#داستان_کوتاه
✍ #سیده_موسوی
با تمام شکست ها که داشت دوباره سوار قطار زندگی شد. چشم هایش را بست گذشته را مرور کرد و تمام اتفاقا که در مسیر حرکتش رخ داد یکی یکی آنها را پله برای رسیدن به مقصد قرار داد. آرام گفت:« من میتوانم، من خدا را دارم.»
@ShugheParvaz