eitaa logo
<تبسـم!𝐓𝐀𝐀𝐁𝐀𝐒𝐎𝐔𝐌𑁍>
220 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
575 ویدیو
87 فایل
‹بسم‌اللّٰه‌الرحمـٰن‌الرحیم!𑁍› ‌‹شروعمـون‌‌:𝟴''آذرمـٰآـہ''𝟭𝟰𝟬𝟭!› ‌ ‹-چ‌ـٰآل‌مۍافتد‌کنـٰارگونہ‌ات‌وقتۍتبسم‌میکنۍ› ‹نـٰامسلمآن،شهـررااین‌چ‌ـٰالہ‌کافـرکردـہ‌است!シ› ‌‹-پـل‌ارتبآطیمـون🍂› ‹𖡟⸾⸾@N_TAABASOUM313› ‹-اندکی‌ازاحوالآتمـون🍂› ‹𖡟⸾⸾@TAABASOUM_BIU
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 یه کم فکر کرد و گفت: _سه شنبه.😅 گفتم: _دوست داری چند روزه بری؟😊 -یه هفته.☺️🙈 به وحید نگاه کردم.جدی بهش گفتم: _از سه شنبه یه هفته به محمد مرخصی بده.😎☝️ وحید بالبخند به محمد نگاه میکرد.بدون هیچ حرفی گوشیشو از کنارش برداشت. شماره گرفت.📲گوشی رو گذاشت روی گوشش.همونجوری که به محمد نگاه میکرد لبخندشو جمع کرد. صداشو صاف کرد.خیلی رسمی گفت: _سلام آقای افتخاری. محمد به من اشاره کرد بگو قطع کنه. بالبخند به محمد نگاه کردم. وحید گفت: _آقای افتخاری لیست مرخصی های هفته آینده رو رد کردید؟....خوبه.از سه شنبه به مدت یک هفته برای آقای محمد روشن مرخصی رد کنید....تشکر.خداحافظ. تا وقتی وحید صحبت میکرد محمد بال بال میزد که نگو...😧 به من میگفت بگو نگه.وقتی وحید قطع کرد دوباره لبخند زد.مطمئن شدم شوخی میکرده.به محمد گفتم: _چه راحت میشه شما رو سرکار گذاشت.😁 محمد جدی به من نگاه کرد و گفت: _سرکار چیه؟ واقعا زنگ زده برام مرخصی رد کرده.😧 به وحید نگاه کردم.گفت: _خودت گفتی دیگه.😉 جدی نگاهش کردم و گفتم: _واقعا الان زنگ زدی؟😐 بالبخند گفت: _آره.😊 گفتم: _گوشیتو بده.😳 نگاه کردم،دیدم آره،واقعا به آقای افتخاری زنگ زده و صحبت کرده.گفتم: _پارتی بازی کردی؟!!!😳😐 -خودت گفتی خب!!😍😉 -هر چی من بگم باید گوش بدی؟!!😑 خندید و گفت: _یعنی میگی به حرفت گوش ندم؟!!!😁 موندم چی بهش بگم.گفتم: _واقعا پارتی بازی کردی؟😕 -نه بابا! من به همکارام میگم شش ماه یه بار باید مرخصی برن.محمد الان ده ماهه مرخصی نرفته. تو هم نمیگفتی بهش مرخصی میدادم.😎☝️ خیالم راحت شد.وحید بالبخند به محمد گفت: _تو خجالت نمیکشی الان ده ماهه زن و بچه هاتو یه مسافرت نبردی؟😄 مریم گفت: _بیشتر از یک ساله.😅 وحید جدی شد.میخواست چیزی به محمد بگه به مریم گفتم: _عزیزم.از این به بعد هر وقت هوس مسافرت کردی به خودم بگو.😌😜 همه خندیدیم.😁😂😃😄 محمد یه نگاهی به وحید کرد و گفت: _اونوقت خودت چند وقت یه بار مرخصی میری؟😬😁 وحید به من نگاه کرد بعد رو به محمد گفت: _تو امشب نمیتونی دعوا راه بندازی.من مرخصی هامو گذاشتم برای بعد ازدواجم.😌😍 محمد گفت: _ببینیم و تعریف کنیم.😁 به محمد گفتم: _طبیعیه که وحید کمتر از نیرو هاش مرخصی بره.😎 وحید به من نگاه کرد.محمد خیلی جدی گفت: _خدا کنه شیش ماه دیگه هم نظرت همین باشه.😐😕 وحید گفت: _محمد تو امشب چته؟!!🙁 محمد باناراحتی گفت: _نگرانم.😥نه فقط امشب.از وقتی امین اومد خواستگاری زهرا نگرانم.از وقتی تو اومدی خواستگاریش نگران تر شدم. خواهر دسته گلم داغون شده.میترسم تو زندگی با تو داغون تر بشه.😒😥 بعد بلند شد... کفش هاشو پوشید و رفت.وحید خواست بره دنبالش گفتم: _من میرم.😊 یه گوشه ایستاده بود.پشتش به من بود.کنارش ایستادم.گفتم: _یادته بچه بودیم،تو کوچه که بازی میکردیم،من از همه کوچیکتر بودم.شما همه ش مراقبم بودی کسی اذیتم نکنه؟😊😍 گفت: _الان بزرگ شدی😔 -ولی هنوز هم مراقبی کسی اذیتم نکنه.😊 -برادر بودن سخته.😔 -مخصوصا اگه خواهری مثل زهرا داشته باشی که همه ش خودشو تو دل سختی ها می اندازه... من بار سنگینی هستم برای همه.بابا،مامان، علی، شما،امین حالا هم وحید.. ولی من هیچ وقت نخواستم هیچ کدومتون رو اذیت کنم.من فقط میخوام تو شرایط مختلفی که برام پیش میاد کاری رو انجام بدم که خدا ازم راضی باشه.😊✋ -تو بار سنگینی هستی چون خیلی بزرگی.😔 -میگی چکار کنم؟سعی کنم بزرگ نشم که تو دو روز دنیا بیخیال و راحت زندگی کنم؟☺️ سرشو انداخت پایین.بعد یک دقیقه سرشو آورد بالا.به من نگاه کرد و گفت: _سرعت رشدتو کم کن تا ما هم بهت برسیم.😒 -مسخره م میکنی؟!! من حالاحالا ها مونده تا به شماها برسم.به مامان،بابا، وحید...محمد،وحید میخواد همسرش چجوری باشه؟😊 -همراه.😍👌 من و محمد برگشتیم به پشت سرمون نگاه کردیم.بالبخند گفتم: _فالگوش ایستادی؟!!☺️😅 وحید لبخندی زد و گفت: _فالگوش ایستادن بدتره یا غیبت کردن؟😁 بالبخند به من خیره شده بود.محمد رفت.وحید اومد نزدیکتر.گفتم: _همراه یعنی چی؟😊 -یعنی اینکه سرعت رشدتو کم کنی تا منم بهت برسم بعد با هم بزرگ بشیم.😍😊 -وحید😊 -جانم؟😍 -خیلی دوست دارم..خیلی.😍 لبخند زد.گفت: _بریم،محمد منتظره.☺️ چند قدم رفت،ایستاد.برگشت و گفت: _بیا دیگه.😎 بالبخند رفتم کنارش و گفتم: _حالا کی باید سرعت شو کم کنه تا اون یکی بهش برسه؟؟😉 خندید😁 و همراه هم رفتیم. بعد از عقد وحید گفت: ....🤔 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚜️ کپی با ذکر نویسنده حلال است ⚜️
🌈 🌈 بعد از عقد وحید گفت: _کجا دوست داری خونه بگیریم؟😊 گفتم: _یا نزدیک خونه آقاجون یا نزدیک خونه بابا.🙈😅 وحید هم نزدیک خونه بابا، خونه خوبی اجاره کرد.... جهیزیه منم که آماده بود.وسایلی که به عشق زندگی با امین تهیه کرده بودم،حالا داشتم به عشق زندگی با وحید از تو کارتن درمیاوردم.😍👌 دو هفته از عقد من و وحید گذشت... دو هفته ای که هر روز بیشتر از روز قبل عاشقش بودم.😍💓 مشغول چیدن وسایل خونه مون بودیم. خسته شدیم و روی مبل نشستیم.وحید نگاهم میکرد. نگاهش یه جوری بود. حدس زدم میخواد بره مأموریت.لبخند زدم و گفتم: _وحید...میخوای بری مأموریت؟😒 از حرفم تعجب کرد.گفت: _زن باهوش داشتن هم خوبه ها.😁😍 غم دلمو گرفت... ندیدنش حتی برای یک روز هم برام سخت بود.ولی لبخند زدم و گفتم: _چند روزه میری؟😊😒 -یک هفته نفس بلندی کشیدم و گفتم: _یک هفته؟!!😧😒 چشمهاش ناراحت بود.نمیخواستم ناراحت باشه.بالبخند و شوخی گفتم: _پس خونه رو به سلیقه خودم میچینم. وقتی برگشتی حق اعتراض نداری.☺️☝️ لبخند زد؛لبخند غمگین. وحید رفت مأموریت.... خیلی برام سخت بود.دو روز یه بار تماس میگرفت.اونم کوتاه،در حد احوالپرسی.🙁 وقتی وحید تماس میگرفت سعی میکردم صدام عادی باشه که وحید بدونه زهرا قویه.😊💪حتی پیش بقیه هم بیشتر شوخی میکردم و میخندیدم که وقتی وحید برگشت همه بهش بگن زهرا حالش خوب بود.☺️😔 ولی در واقع قلبم از دلتنگی مچاله شده بود. 😣خودم هم نفهمیدم کی اینقدر عاشقش شدم. وحید اونقدر خوب بود که عشقش مثل اکسیژن تو خون من نفوذ کرده بود. شب بود.قرار بود وحید فرداش بیاد... خیلی خوشحال بودم.😍ساعت ها به کندی میگذشت. صدای زنگ آیفون اومد.تصویر رو که دیدم از تعجب خشکم زد. بابا گفت: _کیه؟ -انگار وحیده😧 -پس چرا باز نمیکنی؟!!😊 درو باز کردم.اومد تو حیاط و درو بست. روی ایوان بودم.واقعا خودش بود.تازه فهمیدم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم دلم براش تنگ شده بود... تا منو دید ایستاد.خیلی خوشحال بودم، چشم ازش نمیگرفتم.وحید هم فقط به من نگاه میکرد.بعد مدتی گفتم: _سلام..☺️😅 خندید و گفت: _سلام.😍 تو دستش گل بود.چهره ش خسته بود. چشمهاش قرمز بود ولی باز هم مهربان بود.گفت: _از خواب و استراحتم میزدم تا زودتر کارمو تموم کنم که چند ساعت زودتر ببینمت.😊 پانزده روز به عروسی مونده بود.... همه کارها رو انجام داده بودیم.خونه مون آماده بود.تالار و آرایشگاه رزرو شده بود.کارت عروسی هم آماده بود.🤗😍 وحید گفت: _بهم مأموریت دادن.هرچی اصرار کردم که پانزده روز دیگه عروسیمه قبول نکردن.😒 گفتم: _چند روزه باید بری؟😒 -سه روزه -خب برمیگردی دیگه.☺️😒 از حرفم تعجب کرد.خیلی جا خورد.😳😟😧 انتظار نداشت اینقدر راحت قبول کنم. وحید رفت مأموریت و برگشت.... همه برای عروسی تکاپو داشتن. روز عروسی رسیدگفتم: ✨خدایا خودت میدونی ما هر کاری کردیم تا مجلسمون نداشته باشه.خودت کمک کن جشن اول زندگی ما با تیره نشه.🙏✨ قبل از اینکه آرایشگر شروع کنه گرفتم که بتونم نمازمو اول وقت بخونم.😍✨ لباس عروسم خیلی زیبا بود.یه کت مخصوص هم براش سفارش دادم که پوشیده هم باشه.. درسته که همه خانم هستن ولی من معتقدم حتی خانم ها هم نباید هر لباسی پیش هم بپوشن.لباس عروسم با اینکه پوشیده بود خیلی شیک و زیبا بود.👌 تو ماشین نشستیم.حتی صورتم رو هم با کلاه شنل پوشیده بودم.وحید خیلی اضطراب داشت، 😥برعکس من.بهش گفتم: _کاری هست که باید انجام میدادی و ندادی؟😊 -نه. -وقتی هرکاری لازم بوده انجام دادی پس چرا استرس داری؟میترسی خدا مجلست رو بهم بریزه؟ -معلومه که نه.😕 -شاید هم مجلس به هم ریخت..حتی اگه... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚜️ کپی با ذکر نویسنده حلال است ⚜️
♦️انتصاب محمد دهقان به عنوان معاون حقوقی رئیس جمهور 🔹رئیس جمهور طی حکمی محمد دهقان را به سمت معاون حقوقی رئیس جمهور منصوب کرد. 🔹دهقان متولد سال 1341 مشهد، دانش آموخته دکترای تخصصی حقوق خصوصی و از آزادگان سرفراز کشور و دارای سابقه ایثارگری است که 4 دوره نمایندگی مجلس، عضویت در هیات رئیسه و کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی و عضو حقوقدان شورای نگهبان را در کارنامه اجرایی و مدیریتی خود دارد.
♦️انتصاب انسیه خزعلی به عنوان معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده 🔹رئیس جمهور طی حکمی انسیه خزعلی را به سمت معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده منصوب کرد. 🔹خزعلی متولد 1342 قم و دانش آموخته دکترای زبان و ادبیات عرب است و تحصیلات حوزوی را تا سطح 3 در حوزه علمیه خواهران قم پشت سر گذاشته است. ریاست دانشگاه الزهرا(س) ریاست پردیس دانشگاه رضوی، عضو هیات علمی دانشگاه، دانشجو و استاد نمونه کشوری از جمله سوابق علمی و مدیریتی وی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°●|🎀 : مـن‌وحـاج‌قـاســـــم‌سلیمـانێ‌بـاهـواپیمـا واردِشهـــــرِآمـرلێ‌شـدیـم‌ڪه 360درجـه‌ێ‌آن‌رااحـاطـه‌ڪرده‌بـودنـدتـا افـــــرادِثـابـت‌قـدم‌آن‌رابـررسێ‌ڪـنند ... ∞¦🌿⃟🖇¦ ∞¦🌿⃟🖇¦
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست💪💪🇮🇷 کشتی‌های حامل سوخت ایران برای لبنان، علیرغم تهدیدات صهیونیست‌ها، با حمایت حزب‌الله، به کانال سوئز رسیدند.
🌼 بـــســـمــ رب الـــشـــهـــدا 🌼 🌲 ختم بزرگ صلوات سلیمانیه 🌲 📿 ۳ لغایت ۵ صلوات به نیت شهید ابراهیم هادی 📿 📿 ۱۰ لغایت ۲۰ صلوات به نیت شهید احمد مشلب 📿 📿 ۲۰ لغایت ۳۰ صلوات به نیت شهید احمد قاسمی 📿 📿 ۴۰ لغایت ۵۰ صلوات به نیت رفع مشکلات 📿 📿 ۵۰ لغایت ۱۰۰ صلوات به نیت نابودی کرونا 📿 📿 ۱۰۰ لغایت ۳۱۳ صلوات به نیت ظهور آقا صاحب الزمان 📿 هرچقدر و در هر نیتی خواندید به آیدی زیر بگید 🙏🏻🌱🌹 https://eitaa.com/srbazwelaet التماس دعا 🙏🏻
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازگشت داوود از مأموریت🧔 (یک سکانس از قسمت ۳۴) باز پخش ۱:۱۰ دقیقه بامداد ۱۱:۳۰ دقیقه صبح |
هشتگ ترند یک توئیتر فارسی شد 🔸 کاربران ایرانی با ترند کردن هشتگ محاکمه روحانی خواستار محاکمه دولت روحانی شدند. البته این روزها هیچ خبری از حسن روحانی نیست!
✯ آنچه در معروفی شهید رجایی گذاشته شد ✯ ⏳زندگے نامہ این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3211 🏞عڪس و والپیپࢪ این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3202 📜فࢪازے از وصیت نامہ شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3226 📕معࢪفے کتابی از این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3225 📽معرفی مستند این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3224 📲معرفی نرم افزار این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3227 💓برخی از ویژگی های اخلاقی این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3228 ✨تم این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3229 ✯ آنچه در معروفی شهید باهنر گذاشته شد ✯ ⏳زندگے نامہ این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3275 🏞عڪس و والپیپࢪ این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3267 📕معࢪفے کتابی از این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3283 💓برخی از ویژگی های اخلاقی این شہید https://eitaa.com/galery_khamenei313/3284 ✨تم این شہید ‎‎‌‌‎https://eitaa.com/galery_khamenei313/3285 💕 دسترسی آسان تر و سریعتر به مطالب 💕👆🏻🥳