غنچههای سرخ پژمردند بر پیراهنت
بویِ رفتن میدهد این روزها خندیدنت
از نگاهت میتوان فهمید حرفت را ولی
لهجهی باران گرفته چشمهای روشنت
من نمیدانم چرا تا حرف رفتن میزنی
ناگهان سرمیگذارد اشکِ من بر دامنت
قلعهای در دوردستِ آرزوهای منی
کاش روزی صلح میکردی تو هم با دشمنت
با دلِ من دشمنی کردی ولی بخشیدمت
بازگرد ای بیوفا روزی به خاکِ میهنت
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #جدایی
✍☘:{@Super_poems}
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #انعکاس
✍☘:{@Super_poems}
افتاد نگاهم به نگاهی که نباید
رفتیم سرانجام به راهی که نباید
با وسوسهٔ عشق همان صبح نخستین
نزدیک شد آدم به گناهی که نباید
نفرین به نگاهی که پس از آن همه پرهیز
ناگاه به حرف آمد، گاهی که نباید
در هر گذری جلوهای از جذبهٔ ماه است
ای برکه مشو خیره به ماهی که نباید
در قصهٔ دلبستن و دلکندنم آخر
افتاد دل از چاله به چاهی که نباید
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #سرانجام
✍☘:{@Super_poems}
افتاد نگاهم به نگاهی که نباید
رفتیم سرانجام به راهی که نباید
با وسوسهٔ عشق همان صبح نخستین
نزدیک شد آدم به گناهی که نباید
نفرین به نگاهی که پس از آن همه پرهیز
ناگاه به حرف آمد، گاهی که نباید
در هر گذری جلوهای از جذبهٔ ماه است
ای برکه مشو خیره به ماهی که نباید
در قصهٔ دلبستن و دلکندنم آخر
افتاد دل از چاله به چاهی که نباید
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #سرانجام
✍☘:{@Super_poems}
گفتم به رسم عاشقی خوشبین بمانم
چشمانتظارِ صبح فروردین بمانم
حتی اگر سهم من از تو تلخکامیست
آرام جانت باشم و شیرین بمانم
چون بادبادکها تو آن بالا بمانی
چون کودکان با شوق این پایین بمانم
خطی اگر بر بدگمانی میکشیدم
میخواستم پای خدا و دین بمانم
ارزان گذشتی از من و قسمت بر این شد
تا آخر عمر گران غمگین بمانم
دارم به آخر میرسم ای کاش میشد
چون روز اول با تو سرسنگین بمانم
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #روز_اول
✍☘:{@Super_poems}
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری
✍☘:{@Super_poems}
غنچههای سرخ پژمردند بر پیراهنت
بویِ رفتن میدهد این روزها خندیدنت
از نگاهت میتوان فهمید حرفت را ولی
لهجهی باران گرفته چشمهای روشنت
من نمیدانم چرا تا حرف رفتن میزنی
ناگهان سرمیگذارد اشکِ من بر دامنت
قلعهای در دوردستِ آرزوهای منی
کاش روزی صلح میکردی تو هم با دشمنت
با دلِ من دشمنی کردی ولی بخشیدمت
بازگرد ای بیوفا روزی به خاکِ میهنت
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری
✍☘:{@Super_poems}
در بندِ لحظههایِ گرفتار تا کجا
راضی شدن به بازی تکرار تا کجا
آنسوی این حصار خبرهای تازهایست
در خانه جای پنجره دیوار تا کجا
فرصت همیشه نیست بیا دیر میشود
عمرم گذشت وعدهی دیدار تا کجا
خورشید پشتِ ابر که پنهان نمیشود
ای نورِ بیملاحظه انکار تا کجا
عمریست در پیِ تو به هر سو دویدهام
ای دوست میکشانیام این بار تا کجا
#عطیهسادات_حجتی
#یا_قصدکن_بمانی_یا_زودتر_برو
📕دلداری
✍☘:{@Super_poems}
به خود گفتم دل از اندیشهی دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را، اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر، اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #انعکاس
✍☘:{@Super_poems}
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری
✍☘:{@Super_poems}