فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨ســـــلام
🖤✨روزتون پراز نگاه خدا
⚪️✨در این عاشورای حسینی
🖤✨که پر از غم و اندوه است
⚪️✨خـــــدایــــا
🖤✨به حق حسین (ع)
⚪️✨دلهای دوستانم را پاک
🖤✨مشکلاتشان را آسان
⚪️✨و عاقبت بخیرشان کن
🖤✨عزاداریتون قـبـول
⚪️✨تــقــدیــم بـه عــاشـقـان
🖤✨ابـاعبدالله الحسـیـن (ع)
⚪️✨زیارت کربلا نصیب تون
🖤✨بــــشـــه به امید خدا
❣️Join
💘@stiker369💘
سلام آقا💚🙏
این جمعه
خدا را به اشک چشم های
مهربان تو در عزای بابایت حسین🖤
قسم می دهیم🙏
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🙏
❣️Join
💘@stiker369💘
#عرضارادت✋🏻💚
🍃ساعت8به وقت امام هشتم🍃
الَسَّلامُ عَلَیک یاعَلیِ بنِ موسَی الرِّضَاالمُرتضی🖐🏻💚🌱
📗اَلسَّلامُ عَلَیکیاغَریبَالغُرَبا📗
🕗 به رسم عاشقی
⭐🕊صلوات خاصه امام رضا(ع):
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ...🌸
#التماسدعاعزیزان🥺
❣️Join
💘@stiker369💘
🌺👌به مادرم قول داده ام که دروغ نگویم...
عده ای از راهزنان در بیابان به دنبال مسافری می گشتند تا اموالش را به غارت ببرند ، ناگاه مسافری را دیدند ، با اسبان خود به سویش رفتند و به او گفتند : هر چه داری به ما بده او گفت : راستش هشتاد دینار بیش ندارم که چهل دینارش را بدهکارم و با چهل دینار دیگر باید زندگیم را تاءمین کنم و به وطن برسم . رئیس راهزنان گفت : رهایش کنید ، از قیافه اش پیداست آدم بدبخت و بی پولی است .
راهزنان از آنجا رفتند و همچنان در کمین بودند تا کاروانی دیگر برسد و به غارت دارایی اش بپردازند ، اما پس از ساعتها انتظار کسی را نیافتند . آن مسافری که هشتاد دینار داشت در راه به محلی رسید و طلبکار خود را یافت و چهل دینار بدهی خود را پرداخت کرد و به سفر خود ادامه داد . راهزنان باز سر راه او را گرفتند و گفتند : هر چه پول داری به ما بده و گرنه تو را می کشیم . او گفت : راستش را که گفتم هشتاد دینار پول داشتم ، چهل دینار بدهکاریم بود که پرداختم و اکنون چهل دینار دیگر بیشتر ندارم که برای خرج زندگیم می باشد .
به دستور رئیس راهزنان اثاثیه او را به هم ریختند و همه چیزش را گشتند . بیش از چهل دینار نیافتند . رئیس راهزنان به او گفت : راستش را بگو بدانم چطور شد تو با این که در خطری جدی بودی سخن حقیقت و راست بر زبان جاری کردی ؟ گفت : من در دوران کودکی به مادرم قول دادم که دروغ نگویم . راهزنان از روی مسخره خندیدند . ولی ناگهان جرقه ای از نور در دل و وجدان رئیس راهزنان تابید و آه سردی کشید و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادی که دروغ نگویی و این گونه پایبند قولت هستی ؟ ما پای قولمان به خدا نباشیم که از ما پیمان گرفته گناه نکنیم ؟ !
همین عمل نیک مسافر مؤمن و راستگویی او رئیس راهزنان را دگرگون کرد و به توبه واداشت . او از راهزنی دست کشید . و به راه خدا رفت .
#داستان
❣️Join
💘@stiker369💘