eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
753 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
. 👇کانال عمومی👇 (تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه 👈 28 اسفند 1399 👈 4 شعبان 1442 👈 18 مارس 2021 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❤️میلاد سپهسالار ابا عبدالله علیه السلام حضرت اباالفضل علیه السلام " 24 هجری قمری". 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️روز مبارک و محمودی است برای : ✅ خواستگاری و عقد و عروسی . ✅ خرید وسیله سواری . ✅ امور کشاورزی و زراعی . ✅ صید و شکار و دام گذاری. ✅ صلح و آشتی دادن بین افراد . ✅ و تجارت و معامله خوب است . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش صالح و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله 🚘 مسافرت : خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭احکام نجوم . 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ نامه نگاری به دوستان. ✳️ درختکاری . ✳️ رفتن به تفریحات سالم. ✳️ دیدار دوستان و آشنایان. ✳️و خرید جواهرات نیک است. 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز :فرزند هنگام زوال ظهر عاقل ، سیاستمدار ، آقا و بزرگوار است و هیچ گونه انحراف و نادرستی در چنین فرزندی نخواهد بود تا پیر گردد.ان شاءالله 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزندش سخنوری توانا با بیانی زیبا و فصیح خواهد بود .ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث غم و اندوه است . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث درد سر می شود . 😴 تعبیر خواب امشب : اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است. الیوم احل لکم الطیبات... و مفهوم آن این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . @reyhaneyekhelghat @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛
(🌱✺)❛ ❛ طوفان، هر قدر سھمگین تر باشد.. رنگین کمانش،درخشان تر اسٺ!🧡 The stronger the storm, the brighter its rainbow! 😌🍓 ↲➹🌿 @reyhaneyekhelghat
سعی کنید سکوتِ شمآ بیشتر از حرف زدن باشد.. هر حرفی را که میخواهید بزنید فکر کنید که آیا ضروری هست یا نه..!؟ هیچوقت بدونِ دلیل حرف نزنید! @reyhaneyekhelghat
🙏..امیرالمومنین علیه السلام فرمود: 👌من به شما یاد می دهم که هرکس در آغاز برج حمل(فروردین) آنها را با گلاب و زعفران بنویسد و خود و خانواده اش از آن بخورد، من ضامنم تا آخر سال با سلامت و تندرستی زندگی کنند: ۱👈 ⇦سلامُ علی آلِ یاسین ۲ 👈⇦سلامٌ علی اِبراهیم ۳ 👈⇦سلامُ عـَلی موُسی و هارون ٤ 👈⇦سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر ۵ 👈⇦سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین ٦ 👈⇦سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین ۷ 👈⇦سلامٌ قولاً مِن رَب الِّرحیم همان هفت آیه قرانی است که با سین شروع می شود. 📗..مرحوم حضرت آیت الله سید عباس کاشانی ره میفرمودند: 🛎👈..هرکس نتواند بنویسد بخواند که همان اثر را دارد. 📗..امید است سال جدید و هرلحظه ما مزین ومنور با آیات قرانی باشد. 📝«المخازن ؛صفحه ۳۲۶» 📝«کنزالعوالم ؛صفحه ۳۲» 📝«مجمع الکنوز ؛صفحه ۱۵۴» ریحانه‌ی‌خلقت 👉🌼
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا