احساس میکنم وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آن قدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ وقت نمیتواند به آن ها نزدیک شود. میبیند میان این همه آدم، حسابی تنهاست. یعنی هیچکس را ندارد.
— سمفونی مردگان؛ عباس معروفی
خوابیدن با ناراحتی چیز تلخیه. همه غمها و دلشورههای همراهش رو تمام روز با خودت حمل میکنی و شب، چند دقیقه قبل از این که چشمهات رو ببندی، روی سرت آوار میشن. در حالی که در پس ذهنت این فکر رهات نمی کنه، کاش فردا از خواب بیدار نشم.
بهم بگو که تنها نیستم، بگو مجبور نیستم همیشه قوی باشم. مجبور نیستم همیشه همه چیز رو به تنهایی حل کنم؛ حتی اگر واقعیت نداره.
تمام ستاره های آسمان را دوست دارم اما آنها در مقایسه با آنهایی که در چشمانت هستند هیچند.
هر نوع رفتار و شخصیت رو میشه تحمل کرد چون تو خودت خواستی با اون آدم در ارتباط باشی و اون رفتار رو ببینی اما فضول بودن آدما هیچ جوره قابل تحمل نیست درحالی که تو اصلا نمیخوای یک نفر رو بشناسی اون سرشو کرده وسط زندگی تو ؛
به راستی که هر دری را رویت ببندم باز به خودم میایم و میبینم تو در تاریکی شب از دروازه قلب گذشته ای، لباس سربازان احساسات رو پوشیده ای ، وارد قلمرو ذهن شده ای و در محفل افکار کنار مابقی فکر و خیال ها نشسته ای
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آنقدر به تنهائی خودم عادت کردهام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم. تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم اصلاً استعدادش را ندارم .
-فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
گاه هنر مى تواند تمام چيزى باشد كه آدمیزاد دارد. مى تواند به طور کامل يک جهان مجزا باشد. یک وسیله برای مقابله و یا بدل شدن به واقعیت زندگی. گمان میکنم ترک گفتن این جهان متعلق به خود، احتمالا دشوار ترینِ كارها خواهد بود. انسان قادر به تماما ترک کردن چیزی نیست که زمانی دوست می داشته است. چیزی که بخشی از وجود او شده باشد. زیرا یا به خود او باز خواهد گشت، و یا نابودش خواهد ساخت.
ولی من تازه به این جمله ایمان آوردم، بعضی وقتا باید بدترین درد ها رو بکشی تا بهترین تغییر ها رو تجربه کنی…
دنیا پر از افرادی است که منتظرند کسی از راه برسد و به آنها انگیزه بدهد تا به فردی تبدیل شوند که آرزو دارند. مسئله این است که هیچ نجات دهندهای نیست. این افراد منتظر رسیدن اتوبوس ایستادهاند اما در خیابانی که هیچ اتوبوسی از آن نمیگذرد. در نتیجه، اگر این اشخاص مسئولیت زندگی خود را بر عهده نگیرند و خود را تحت فشار قرار ندهند ممکن است برای همیشه منتظر بمانند و این کاریست که اکثر مردم انجام میدهند.
- برایان تریسی
آن جا در زیر خاک،تو به خواب نرفته ای.
قلب تو صدای قدم هایِ بهار را میشنود که همچون تو بر باد به پرواز در می آید.آنجا چهره در خاک کشیدهای اما رو به خورشید.
خاک نو بذرِ تورا میپوشاند،ریشه می دَوانی در عمق خاک که روزی نو به گُل بنشینی.
زندگی خالی نیست. مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد. در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. دورها آوایی است، که مرا میخواند. - سهراب سپهری