- هیچ داستانی نمیتونه منو به گریه بندازه اما :
دختری چالشی رو به دوست پسرش داد تا یك روز بدونِ هیچ
گونه ارتباطی با اون زندگی کنه ! و اگر این چالش رو . .
پشتِ سر بزاره تا ابد عاشق اون میمونه پسر موافقت میکنه ،
اون تمامِ روز رو به دوستدخترش پیام نمیده تماسی هم نمیگیره
اما نمیدوسته ك دوستدخترش فقط بیستوچهار ساعت . .
از زندگیش باقی مونده چون به بیماری سرطان مبتلا بوده بعد از
یك روز هیجان زده پیش دوستدخترش میره ك بگه :
‹ موفق شدم عزیزم . . › اما اشک از چشمهایش سرازیر میشه !
چون دوستدخترش رو درونِ تابوتی میبینه ك . .
رویِ اون یك یادداشت بود ك میگفته : ‹ تو موفق شدی عزیزم
حالا لطفا هر روز این کار و انجام بده :)!💙'
هدایت شده از -غلطایی که نباید بخوریم-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط کسایی که خانواده سختگیر داشتن درک میکنن
‹‹ تاکسی گرفتم
راننده
یه پیرمرد باصفا و خوش مَش*رب بود ،
کلی گپ زدیم ..
یهو پرسید : متاهلی دیگه ؟
گفتم : نه ..
یه نگاه انداخت و گفت :
سفید کردی که !
گفتم : آره پیر شدیم .
گفت : گیسایِ اونم سفید کردی ..
گفتم : کی ؟!
گفت : اونی كِ جوونیش رو
تو تنهایی خونه باباش گذرونده
تا تو بری دستشو بگیری ..
به اونم ظلم کردی ! 🙂 ››
هدایت شده از -غلطایی که نباید بخوریم-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نباید اینجوری میشد😀😔
هدایت شده از ˼ عَــینشـینقـاف ˹
در من انقلابي مشروطہ بہ پا شده است ،
زندگی ، بہ شرطِ بودنت :)
برای عشق بجنگید؛ برای زندگی بجنگید.
برای هرچیزی بجنگید جز دلی که با شما نیست ..
- من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم .
وقتی که فقط ده سال داشتم .
عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود . .
اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره ؛
از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو میزد .
منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم ؛
اونم میگفت ممنون عزیزم .
لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم .
پیرزن همسایه چندماهی بود که داشت آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی رو بهش یاد میداد . خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه .
بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت .
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت .
چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه .
واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم و نت ها رو جابجا کردمو دوباره سرجاش گذاشتم . . .
روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو .
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن و پیرزن جیغ میکشید .
روح چایکوفسکی هم توی گور لرزید .
تنها کسی که لذت میبرد ؛
من بودم .
پیرزن چون هوش وحواس درست حسابی نداشت ؛
متوجه نشد .
همه چیز خوب بود .
هر روز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو .
تا اینکه یه روز پیرزن مُرد .
فکر کنم دق کرد .
بعد از اون دیگه اون دختر رو ندیدم .
تا بیست سال بعد؛ فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته .
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش ؛
اما دیگه لاغر نبود .
عینکی هم نبود .
تمام آهنگا رو با تسلط کامل زد .
تا رسید به آهنگ آخر .
دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو .
اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه ؛
تن خودمم داشت میلرزید .
دریاچه قو رو به مضحکیه هرچه تمام اجرا کرد .
وقتی تموم شد ؛
سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها .
از جاش بلندشد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت ؛
اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود .
اسمش شده بود :
وقتی که یک پسر بچه عاشق میشود : )!🖤'🎼
روزبه معین