💔🥲دلم میخواد بغلت کنم چرا دوری!؟ Ĥ/Ř

#یک_داستان_کوتاه 📃🌿 یادمه وقتی سرکار بودم هر وقت ك میومد . . بعد سلام میگفت : ‹خانوم ساعت چنده؟!› درحالی که هم ساعت دستش از این خارجیا بود ؛ و هم یه موبایل گرون قیمت داشت . برام خیلی عجیب بود ولی متوجه منظورش نمیشدم که چرا باید چنین کاری انجام بده . آدمی هم نبود که مزاحم بشه . . از این آقا پسر جنتلمنا بود که دخترا براش صف میکشیدن . حتی کلمه ای هم حرف اضافه نمیزد . فقط هر روز که میومد ازم ساعت میپرسید . تو خیابون بودم که دیدم عقربه ساعتم تکون نمیخوره . باخودم گفتم سر راه میرم ساعت فروشی و درستش میکنم . آقاهه گفت : ‹ممکنه یکم طول بکشه، عجله ندارید؟!› گفتم : پس درستش کنید شب میبرمش . نزدیک محل کارم بودم که دیدم یه پسر جوونی با پیراهن چارخونه که هیکلشو جذاب‌تر نشون میداد . . و یه عینک دودی ؛ داشت با تلفن حرف میزد . و بی توجه به همه چی با حالت کلافه ای به مخاطب پشت تلفنش گفت : ‹مگه نگفتی بگم ساعت چنده یعنی دوستش دارم؟!› بفرما اینقدر از دختر مردم ساعت پرسیدم که فکر کرده دیوونه ای چیزیم . امروز ك نبود ؛ انگار باتریم خالی شده حالم خوب نیست ! › داشتم به حرفاش گوش میکردم و متوجه نزدیک شدنش نشدم . اونم مشغول غر زدن بود و منو ندید و آرنجش خورد به کیفم . وسایلم کف خیابون پهن شد . . و موبایلش از دستش افتاد . دست و پاشو گم کرد و گفت : ببخشید الان جمعشون میکنم ولـی امروز نبودینا؟! چشام به بک گراند موبایلش افتاد که عکس یهویی های من تو روزایی بود که میومد ساعت میپرسید . منم هول شدم و بی هوا گفتم . ‹رفته بودم برا دوستت دارم هام باتری بخرم› لبخند زد . لبخند زدم . . )

غمم گینه🗿

رفتم تو اشپز خونه برگشتم سر سفره ناهارم نبود🥺

معلوم نیست؟ میخوایم تابستونو بترکونیم دیگه! برای به اشتراک گذاشتن، ایده‌ها، خلاقیت‌ها و لحظات دلچسبت..! @pir1132 https://daigo.ir/pm/cb5IMU به ارتش تابستونی ما بپیوند🕶✋ https://eitaa.com/joinchat/3943039401C2bb472ff2a

بریزید اینجا که حسابی قراره بترکونیییمم!! 🌪☄

عروسک دخترمو ساختن🥲

- آخر یه روز از دلتنگیِ تو تموم میشم ؛

''يک‌جا سند زده‌ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو :))🤍'' #عاشقانه #دلی @kilishai

عه😂🥲

از این جا ب بعد دلا تنگ تر میشه

یه چن تا چیز پسند کردم میفرستم که ببنیدو برام بخرید به هرحال مهم منم که خوشم بیاد:/