eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
755 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹امام_رضا(ع): 👌تا سه خصلت در مؤمن نباشد، مؤمن نيست: خصلتى از پروردگارش، خصلتى از پيامبرش صلى الله عليه و آله و خصلتى از ولىّ خدا . امّا خصلت پروردگارش، نهفتن راز است؛و... 📚تحفه العقول/ص۴۴۲ @reyhaneyekhelghat 🌿❤️
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید #یاموسی‌بن‌جعفر ╭─┅═🌱🍃═┅─╮ @gh
(ع) : سعی‌ کنید زمان خود را به ۴ بخش تقسیم کنید: ۱-زمانی برای خلوت با خدا ۲-زمانی جهت تلاش برای به دست آوردن روزی حلال ۳-زمانی برای معاشرت و ارتباط با آشنایان و خانواده ۴-زمانی هم برای لذت‌های حلال منبع:تحف‌العقول
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇کانال عمومی👇 (تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه👈 21 اسفند 1399 👈 27 رجب 1442 👈11مارس 2021 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مبعث حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم" 13 قبل از هجرت " 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و محمودی است برای: ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ امور کشاورزی و زراعی . ✅ دیدار با قاضی و رؤسا. ✅ شروع به کار و آغاز شغل. ✅و مطالبه حق و حق خواهی نیک است . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش زیبا و خوشرو و روزی دار و عمری طولانی و دوست داشتنی خواهد بود.ان شاء الله 🚘 مسافرت:خوب و مفید و سودمند است. 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️ کشاورزی و انور زراعی . ✳️ درختکاری . ✳️ ختنه نوزاد. ✳️ و نامگذاری فرزند نیک است . 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز : فرزند هنگام زوال ظهر عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد و هیچ گونه انحراف و نادرستی در چنین فرزندی نخواهد بود تا پیر گردد .ان شاءالله 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزندش سخنوری توانا با بیانی زیبا و فصیح خواهد بود.ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، پشیمانی دارد . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث ایمنی از ترس می شود . 😴 تعبیر خواب امشب:اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 28 سوره مبارکه " قصص " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... مفهوم آن این است که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی. ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . @reyhaneyekhelghat @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛
هدایت شده از قامت 🌱
زمین خرّم تر از خلد برین است سراپا نـور ختم المرسلین است شـده «مبعوث احمد» تا بگویـد «فقط حیدر امیرالمومنین است» 🌱 @ghamat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
زمین خرّم تر از خلد برین است سراپا نـور ختم المرسلین است شـده «مبعوث احمد» تا بگویـد «فقط حیدر امیر
عیدتون مباااااارک 😍🌼 #پروفایل تواین‌روزای‌پربرکت‌،خیلی‌واسه‌هم‌دیگه‌دعا‌کنیم، #التماس‌دعای‌فرج @reyhaneyekhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
🌹﷽🌹 ❤️ از امروز با عاشقانه‌ای متفاوت در دل بحران #ایران و #سوریه و با یادی از شهدای #مدافع_حرم در خ
میبینم که طرفدارهای رمان جذابمون داره روز به روز بیشتر میشه😍🤗😍 خوشحالم که خوشتون اومده، التماس‌دعا 🌼💛
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و
✍️ 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌ها زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇تقویم نجومی جمعه👇 👇👇👇کانال عمومی 👇👇👇 (تقویم همسران) ✴️ جمعه 👈 22 اسفند 1399 👈 28 رجب 1442👈 12 مارس 2021 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🌹اولین نماز جماعت در اسلام توسط پیامبر و علی صلی الله علیهما وآلههما 🐪 خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه "۶۰ هجری " 😭. 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و محمودی است برای : ✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✅ درختکاری . ✅ مناظره و گفتگو . ✅ ورود بر رؤسا و مسؤلین . ✅ تهیه ضروریات و خرید عید . ✅ دیدار دفتر داران و منشیان . ✅ وآغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است 👶 مناسب زایمان و نوزادش زیبا و خوشرو و روزی دار و محبوب مردم و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاءالله ✈️مسافرت : سفر بعداز ظهر آغاز شود و خوب است . 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است برای امور زیر : ✳️ برای دادن سفارشات تجاری . ✳️ بذر افشانی و کاشت . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ آغاز معالجه و درمان . ✳️ و افتتاح پروژه ها و شروع به کار نیک است. 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید. 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز : مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمند مشهور گردد . ان شاالله 💑 انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، فرزند امکان سقط شدن دارد و اگر به دنیا بیاید ممکن است گروهی بی گناه را هلاک سازد . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، خوب نیست. @reyhaneyekhelghat @taghvimehamsaran 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن سبب قوت دل می شود . ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴 تعبیر خواب امشب : اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین .. و چنین برداشت میشود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با انها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک گردد .شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 377 47 297 0912 353 28 16 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با‌ لینک ارسال کنید. 📛📛📛
✓ من فقط موهایم را پوشاندم ✖️نه استعدادم را هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده ... حرفم رو به اونایی هست که فکر میکنند چون چادر سر میکنم هیچی نمیفهمم😕 باید بگم🙂 دقیقا اشتباه فکر میکنید 😠 که چیزی که نیازه رو میدونم و میفهمم... ❣چادرم به هیچ عنوان مانع پیشرفت من نمیشود... ✋⛔️ ✅ یه نصیحت به کسایی که این جوری فکر میکنند👇 باید بگم کسی که تورو بخواد💞 نگاه به زیبایی اندامت نمیکند 😱 نگاه به زیبایی اندیشه ات میکند...😉👍 ☑️ بدون که هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده این رو تاریخ ثابت کرده...والسلام. 🆔 ریحانه‌ی‌خلقت 🌿
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_ششم 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های
✍️ 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟» 💠 از اینکه خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!» ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه !» 💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :« حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...» 💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!» نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟» 💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!» و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های برا مأموریت اومدیم.» 💠 می‌دانستم درجه‌دار است و نمی‌دانستم حالا در چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟» از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. 💠 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. 💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ شده بود که دیگر از نفس افتادم. 💠 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد. قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم. 💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه (علیهاالسلام) کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. 💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد. با اشک‌هایم به (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد... ✍️نویسنده: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
🌱 امروز آخرین‌جمعه‌ی‌رجبه و خواندن صد سوره‌توحید′′ نوری‌خواهدشد... برای‌قیامت...!✨ امید که‌سبب‌بخشایش و عاقبت‌بخیری ما و عزیزان‌ما‌ن‌شود :)🧡 @reyhaneyekhelghat
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) ✴️ شنبه 👈23 اسفند 1399 👈 29 رجب 1442👈 13 مارس 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔥 مرگ ابوحنیفه " 150 هجری " 🔥 مرگ شافعی " 204 ه.ق " 🐪 هجرت مسلمانان به حبشه . 🏴 وفات نجاشی پادشاه حبشه . 🏴 شهادت مالک اشتر نخعی رحمت الله علیه نیز در ماه رجب بوده است . 🌹اول ماه آذار رومی 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ نقل و انتقال و جابجایی. ✅ جهیزیه بردن عروس و حجله آرایی. ✅ خرید حیوان و وسیله سواری . ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅ حرکت و جابجایی نقل مکان به شهر دیگر. ✅ تعمیر شهر و روستا . ✅ و دیدارهای سیاسی نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزاد شجاع و مبارک و صبور و صالح و شایسته خواهد شد . ان شاءالله 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت :خوب و خیر و مال در پی دارد . 🔭 احکام و اختیارات نجومی . 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ دادن سفارشات تجاری . ✳️ بذر افشانی و کاشت . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ آغاز معالجات و درمان . ✳️ و افتتاح پروژه و کار نیک است . 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید . 👩‍❤️‍👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب:( شب یکشنبه ) ،فرزند چنین شبی ممکن است سبک سر و کم عقل به دنیا بیاید . @reyhaneyekhelghat @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پرهیز از خلق ( و گوشه گیری و انزوا) است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، موجب نجات از بیماری می شود . 😴😴 تعبیر خواب امشب:خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 1 سوره مبارکه " حمد " است . بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین .. و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی وی گردد. ان شاءالله شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
﷽ #تنها_مسیر #استاد_پناهیان راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی #جلسه_نوزدهم ١٩ ریحانه‌ی‌خلقت 💐🌿
- مرور و خیلی خلاصه، خیلی خلاصه است هاااا، حتما فایل کامل رو گوش کنین❤️ نقطه ی مقابل خداپرستی، هواپرستی هست شما وقتی عمیقا میتونی توبه کنی که دستورات خدا را نسبت به خودت ببینی ...😊 اونوقت هر یدونه دستوری که اجرا نکردی شرمنده میشی .... که تو رو پس زدم نه تو رو امام علی (ع) میفرماید نگاه نکن چی کردی... نگاه کن که معصیت رو کردی ! مقایسه ی اینکه خدا رو ول کردی و از نفس پیروی کردی باید بد بشه😦😞😔 مثلا امام خمینی بگن این لیوان آبش تمیزتره.... بعد تو امام رو نگاه کنی و بگی باشه بزار نظر صدام رو هم بپرسم😐🤦🏻‍♀ بعدشم برگردی و به امام پوزخند بزنی و حرف صدام رو گوش بدی رفقاااا معصیت خدا خیلی بدتر از این مثاله!!!! حضرت رسول فرمودند : زیرک ترین آدم ها خودش حساب میکشه و برای بعد مرگش کار میکنه و احمق ترین آدم ها کسی هست که برای هوای نفسش تبعیت کنه و فقط از خدا آرزوهاش رو بخواهد از امام علی (ع) پرسیدند اون آدم زیرک کیه ؟ فرمود هر روزی که خواست خودش رو محاسبه کنه بگه این روزی که رفت دیگه برنمیگرده... کسی رو راضی کردی ؟؟؟ حاجت کسی رو برآورده کردی؟؟ دلی گرفته بود شادش کردی؟؟؟ و اما اگه کسی خواست این گناهاش محو بشه بعد این محاسبه باید بفرسته بر پیامبر و اهل بیت ((اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و‌آل‌محمد‌و‌عجل‌فرجهم)) درود یعنی آقا من نوکرم🙂 خدایی که میلاد علی (ع) رو در خانه ی کعبه گذاشته و شهادتش رو شب قدر گذاشته .... میخواد با علی (ع) چی بگه به ما ؟ 🔹اینکه بگه علی رو دوست داشته باشید 🔸ولایت علی رو دوست داشته باشید صوت‌کامل‌روگوش‌کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
دوستان عزیز سلام... قرار بود روزهای جمعه (به دلیل مشکلات فنی سایت افتاد به امروز) که خودشناسی هست، دیگه مطلب دیگه ای قرار نگیره، و پارت امروز رمان، دیروز قرار گرفته، ولی به خاطر تقاضا ی زیاد، امروز پارت جدید رو قرار میدیم، از فردا ان‌شاءالله فعالیت خود کانال رو پیش میبریم دوباره😊❤️ (بیو ی کانال چک شود)
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از ل
✍️ 💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه‌جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادران‌شان دل سنگ را آب می‌کرد. چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد می‌آمد که به بهانه رهایی مردم مستانه نعره می‌زد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و هم‌پیاله‌هایش بودند. 💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و می‌ترسیدم مصطفی مظلومانه شود که فقط بی‌صدا گریه می‌کردم. ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده می‌مونه؟» 💠 از تب بی‌تابی‌ام حس می‌کرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی می‌تپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چی‌کاره‌اس؟» تمام استخوان‌هایم از ترس و غم می‌لرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم :«تو پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم (علیها‌السلام) دفاع می‌کردن!» 💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم :«تو برا چی اومدی اینجا؟» طوری نگاهم می‌کرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد :«برا همون کاری که سعد ادعاش رو می‌کرد!» 💠 لبخندی عصبی لب‌هایش را گشود، طوری که دندان‌هایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد :«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه‌شون می‌خوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این که می‌بینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه‌های سوریه، معارضین صلح‌جو هستن!!!» و دیگر این حجم غم در سینه‌اش جا نمی‌شد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد :«سعد ادعا می‌کرد می‌خواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده‌ها کنیم!» 💠 و نمی‌دانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!» از صدایش دلم لرزید، حس می‌کردم در این مدتِ بی‌خبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد. 💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله می‌کشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو می‌چرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست. نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :«این با تکفیری‌هاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش می‌جنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید. 💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد. مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه می‌کشید، ابوالفضل فریاد می‌زد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 مردم به هر سمتی فرار می‌کردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما می‌دویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند به خودش بسته که تنم لرزید. ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد. 💠 فریاد می‌زد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من می‌ترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش می‌کردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد. با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم. 💠 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :«برا من گریه می‌کنی یا برا این پسره که اسکورتت می‌کرد؟» چشمانش با شیطنت به رویم می‌خندید، می‌دید صورتم از ترس می‌لرزد و می‌خواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :«ببینم گِل دل تو رو با پسر برداشتن؟ پسر قحطه؟» 💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو می‌برند. همچنان صورتم را نوازش می‌کرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم می‌کردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم :«چرا دنبالم می‌گشتی؟»... ✍️نویسنده: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
👇تقویم نجومی یکشنبه👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) ⬅️ اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈 24 اسفند 1399 👈30 رجب 1442👈 14 مارس 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙🌟 احکام دینی و اسلامی. 🌺 ولادت حضرت اسماعیل علیه السلام ... ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ طلب علم و علم و دانش . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ خرید وسیله سواری . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ ملاقات های سیاسی . ✅ جابجایی و نقل و انتقال . ✅ شرکت زدن و مشارکت کردن . ✅ آغاز درمان و معالجات . ✅ وخواستگاری و عقد و ازدواج خوب است . 👼 زایمان خوب و نوزادش صبور و حلیم و خوش قدم و شایسته و راستگو و خوب تربیت خواهد شد. ان شاءالله ✈️ مسافرت :خوب و سودمند است . 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز برای امور زیر خوب است . ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ خرید لوازم منزل و خرید عید . ✳️ آغاز درمان و معالجه. ✳️ ارسال کالاهای تجاری. ✳️ و شکار و صید و دام گذاری نیک است . 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید . 💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند مصروع و غشی از کار در آید. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، ایمنی از بلیات است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، حکمی ندارد . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 1 سوره مبارکه " حمد " است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین... و چنین استفاده میشود که نامه یا حکمی از طرف بزرگی به خواب بیننده برسد که موجب خوشحالی وی گردد. ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید... @reyhaneyekhelghat @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 37 747 297 09123532816 📛📛📛
┌̶͟͞🌙͟͟͟͟͞͞҈`_-| "گـݩاه" رفٺـــہ در چشمم😣 خدا دارد "فوٺ" میڪند💨☺️ ایݩ اشڪ ها بے دلیڷ نیسٺ...:)♥️*
‏: تو اتوبوس پیرمرد به دختره گفت : دخترم این چه حجابیه که داری؟ همه ی موهات بیرونه؟🤭 دختره‌با پررویی‌گفت :تو نگاه‌نکن ! بعد از چند دقیقه ⌚️ پیر مرد کفشش را درآورد👞 بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😣 دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه این چه کاریه.. خفمون کردی!😑 پیرمرد باخونسردی گفت :😒 تو بو نکن!!!😁😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌+ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﯾﻚ موبایل ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد...📱 ﭘﺪﺭﺵ ﻭقتی آن‌ رﺍ ﺩﯾﺪ.. ﮔﻔﺖ : وقتی ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﯾﺪی ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻛﺎﺭی ﻛﻪ ﻛﺮﺩی چه ﺑﻮﺩ؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺭﻭی ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺴﭗ ﺿﺪ خﺮﺍﺵ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺮﯾﺪﻡ . ﭘﺪﺭ : ﻛﺴی ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ انجام دهی!؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ !!🙄 ﭘﺪﺭ : ﭼﻮﻥ موبایلت ﺯشت ﻭ بی ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩی؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭد ﻭ قیمتی است ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻡ😌 ﭘﺪﺭ : ﻛﺎﻭﺭ ﻛﻪ براش گذاشتی ﺯﺷﺖ ﺷﺪ؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺪ🤔 ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ ، ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ گوشیم ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻣﻲ ﺍﺭﺯﺩ .😊 ﭘﺪﺭ نگاه ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : 🌸″ﺩﺧﺘﺮﻡ"ﺣﺠﺎﺏ " یعنی ﻫﻤﯿﻦ :)🌱 √♥️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98