حضور رئیس جمهور درجمع کارگران معدن پرورده شهرستان طبس
این کجا و آن کجا ...
#مقایسه
#دولت_مردمی_رئیسی
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی یا آمریکا ؟؟
قضاوت با شما
رجز خوانی استاد عباسی
🔴رئیس جمهور شهرستان طبس را به مقصد بیرجند ترک کرد.
🔹ادامه سفر استانی رئیس جمهور به خراسان جنوبی با ورود به شهرستان بیرجند ادامه می یابد.
🔹حضور در جلسه شورای اداری و نشست با نخبگان خراسان جنوبی از مهم ترین برنامه های رئیس جمهور در بیرجند خواهد بود.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مهلت ۲٠ روزه رئیس جمهور به پیمانکاران معدن زغال سنگ طبس برای تعیین تکلیف وضعیت زندگی و مسکن کارگران این معدن
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درد دل و بیان مشکلات کارگران معدن زغال سنگ طبس در حضور رئیس جمهور
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei」
♦️رهبر انقلاب به بنده نیابت دادند که سلام ایشان را به مردم خراسان جنوبی برسانم
🔹رئيس جمهور درباره درخواست و اشتیاق مردم طبس برای دیدار با رهبر معظم انقلاب: بدون شک ایشان هم همین اشتیاق را برای دیدار با مردم دارند ولی شرایط کرونایی اجازه نمیدهد مثل قبل دیدارها صورت بگیرد.
🔹رهبر انقلاب به بنده نیابت دادند که سلام ایشان را به مردم عزیز در استان خراسان جنوبی و طبس برسانم.ایشان همواره برای مردم دعا میکنند و همیشه نگران مسائل و مشکلات استانهای مختلف به ویژه استانهای کمتر برخوردار هستند. برای انتقال آب از دریای عمان، اقداماتی را در دستور کار قرار دادهایم تا مشکل دسترسی مردم به منابع آبی برطرف شود.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی در جمع مردم کاظمیه بیرجند: از وضعیت شما بیاطلاع نیستیم
🔹به جمع شما آمدیم تا هم حال شما را جویا شویم و هم کاری برای این مناطق صورت گیرد.
🔹حاشیه شهر بیرجند مثل بسیاری از شهرهای کشور تشکیل شده از مردمانی است که به دلیل ایجاد مشکلاتی چون خشکسالی و کمآبی و تحمیل شرایط به این مناطق مهاجرت کردهاند. جوانان شما اهل کارند و اگر زمینه کار و فعالیت مهیا شود، اهل کار و فعالیت هستند.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei」
📸سید ابراهیم رئیسی: تلاش ما برای تغییر شرایط به نفع مردم است
🔹رئیس جمهور در دیدار با نخبگان خراسان جنوبی: این دوره تصمیم و مبنای کار ما تلاش و فعالیت وتغییر شرایط به نفع مردم است. علی رغم همه مشکلات پیش رو، آینده را روشن و امیدوار کننده میبینم.
🔹با کمک مردم، نخبگان و همه می توان شرایط را تغییر داد و به نصرت الهی رسید. اقدام و عمل امید آفرین است و اگر سازمان های اداری کشور بخواهند در این دوره یک تلاش مضاعف داشته باشند.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین رئیسجمهوری که وارد تونل معدن زغال سنگ شد!
🔹 رئیسی پس از ورود به معدن زغال سنگ پروده طبس بصورت رودررو با معدن کاران درباره مشکلات بیمه و دستمزد آنها صحبت کرد.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
♦️رئیسی: میخواهند دوباره محصولات کرهای وارد شود
🔹 رئیس جمهور: اکنون که نیاز کشور به لوازم خانگی توسط تولید برطرف شده برخی دم از این میزنند که دوباره این محصولات کرهای وارد کشور شود. ما اجازه نخواهیم داد واردات بیرویهای که تولید کشور را تحت الشعاع قرار میدهد، صورت بگیرد.
🔹 آمار نشان میدهد که علیرغم نقاط مرزی خراسان جنوبی که در مواردی از جمله ورود مواد مخدر تهدیدآفرین هم است، سطح جرم و جنایت بسیار پایین است.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
🔻 رئیس جمهوری وارد بیرجند شد
🔹 رئیس جمهور در ادامه سفر یک روزه به استان خراسان جنوبی ظهر جمعه وارد بیرجند مرکز خراسان جنوبی شد
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفتگوی رئیس جمهور با پیرزنی که میگفت جز خدا هیچ کس را ندارد
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
♦️رئیسی: عمیقا اعتقاد دارم که هیچ مشکل حل نشدنی در کشور وجود ندارد
🔹سید ابراهیم رئیسی رئیسی در جلسه شورای اداری استان خراسان جنوبی: خراسان جنوبی استان فرهنگی است و محصول این استان نیروی انسانی فرهیخته و فرهنگی است.
🔹دولت بدهی بالایی به دستگاههای مختلف دارد که ما وارث این بدهی هستیم. دولت نخستین جایی است که باید نسبت به تعهدات پایبند باشد.
🔹پرداخت بدهی پیمانکارانی که برای دولت کار کردهاند در اولویت است. توزیع منابع در کشور باید عادلانه باشد و بهترین راه آن بودجه ریزی بر اساس آمایش سرزمینی است.
🔹نظام پیمانکاری در کشور نیازمند یک تجدید نظر جدی است و نباید اجازه دهیم حق کارگر به هیچ عنوان ضایع شود یکی از راههای توسعه صادرات، فعال کردن بازارچههای مرزی است.
🔹سرمایه استان امنیت، وحدت و انسجام است. عمیقا اعتقاد دارم که هیچ مشکل حل نشدنی در کشور وجود ندارد.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیسی: باید بر روی افزایش صادرات به افغانستان کار بیشتری صورت گیرد
🔹رئیس جمهور در شورای اداری خراسان جنوبی:بازگشایی بازارچههای مرزی تعطیل شده یکی از راهکارهای توسعه صادرات کشور است.
🔹باید بر روی افزایش صادرات به افغانستان کار بیشتری صورت گیرد که برای این منظور تلاش میکنیم با رایزنیهای اقتصادی، بازارچههای مرزی تعطیل شده مشترک با افغانستان را بازگشایی کنیم.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" دارَدزَمٰانآمَدَنتْدِیرمِیشَوَد:')🧡🌱"
.
.
#چریڪۍ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
مـاییم و نـوای بی نـوایۍ...
بسماللھاگھحࢪیفمایۍ😾🖐🏾
#چریڪۍ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
↻🎙📻••||
جد؎گِࢪفٺہایمزِندِگےدنیایےࢪا
وشوخےگِࢪفٺہایمقیامٺࢪا
ڪـٰاشقَبلاَزاینڪہمـٰاࢪابیداࢪ
ڪُنندبیداࢪشَویمـ•
#شهیدانهـ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
🌈 #قسمت_صد_وبیستوچهارم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
وقتی نمازم تمام شد و برگشتم،دیدم مادروحید پشت سرم نشسته و به من نگاه میکنه... چشمهاش خیس بود.😢تا دیدمش شرمنده شدم،سرمو انداختم پایین.😞با امیدواری گفت:
_وحید برمیگرده دیگه،آره؟😢
نمیدونستم چی بگم.اومد نزدیک.گفت:
_تو چکار میکنی که شوهرات شهید میشن؟چی بهشون میگی که آرزو میکنن شهید بشن؟😒😢
آقاجون با ناراحتی گفت:
_راحله! این چه حرفیه؟!!!😒😨
سرم پایین بود.گفتم:
_وحید پسر شماست.شما از بچگی از امام حسین (ع) بهش گفتین.😞شما یادش دادید مرد باشه. شما از فیض شهادت براش گفتین.😢شما اینجوری #تربیتش کردین.منم بخاطر تربیت خوبی که داشت،بخاطر چیزهای خوبی که شما بهش یاد دادید عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم.😞
مادروحید با التماس گفت:
_دعا کن برگرده.تو که نمیخوای دوباره تنها
بشی.😢🙏
گفتم:
_شما مادر هستین.دعای شما بیشتر اثر داره. هروقت خواستین دعا کنین برای #عاقبت_بخیری وحید دعا کنین..نه برگشتنش. برای منم خیلی دعا کنین. #امتحان_خیلی_سختیه برام.😞😭
دیگه نتونستم چیزی بگم.سرمو گذاشتم رو پای مادروحید و فقط گریه میکردم.😣😭
از اون روز به بعد کمتر میرفتم پیششون..
روم نمیشد تو چشمهای پدر و مادر وحید نگاه کنم.😓
یه روز مادروحید اومد خونه ما.گفت:
_دلم برات تنگ شده.از حرفهای اون روزم ناراحت شدی که کمتر میای پیشمون؟😒
گفتم:
_از شرمندگیمه.روم نمیشه تو چشمهاتون نگاه کنم.😔
بابغض گفت:
_اونی که شرمنده ست منم.اگه وحید به ازدواج با تو اصرار نمیکرد،الان تو راحت تر زندگی میکردی.من شرمنده م که بخاطر دل پسرم زندگی سختی داری.😔
بیشتر شرمنده شدم.😞
پنج ماه از شش ماه گذشته بود....
چند روز بود دلشوره داشتم.😥همش یاد وحید بودم.هرکاری میکردم حواسم پرت بشه فایده نداشت.😥تلفن زنگ میزد،قلبم میومد تو دهانم. همش منتظر خبر شهادتش بودم.😧👣
با فاطمه سادات از خرید برمیگشتم خونه.آقایی جلوی در صدام کرد.
-خانم روشن؟
-خودم هستم.بفرمایید.😧
-شما همسر آقای موحد هستید؟
-بله.شما؟😥
-من از طرف حاجی اومدم.مأمور شدم شما رو جایی ببرم.
یاد حرف وحید افتادم👌 که گفت به حرف هیچکس جز حاجی اعتماد نکن.☝️گفتم:
_الان باید بریم؟😥
-بله.
-پس اجازه بدید من وسایل مو بذارم خونه.
-ما همینجا منتظر هستیم.
رفتم خونه...
با حاجی تماس گرفتم.📲دو تا بوق خورد جواب داد:
_بفرمایید.
صدای حاجی رو شناختم.
-سلام،من همسر وحید موحد هستم.😊
-سلام دخترم،خوبین؟😊
-بله،خداروشکر.از وحید خبری دارید؟😒
-دو نفر فرستادم بیان دنبالتون،نیومدن؟🙁
-دو نفر اومدن ولی چون نشناختمشون خواستم اول با شما مشورت کنم.👌
مشخصات اون آقایون رو از حاجی گرفتم.وقتی مطمئن شدم خودشون هستن...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
🌰 ⚪ 🌰 کپی با ذکر نویسنده حلال است 🌰 ⚪ 🌰
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
🌈 #قسمت_صد_وبیستوپنجم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
وقتی مطمئن شدم خودشون هستن..
فاطمه سادات رو پیش مامان گذاشتم وباهاشون رفتم.بعد رفتن خونه آقاجون،بدون اینکه از من آدرس بگیرن.پدرومادروحید هم سوار شدن.حال اونا هم خوب نبود.😥😨😧
مطمئن بودیم میخوان خبر شهادتش رو بهمون بگن.😣👣ما رو به بیمارستان🏥 بردن...
مامان هرلحظه حالش بدتر میشد.آقاجون سعی میکرد من و مامان رو آروم کنه...
من به ظاهر آروم تر بودم ولی بخاطر بارداریم نگرانیش بیشتر بود.من شش ماهه دوقلو باردار بودم.😣😞
وقتی وارد بخش شدیم و سراغ وحید روگرفتیم همه پرستارها یه جوری نگاهمون میکردن مخصوصا به من...
احساس میکردم دیگه قلبم نمیزنه.اتاقی رو نشان دادن.همون موقع پزشک میانسالی اومد.پرستاری بهش گفت:
_خانواده آقای موحد هستن.
دکتر هم نگاهی به ما کرد و بیشتر به من.با تعجب گفت:
_شما همسرشون هستید؟😳
گفتم:
_بله.😒
هرلحظه منتظر بودم که کسی بگه شهید شده.
همون پرستار گفت:
_ایشون دکتر بابایی پزشک معالج همسرتون هستن.😊
نمیتونستم باور کنم وحید زنده ست.😳
با جون کندن گفتم:
_وحید زنده ست؟!😨😢
دکتر و پرستارها از حرفم تعجب کردن.آقاجون و مامان مثل من منتظر حرف دکتر بودن.دکتر بابایی بالبخند گفت:
_بله،زنده ست.😊
آقاجون گفت:
_حالش چطوره؟😨
دکتر گفت:
_چرا نمیرید ببیینیدش؟😊
آقاجون و مامان رفتن سمت اتاق.ولی من ایستاده بودم و منتظر جواب سؤال آقاجون.😥دکتر گفت:
_یه کمی زخمی شده.😊
گفتم:
_کجاش؟😨
-یه تیر به بازوی راستش اصابت کرده.
آقاجون و مامان دو قدمی رو که رفته بودن برگشتن.من منتظر ادامه حرف دکتر بودم. گفت:
_چند تا ترکش خیلی مختصر هم به شکمش اصابت کرده.
من دیگه متعجب گوش میدادم.آقاجون و مامان هم به من نگاه میکردن.😨😳😳
مامان گفت:
_پاهاش؟😳
دکتر تعجب کرد.گفت:
_شما دیدینش؟😳
ما هر سه تامون بدون هیچ حرفی منتظر بودیم. دکتر گفت:
_پای چپش از زیر زانو قطع شده.😊
جونم در اومد.نشستم روی صندلی.روم نمیشد به مامان نگاه کنم...😣😓
ولی آقاجون رو دیدم.داشت به من نگاه میکرد. چشمهاش پر اشک بود.😢مامان رفت سمت اتاق.آقاجون هم باهاش رفت.آقاجون بعد دو قدم که رفت به من گفت:
_بیا دخترم.
پاهام رمق نداشت.انگار تو خلأ بودم.هرچی میرفتم نمیرسیدم.همه چی مثل خواب بود برام. یعنی واقعا وحید زنده ست؟!!😥😢
با فاصله پشت سر آقاجون رفتم.وارد اتاق شدم. نسبتا بزرگ بود.چند تا تخت داشت🛏🛏🛏 ولی همش خالی بود جز یکی.تختی سمت راست اتاق،نزدیک پنجره.من جلوی در ایستاده بودم. واقعا وحید بود.🛌روی تخت دراز کشیده بود.دست راستش بسته بود.پتو روش بود.چهره ش خیلی تغییر کرده بود.اصلا ریش نداشت.مدل موهاش هم تغییر کرده بود...
داشت با مادرش که سمت راستش ایستاده بود احوالپرسی میکرد.مامان با اشک چشم فقط نگاهش میکرد.
بعد با تعجب ازش پرسید که واقعا دستت زخمی شده؟!!! شکمت تیر خورده؟!!! پات؟!!!😳😢
وحید هم بالبخند و مهربانی☺️😅 جوابشو میداد. مامان وقتی از حال پسرش مطمئن شد،گریه کرد.😭
بعد نوبت آقاجون بود.آقاجون سمت چپ وحید ایستاده بود.تا اون موقع داشت نگاهش میکرد.باهم روبوسی کردن🤗
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
🌰 ⚪ 🌰 کپی با ذکر نویسنده حلال است 🌰 ⚪ 🌰
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
🌈 #قسمت_صد_وبیستوششم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
باهم روبوسی کردن.🤗🤗
وحید احوالپرسی میکرد.حال خواهراش رو میپرسید.حرفهاش که تموم شد...
سرشو یه کمی جلو آورد تا بتونه از کنار آقاجون منو ببینه.😍آقاجون رفت کنار که وحید اذیت نشه.وحید دوباره دراز کشید و به من نگاه میکرد.چشمهای وحید هم بارونی بود.😢تا اون موقع بهت زده😧😟 نگاهش میکردم.از اینکه وحیدم زنده بود خیلی خوشحال بودم.😍☺️
آقاجون و مامان رفتن بیرون...
اصلا نمیدونستم باید چکار کنم.وحید به من نگاه میکرد و لبخند میزد،مهربان تر از همیشه.😊اشکهام جاری شد.😢هیچ کاری نمیتونستم بکنم.فقط ایستاده بودم و نگاهش میکردم.دست چپشو که سرم داشت آورد بالا و سمت من دراز کرد که برم پیشش،بابغض گفت:
_زهرای من.😢💓
قلبم داشت می ایستاد.بالاخره حرکت کردم. بالبخند گفتم:
_...بچه بودیم بعضی ها تو صف نانوایی زنبیل میذاشتن که جا بگیرن😢 ولی نشنیده بودم بعضی ها پاشون رو بدن که تو بهشت برا خودشون جا بگیرن.😢😓
لبخند زد.☺️رسیدم کنار تختش.فقط نگاهش میکردم.گفت:
_حوریه ها دنبالم کردن.😌هرچی بهشون گفتم خودم یکی بهتر از شما دارم،قبول نمیکردن.😉داشتم از دستشون فرار میکردم پامو گرفتن.منم پامو بهشون دادم که دست از سرم بردارن.😜😁
خنده م گرفت.☺️😢با اشک چشم میخندیدیم.گفتم:
_خیلی پررویی دیگه....این چه قیافه ایه؟!😬☺️
خندید و گفت:
_خوب شدم؟😉
-اگه اینجوری میومدی خاستگاریم اصلا نگاهتم نمیکردم.😌☹️
-حالا اون موقع که قیافه م خوب بود نگاهم کردی؟😉
-نه..نکنه اون موقع این شکلی بودی؟!😳
بلند خندید.😂دوباره ساکت بودیم.فقط به هم نگاه میکردیم.گفت:
_فاطمه سادات چطوره؟😍👧🏻
-خوبه.☺️
یاد پسرهامون افتادم.یادم افتاد وحید هنوز نمیدونه.گفتم:
_پسرهاتم خوبن.😌
سؤالی نگاهم کرد.یه کم رفتم عقب. چشمهاش از تعجب گرد شده بود.😳بعد روشو برگردوند و به پتوش نگاه میکرد.رفتم نزدیکش و گفتم:
_حالا با این پا بازهم میتونی بری مأموریت؟😉
به خودش اشاره کرد و گفت:
_مأموریت هایی که من میرم آدم سالمو اینجوری میکنه.😅
بالبخند گفت:
_دیگه موندم رو دستت.😇
بعد مثل کسیکه تازه چیزی یادش اومده باشه گفت:
_زهرا،واقعا پا و بازو و شکمم نور داشت؟!!!😳🤔
گفتم:
_برو بابا..من الکی یه چیزی گفتم.فقط خواستم فضا عوض بشه.شما رفتی همونجاهاتو دادی جلو گلوله تقصیر منه؟😜😁
خندید و گفت:
_باشه بابا.باور کردم.😁
یه کم مکث کرد.بعد گفت:
_واقعا بچه مون پسره؟😅
گفتم:
_کدومشون؟😌
یه نگاه پر از سؤال بهم کرد.با ذوق پرسید:
_دوقلو؟😳😍
با سر گفتم آره.☺️
لبخند عمیقی زد.اشک تو چشمهام جمع شد.گفتم:
_فکر نمیکردم برگردی.فکر نمیکردم لحظه ای بیاد که این خبر بهت بگم.😍😢
باخوشحالی گفت:
_دوتا پسر؟😍✌️
-بله آقا،دو تا پسر.😉😌
از خوشحالی نمیدونست چی بگه.😍☺️
همون موقع یکی از پرستارها اومد تو اتاق...
سر و وضعش به نسبت بقیه بهتر بود.من بالبخند به خانم پرستار نگاه میکردم. وحید به من نگاه میکرد.👀❤️پرستار هم به من و وحید و بیشتر به من نگاه میکرد...
تازه معنی نگاههای الان و پرستارها و دکتر توی راهرو رو میفهمیدم.😅اصلا به قیافه وحید نمیخورد همسری مثل من یا یه خانم چادری داشته باشه.گفت:
_آقای موحد اونقدر از شما تعریف کردن که همه ما مشتاق شدیم شما رو ببینیم. ولی الان که می بینمتون،میفهمم خیلی چیزها رو نمیشه با حرف بیان کرد.تازه آقای موحد خیلی چیزها رو نگفتن.😊
-لطف دارید.☺️
-دختره یا پسر؟😊
بالبخند گفتم:
_پسر.☺️
وحید همونجوری که به من نگاه میکرد گفت:
_دوقلو داریم.😇😎
پرستار با ذوق به من گفت:
_عزیزم،مبارک باشه.😍
-ممنون☺️
وحید گفت:
_خانم پرستار لطف کنید یه صندلی برای خانومم بیارین.😊
آروم به وحید گفتم:
_دوباره شروع کردی.😬
پرستار لبخندی زد و صندلی آورد.بعد همونجوری که کارشو انجام میداد، گفت:
_خانم موحد،از دیروز که آقای موحد رو آوردن بخش همش میگفتن خانومم فلان،خانومم بهمان.تایکی ازش تعریف میکرد میگفت خانومم هم همینو بهم گفته.😅
مثلا غیرتی شدم و گفتم:
_کی،چی گفته؟😠😄
پرستار پشتش به من بود.یه دفعه برگشت و گفت:
_هیچی باور کن.بعضی از همکارا همینجوری یه چیزی گفتن...😨
من با خنده نگاهش کردم.😄وحید هم بلند خندید.😂فهمید سرکار بوده،لبخندی زد و میخواست چیزی بگه که منصرف شد.کارشو انجام داد و رفت بیرون.
با اخم به وحید نگاه کردم و بالبخند گفتم:
_نمیشه دو روز تنهات بذارم،نه؟😬😄
باخنده گفت:
_خب تنهام نذار.😉😁
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
🌰 ⚪ 🌰 کپی با ذکر نویسنده حلال است 🌰 ⚪ 🌰
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
📸رئیس جمهور دقایقی پیش بیرجند را به مقصد تهران ترک کرد
🔹 سید ابراهیم رئیسی در سومین سفر استانی خود امروز به خراسان جنوبی سفر کرد.
🔹حضور در امام زاده موسی الکاظم طبس،بازدید از معدن طبس و گفتگو با کارگران معدن، حضور در جمع مردم محله کاظمیه بیرجند، دیدار با نخبگان استان و شرکت در شورای اداری استان از برنامه های وی در این سفر یک روزه بود.
#اخبار_دولت_سیزده
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
「@galery_khamenei313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذشت اون دوره که شما
هرکار دلتون خواست
تو این کشور انجام دادید!
#گاندو
قهرمانی 😁🤩
#حسن_یزدانی
«هشتگا؎گالر؎تصاویررهبر؎...!»
【🌸✨】¹• ‹ #شهیدانھ ›
【🌸✨】²• ‹ #مداحۍ ›
【🌸✨】³• ‹ #سیدنا›
【🌸✨】⁴• ‹ #رفیقانھ ›
【🌸✨】⁵• ‹ #عاشقانھ ›
【🌸✨】•⁶‹ #چادࢪانھ ›
【🌸✨】⁷• ‹ #ڪربلا ›
【🌸✨】⁸• ‹ #ڪلیپ ›
【🌸✨】⁸• ‹ #انگیزشۍ ›
【🌸✨】•⁹ ‹ #دخترونھ ›
【🌸✨】•¹⁰ ‹ #پسرونھ ›
【🌸✨】¹¹• ‹ #پروفایل ›
【🌸✨】¹¹• ‹ #حاج_قاسم ›
【🌸✨】¹²• ‹ #تلنگرانھ ›
【🌸✨】¹³• ‹ #احڪام_روزانه ›
【🌸✨】¹⁴• ‹ #بیوتون ›
【🌸✨】¹⁵• ‹ #مناسبتۍ ›
【🌸✨】¹⁶• ‹ #حڪایت ›
【🌸✨】¹⁷• ‹ #العربیھ ›
【🌸✨】¹⁸• ‹ #زڪۍ ›
【🌸✨】¹⁹• ‹ #این_صاحبنا؟ ›
【🌸✨】²⁰• ‹ #موسیقۍ›
【🌸✨】²¹• ‹ #الامام_الخامنئۍ ›
【🌸✨】²²• ‹ #دلۍ ›
【🌸✨】²³• ‹ #درمحضرولایت ›
【🌸✨】²⁴• ‹ #چریڪۍ ›
【🌸✨】²⁵• ‹ #والپیپـر ›
【🌸✨】²⁶• ‹ #استورۍ›
【🌸✨】²⁷• ‹ #حرف_حساب ›
【🌸✨】²⁸• ‹ #ڪودڪانھ ›
【🌸✨】²⁹#•‹ #آیھ_گࢪافےッ›
【🌸✨】³⁰•‹ #ادیت_پست›
【🌸✨】³¹•‹ #هادی_دلها›
【🌸✨】³²•‹ #ادعیه›
#هشتگ #هشتگهامون
•𝒿𝒶𝓃𝒶↷🌻•
⌞❥•@galery_khamenei313⌝