eitaa logo
سربازان ولایت
450 دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
16.2هزار ویدیو
1.8هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5812163526944358952.mp3
5.19M
#فایل_صوتی_زیارت_عاشورا #منصوری 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🌷🌸 🌺کانال قرآن🌺 🌸🍀🌸🍀🌸 @Tartil604Quran 🍀🌸🍀🌸🍀
#صفحه_500 🌷کانال ترتیل صفحه به صفحه قرآن🌷 🌸🍀🌸🍀🌸 @Tartil604Quran 🍀🌸🍀🌸🍀
500.mp3
616.9K
#صفحه_500 🌷کانال ترتیل صفحه به صفحه قرآن🌷 🌸🍀🌸🍀🌸 @Tartil604Quran 🍀🌸🍀🌸🍀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صفحه_500 🌷کانال ترتیل صفحه به صفحه قرآن🌷 🌸🍀🌸🍀🌸 @Tartil604Quran 🍀🌸🍀🌸🍀
🌸 امام رضا علیه السلام 💞 ‌هر كس (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند، چنان است كه مرا زيارت كرده است. ❤️ 📕 كامل الزيارات، ص ۵۳۶ ‌🌸 امام جواد علیه السلام 💞 هر كس قبر عمّه ام ( عليها السلام) را در زيارت كند، بهشت پاداش او است. 📕 كامل الزيارات، ص ۵۳۶ ‌ 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
🌸🍃🌸🍃 سرخ پوست ها داستان عقابی را میگویند که وقتی عمرش به آخر نزدیک شد، چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد ! نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است... آنگاه عقاب است و دوراهی : بمـیرد یا دوباره متولد شود ولی چگونه ؟؟ عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید . با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید ! و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند . این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند... برای زیستن باید تغییر کرد ، درد کشید... از آنچه دوست داشت گذشت. عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد . یـــــا بايد مُرد... انتخاب با خودِ توست... 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
🌸🍃🌸🍃 صاحبدلی سحرگاهان طعامی برای مسکینان شهر می‌برد. روزی مسکینی به او گفت: خداوند جزای خیر تو را دهد که به ما روزی می‌رسانی. صاحبدل گریست و گفت: به ذاتش سوگند من روزیِ شما را می‌خورم، نه شما روزیِ مرا.!!! 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
🌸🍃🌸🍃 پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: در طلبِ علم حسود و متملق‌بودن مانعی ندارد. کسی که حسود در علم باشد، بدنبال علم است و اگر طالبِ علم باشد و علم بدست انسان نااهلی باشد و چاره‌ی یادگرفتن را تملق بر استاد بداند، بر او عیبی نیست. 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
🌸🍃🌸🍃 مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. به زودی برمی‌گردیم...» چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد : ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست و زندگی ادامه دارد ... 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
🔴عاقبت تهمت زنای قارون به حضرت موسی ع قارون گروه زیادی از بنی اسرائیل را در خانه خود جمع کرد و به آنها گفت: «تا الان موسی هر دستوری به شما داده اطاعت کردید حالا می خواهد اموال شما را بگیرد.» حاضران گفتند: «هر چه بگوئی انجام می دهیم.» قارون گفت: «فلان زن زناکار را پیش من بیاورید تا من ترتیب این کار را بدهم.» وقتی آن زن را که زیبا و خوش صورت بود را نزد وی آوردند قراری برای او گذاشت و طشتی از طلا و وعده هائی خوش به او داد تا در میان مردم بنی اسرائیل برخیزد و حضرت موسی (ع) را به زنای با خود متهم سازد. فردای آن روز، قارون بنی اسرائیل را جمع کرد و سپس به نزد حضرت موسی (ع) آمده و گفت: «مردم جمع شده و انتظار آمدن شما را دارند تا در جمع آنان حاضر شوی و دستورات الهی و احکام دینشان را به آنها بگوئی.» حضرت موسی (ع) نیز به میان آنها آمد و فرمود: «ای بنی اسرائیل هر کس دزدی کند دستش را قطع می کنم و هر کسی افتراء به دیگری بزند هشتاد تازیانه اش می زنم و هر کس زنا کند و دارای همسر نباشد صد تازیانه اش می زنم و هر کس زنای محصنه کند سنگسارش می کنم.» در این وقت قارون برخاسته و گفت: «اگر چه خودت باشی؟» حضرت موسی (ع) گفت: «آری! اگر چه من باشم.» قارون گفت: «پس بنی اسرائیل می گویند که تو با فلان زن، زنا کرده ای؟» موسی (ع) با تعجب گفت: «من؟!» قارون گفت: «بله! شما!» حضرت موسی (ع) فرمود: «آن زن را بیاورید.» وقتی آن زن را آوردند، موسی (ع) از وی پرسید: «ای زن! آیا من چنین عملی با تو انجام داده ام؟ و او را سوگند داد که حقیقت را بگوید. آن زن تأملی کرد و گفت: «نه! اینان دروغ می گویند. حقیقت این است که قارون پولی و وعده هائی به من داده است تا چنین تهمتی به تو بزنم.» قارون که این سخن را شنید بسختی شرمنده شد و در برابر مردم رسوا گردید. حضرت موسی (ع) نیز سر به سجده گذارده و گریست و به درگاه خدا عرض کرد: «پروردگارا! دشمن تو مرا آزرد و رسوائی مرا می خواست، اگر من پیامبر تو هستم انتقام مرا از او بگیر و مرا بر او مسلط گردان.» 📚روایات و داستانهای کهن وقرانی شهرام شیدایی 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir
📚 🔴ده چیز، ده چیز دیگر را مےخورد: 🏷نیکے بدی را 🏷تڪبر علم را 🏷توبه گناه را 🏷دروغ رزق را 🏷عدل ظلم را 🏷غم عمر را 🏷صدقه بلا را 🏷خشم عقل را 🏷پشیمانے سخاوت را 🏷غیبت حسن عمل را 🌷کانال (یس)🌷 🆔@yasin36ir sapp.ir/yasin36ir eitaa.com/yasin36ir