُد لاین 💯 💞 @nrgs_kh1400 🔔 ارسال به سراسر کشور_خرید مستقیم از تولیدی و واسطه_همکاری در فروش+پورسانت_احراز شده در ایتا_مشاوره تخصصی و ۲۴ ساعته 👆 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌺🌺🌺🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🔵کانال دورهمی لرها 🇮🇷 @Dorehami_Lor 🔵محصولات ارگانیک کالونه @kalooneh 🔵استخاره و دعاهای گره گشا قرآني @htf578 🔵پوشاک ارزونی با قیمت باور نکردنی @Poshaksheik 🔵کانال انگلیسی کودک و خانواده"رایگان" @sdffggg 🔵کانال به سوی نور؛به سوی آرامش 🍀 @besooyenoor113 🔵کانال جا دُرّ ایده آل تولیدی الزهرا @tentideal 🔵لباس زیر و فانتزیجات زنانه @golyasshop 🔵کانال کوچه شهدا 🕊 @Shohadayehahlebeyt 🔵کانال زندگی مهدوی @sabke_zendegie_mahdavi 🔵دوست داران"دانایی،آگاهی و خردمندی" @danaeeii 🔵یادگیری رایگان زبان عربی با روش تکنیکال @almohadesatelarabiyatelfasihat 🔵کانال عشاق شهادت :)) @oshagh_shahadet 🔵کانال آموزش|گراف 🏅 @estoritadvin 🔵کلبه آرامش و شمع تراپی قرآنی @kolbe_aramesh_f 🔵یه جایی پر از حس قشنگ 💖 https://eitaa.com/joinchat/1474232624Cfac74f7a3e 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍀🍀🍀🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🎯 شما برازنده استایلی..😍💥 🔮 بانوان خوش پوش و با سلیقه🥰 لباس های و جذاب رو به همراه و کفش خوش طرح رو با مناسب ترین🤩 و بهترین کیفیت خریداری کنید..💖👌 🌈 با یه چرخ زدن توی کانال😎 میبینی که هر چی میخوای،اینجا👇👇 هست و میتونی سفارش بدی 😉 ✅✅ گالری مُد لاین 💯 💞 @nrgs_kh1400 📣 اینجا👆👆 ترین و با ترین پوشاک و های بازار رو یک جا جمع کنید 💪 ❌❌❌❌❌❌🔵🔵🔵❌❌❌❌❌❌❌ 🫂 مرجع تبادلات لیستی و جذب ممبر"افق" 🆔️ @tabadole_ofogh 📅 تاریخ: دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳