فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بفرما ماست و خیار شاهانه
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و سوم / بچه های حزب از طریق رصد ترددهای افراد شناسایی شده توانسته بودند چند لایه از عناص
قسمت بیست و چهارم /
نوال با حزب تماس گرفت: من برای یک نشست مهم با موضوع مقاومت به تهران دعوت شدم. امروز بخش آخر از مصاحبه ی مربوط به خانواده ی شهدای حزب رو در خبرگزاری کار کردم. لطفا ببینید و نظرتون رو بگید. برای هفته ی بعد حتما خودم رو می رسونم که بقیهی جلسات رو پیگیری کنیم.
رابط نوال و حزب به مرتضی اطلاع داد و مرتضی هم با همین خبر رفت پیش شیخ صالح
مرتضی بعد از احوال پرسی به شیخ گفت: شیخ تصور کن یه خبرنگار اومده پیشت و میگه من برای نشست مقاومت دعوت شدم تهران، در مرحله ی اول تو چطور قضاوتی دربارش میکنی؟
شیخ گفت: مشخصه، یه آدم همسو و قابل اعتماد به نظر میرسه.
مرتضی گفت: دقیقا، نوال بعد از سفر به اسپانیا، اومده و همین ادعا رو مطرح کرده، حالا ما اگر از ارتباطش با موساد خبر نداشتیم احتمالا الان اعتماد سازی بیشتری بین ما و اون با این حرفش مطرح میشد.
شیخ صالح گفت: درسته، از این میخوای به چی برسی؟
مرتضی گفت: باید به عنوان تجربه ثبت بشه و به برخی عوامل حزب منتقل بشه که در مواردی از این دست فریب نخورن و باید به تهران هم اطلاع بدیم.
شیخ گفت: پس هدف از سفر به اسپانیا همین بوده، جلسه داشتن برای تهران!
مرتضی گفت: بله، منتها فقط مسئله این نیست که میخواد بره تهران، مسئله اینه که چه شبکهای در تهران هماهنگ کرده که این منتقل بشه و تو جلسه شرکت کنه؟ اینم ممکنه بخشی از شبکه ی همکار با موساد تا خود تهران باشه، که برادرا باید شناساییش کنن...
شیخ گفت: احسنت، اینم از مواردیه که باید کامل در بیاد، هماهنگی با تهران رو انجام بدید. باید بدونن مهمون دارن...
از دفتر حزب به دوستانی در تهران اطلاع داده شد که به زودی میهمان دارند. جزئیاتی هم درباره ی قضیه مطرح شد.
هادی در تهران مسئول پیگیری موضوع بود. چند بار به عکس نوال نگاه کرد و بعد هم به عکس پیام علوی! او پیام علوی را میشناخت و حالا سوالات زیادی داشت. آیا پیام با نوال همکار است؟ پیام علوی به دنبال افرادی برای همکاری بوده و اشتباهی به مسئله اضافه شده؟ همه چیز نمی تواند اشتباهی باشد چون نوال قبلش برای سفر به تهران، به اسپانیا رفته و بعد با پیام تماس گرفته ! اینها باید حل میشد و خیلی سوالات دیگر ...
هادی بعد از چند تماس جزئیات کامل جلسه ی نوال در تهران و برنامه هایش را در آورد. در بررسیهای هادی مشخص شد قرار است نوال با یکی از مقامات مطرح سپاه پاسداران دیدار کند. مسئله ای نبود که بتوان تلفنی پیگیری کرد. هادی باید شخصا ماجرا رو دنبال میکرد.
رفت دفتر همان فرمانده و از رئیس دفترش وقت ملاقات برای یک موضوع فوری خواست. جلسه ای همان روز بعد از نماز در نظر گرفته شد.
آنقدر مسئله مهم بود که هادی به محل کارش بر نگشت. در دفتر سردار ماند و آن بخش از کارها که امکان پیگیری تلفنی داشت را پیگیری کرد تا وقت نماز برسد. برای اقامه ی نماز رفتند. نماز را خواندند. نیروها برای ناهار رفتند اما سردار به اتاق کارش برگشت.
هادی وارد شد. عذرخواهی کرد که وقت سردار را میگیرد و گفت:
هادی: یکی از عناصر موساد قراره به زودی با شما دیداری داشته باشه!
سردار خندید و گفت: جدی میگی؟ ما میریم تلاویو یا اون میاد تهران؟
هادی گفت: اونا میان تهران سردار
سردار گفت: با جزئیات توضیح بده ببینیم ماجرا چیه؟
هادی گفت: یک خبرنگار به زودی از لبنان میاد برای اینکه از شما سوالاتی بپرسه، مدعی شده که با حزب در ارتباط هست و بچه های حزب هم تایید کردن، منتها میگن جاسوس تحت نظره و یه سفر رفته اسپانیا و اونجا آموزشش دادن که بیاد ایران، حالا میخواد با شما دیدار کنه!
سردار گفت: آقا ست؟ خانمه؟ کیه این خبرنگار ما؟ عکسشو داری؟
هادی عکسی از نوال به سردار نشان داد و گفت: ایشونه، یه خانمه!
سردار کمی نگاه کرد به عکس تا خوب به ذهن بسپارد و بعد به هادی گفت: وظیفه من چیه؟
هادی گفت: شما باهاش دیدار میکنید، دستگاه ضبط حتما باشه و دوربین ها هم بچه های دفتر چک کنن فعال باشه چون جملاتش و زبان بدنش به هنگام بیان موضوعات برای ما مهمه، مهم تر اینه که ببینیم چه سوالاتی از شما داره! منتها فریب رسانه ای بر اساس دستور العمل سازمان حتما در گفتار شما باید باشه، البته ما جزوه ی دستورالعمل رسانه ای رو به روزرسانی کردیم حتما تقدیمتون میکنم قبل از جلسه خونده بشه و یه خواهش هم اینه: یک روز قبل از جلسه ما حتما مجدد شما رو ببینیم.
سردار کمی فکر کرد و گفت: سناریوی رفتاری من قراره در جلسه چی باشه؟ مقتدر و آگاه؟ یه شخصیت هالو و ساده یا چی؟
هادی گفت: خدا خیرتون بده که پرسیدید ما میخوایم شما رو این طوری بفهمه "یه شخصیت ساده، فریب خور و البته تحکم کننده" در واقع اگر در مصاحبه طوری وانمود کنید که متوجه فریب طرف مقابل نشدید عالی میشه!
سردار کمی فکر کرد و گفت: خیالت راحت باشه، حالا ان شالله قبل از جلسه مجدد با هم هماهنگ میکنیم...
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus
23.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸وقتی بوعلی کم آورد
@TahlilgarPlus
این عکس را شما برایم فرستادید
برایش این متن بی نظیر را نوشتید: بی شک هنوز هم امید بنیان گذار انقلاب به دبستانی هاست
محکم و قبراق بر سر پیمان مردان ۱۳۵۷ایستاده و کوتاه هم نمی آیند.
این پیام امروز دختران من و منِ معلم بود
به تمام دنیا می گوییم :
ما تمام نمی شویم
آزادی غزه، آرزوی دختران ایران است.
به نیابت از شما جناب تحلیلگر و تیم همراه و خانواده بزرگ تحلیلگر در هوای پر از امید، ۱۳ ابان ۱۴۰۳را نفس کشیدیم
دبستان فرزانگان_ شایستگان پردیس فاز هشت
این را هم برایم نوشته اید : سلام من رو به جناب تحلیل گر برسونید و بفرمایید من هر روز صبح قبل از شروع کلاس زیارت آل یاسین رو به نیابت از شهدا و غزه و لبنان می خونم
عرض سلام و ادب
ممنون بابت عکسی که فرستادید و ممنون بابت این متن زیبا
روحم با این عکس
با این لبخند ها
با این پرچم مقدس
و با شعاری در دست بچه هاست زنده شد
درود بر شما
و خدا قوت بر این همه همت
اگر امید امام خمینی(ره) به دبستانی ها بود ، امید ایران هم همچنان به دبستانی هاست
ومعلمانی که چراغ راهشان هستند.
به شما افتخار میکنیم
راستی ، هنگام زیارت آل یاسین حقیر را هم دعا کنید.
@TahlilgarPlus
40.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رستم و جنگ مازندران / شاهنامه فردوسی / داستان کهن به زبان ساده / قسمت ۱۴
💠 در این برنامه #شاهنامه ی فردوسی به رستم و جنگ مازندران می پردازیم. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
@TahlilgarPlus
پرچم ایران در جای جای تجمع روز گذشته در لندن
این تصویر را شما برایم فرستاده اید
روی پرچم پایین هم عکس رضا ربع پهلوی دیده میشود که رویش نوشته: نیم پهلوی به نسل کش ها پیوست...
دمتان گرم
ممنون بابت این حضور
و خداقوت به شما بابت این همه غیرتتان
دست تک تک رفقایی که پرچم ایران را در تجمعات خارج از کشور بالا گرفته اند می بوسم
رفقای عزیز به شما افتخار میکنیم
@TahlilgarPlus
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای گردو را خدا شنید
#حکایت
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و چهارم / نوال با حزب تماس گرفت: من برای یک نشست مهم با موضوع مقاومت به تهران دعوت شدم.
قسمت بیست و پنجم /
هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سوال شخصی دارم برای تجربیات خودم، جسارتا امکانش هست بپرسم؟
سردار گفت: بله حتما
هادی گفت: اگر صلاح ندونستید پاسخ ندید. میخواستم ببینم اگر شما بدون توضیحات من با این خبرنگار ملاقات میکردید میتونستید تشخیص بدید جاسوسه؟
سردار گفت: عکسش رو مجدد بده ببینم.
هادی عکس نوال را از لای تقویمی که دستش بود درآورد.
سردار عکس را نگاه کرد. دختری جذاب با آرایش عربی که در کنار پرچم مقاومت ایستاده، سردار گفت: عکس برای ایام اخیره؟ یا برای قدیم؟ یعنی میخوام بدونم: پوشش الانش اینه یا نه؟
هادی گفت: برای روزهای اخیر نیست ولی پوشش اخیرش همینه
سردار گفت: اگر اینی هست که من دیدم و به فرض اینکه قبل از توضیحات شما میدیدم تا لحظه ای که سوالاتش رو نمیپرسید نمیتونستم حدس بزنم جاسوسه یا نه، ولی میتونستم حدس بزنم این داره با یک بالادستی خاصی کار میکنه
هادی گفت: جسارتا میشه بیشتر توضیح بدید؟
سردار گفت: از این پوشش و این ظاهر میشه حدس زد این آدم داره با یه کارفرمایی همکاری میکنه که نفوذ خبرنگارش و تاثیر گذاری خبرنگارش براش مهمه، من این رو فهمیدم
هادی تشکر کرد و خارج شد و به محل کارش رفت. از یکی از بچه ها درباره ی پیام علوی پرسید.
همکار هادی پاسخ داد: اطلاعات کاملش رو در آوردیم. اینها برای یک موسسه هستند که مستقیم با مقاومت یا ارگان های ما همکاری نداره، منتها براش مهمه که از برند مقاومت استفاده کنه، یه تعداد سیاستمدار هم داره و برای اینکه در سیاست داخلی برای جامعه هدفی که مقاومت براش مهمه، اینها رو تبلیغ کنه، نیم نگاهی هم به مسئله ی مقاومت داره!
هادی کمی فکر کرد و گفت: در مجموع چنین کاراکتری با این توضیحاتی که دادی به نظرت میدونه داره با موساد همکاری میکنه؟ مستقیم از وضعیت نوال خبر داره؟
همکار هادی پاسخ داد: هیچ چیزی قطعی نیست. منتها من با فهمی که نسبت به مسئله دارم و شناختی که از پیام و مجموعشون دارم حدس میزنم اینها خبر ندارن که نوال با موساد داره کار میکنه و صرفا به عنوان خبرنگار لبنانی دعوتش کردن.
هادی گفت: خیلی خب، نمیخوام مطلع بشن یا حتی حساس بشن، منتها ارتباط هاشون با نوال حتی ارتباط های خصوصی و شخصیشون میخوام تحت رصد دقیق باشه، اگر مراوده ی اینها با نوال بیشتر از مسئله ی کاری بشه میشه حدس زد که موساد، یا شاید هم خود نوال به استفاده ی بیشتر از پیام نیاز داره، پس تاکید میکنم روابط شخصی اینها برام مهمه! از طرفی میخوام یه تماس با پیام بگیری و بگی: من از دفتر سردار فلانی هستم، دیدم همچین همایشی دارید خوشحال شدیم و اگر کمکی از دست ما برمیاد به ما بگید. خودت رو هر طور شده به پیام نزدیک کن و باهاش طرح رفاقت بریز و غیر مستقیم ازش آمار بگیر ببین چطوری به نوال رسیدن!
همکار هادی در پاسخ گفت: چشم ولی به نظرت اگر اینا با نوال همکار باشن تو حرف زدنش با من معلوم میشه؟
هادی گفت: اصلا نمیخوام در صحبت هاش معلوم بشه، صرفا میخوام بدونم مسئله رو چطور برات روایت میکنه، نوع روایت کردنش برام مهمه!
مرتضی نوال را در لبنان با اطلاعاتی که برای تهران فرستاده بود رسما تحویل برادران در تهران داده بود و خیلی پیگیر مسئله نبود.
نوال از بیروت خارج شد و به تهران آمد و همان ابتدا در فرودگاه با پیام رو به رو شد. او به عنوان یک دخترک لبنانی برای پیام آنقدر جذاب بود که دلش را با خودش برد و ذهن پیام را حسابی مشغول کرد.
نوال از همان فرودگاه تا توانست با پیام گرم گرفت. از او خیلی تشکر کرد و به محل اقامتی که برایش مشخص کرده بودند منتقل شد.
تمام فکر و ذکر پیام از لحظه ی دیدار حضوری با نوال و به محض دیدن رفتارش شده بود نوال!
ذهنش مشغول شده بود.
وسط فکر و ذکرهای پیام فردی که هادی به عنوان رابط به پیام وصل کرده بود با او تماس گرفت.
+ سلام، محسن هستم. از دفتر سردار با شما تماس گرفتم، راجع به همایشی که دارید برگزار میکنید. میخواستم حضوری ببینمت وقت داری؟
- بله حتما، چرا که نه؟ کجا همدیگه رو ببینیم؟
+ نمیدونم اگر دوست داشتی شما بیا دفتر ما، وگرنه من میام سمت شما
- اتفاقا ایده ی خوبیه من میام دفتر سردار، برای ساعت 18 امروز اونجا باشم خوبه؟
+ بله مشکلی نیست. بیا، رسیدی جلوی درب ورودی تماس بگیر من هماهنگ کنم بیای داخل
محسن به محض اینکه تلفن را گذاشت با هادی تماس گرفت:
+ اگر ممکنه هماهنگ کنید من برم دفتر سردار، اونجا پیام رو ببینم.
- هیچ مشکلی نیس من با رئیس دفتر حاجی صحبت کردم، اونجا کاملا وانمود میکنن که تو در دفتر حاجی کار میکنی، یه اتاق در اختیارت هست اونجا با پیام کارها رو پیگیری کن، شمارهی رئیس دفتر حاجی رو میدم بهش یه زنگ بزنم
+ خیلی ممنونم چ، همین الان پیگیر میشم
محسن به دفتر سردار رفت. برای عادی سازی محیطی را برای محسن آماده کرده بودند تا پیام برسد.
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لعنت به من اگر احوال بپرسم
#حکایت
@TahlilgarPlus
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حماسه رستم در جنگ روم / شاهنامه ی فردوسی به زبان ساده (قسمت ۱۵)
💠 در این برنامه #شاهنامه ی فردوسی به داستان کاووس و زمانی که روم و بربر و مصر علیه ایران متحد میشوند و اتفاقات پس از ان خواهیم پرداخت. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و پنجم / هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سو
قسمت بیست و ششم /
محسن از همان لحظه که "هادی" دستور داد با پیام هماهنگ شد
اولین دیدار محسن با هادی به شکلی بود که پیام نه تنها با محسن کاملا رفیق شد بلکه محسن را برادری دید که احساس کرد هم میتواند رویش حساب کند هم میتواند او را محرم بداند و در مورد برخی مشکلات خصوصی خود با او صحبت کند
پیام در صحبتهایش با محسن یکی دو تا اظهارنظر سیاسی تند هم داشت که محسن کاملا با آن مخالف بود اما طوری در آن مورد با پیام همراهی و او را تایید کرد که دل پیام محکم تر شد و محسن را بیش از پیش رفیقی قابل اعتماد تصور کرد
یک ویژگی اخلاقی محسن این بود که اگر با اصلاح طلب، اصولگرا، برانداز یا با هر گروهی هم صحبت میشد و چیزی میگفتند کاملا همراهی میکرد، همراهی اش هم ریاکارانه، نفاق گونه یا برای فریب نبود
همین اخلاق محسن باعث شده بود هم رفقای زیادی از طیفهای مختلف داشته باشد، هم نزد همه محترم باشد هم بتواند افراد زیادی را به مرور با عقیده ی خود همراه کند.
محسن وسط صحبت هایی که پیام داشت به نوال هم رسید. به پیام گفت: این خانم رو چطور پیدا کردید؟
پیام گفت: من با بچه های رسانه ای لبنان در ارتباط هستم. برخی مخاطب های اکانت های خبر رسانی ما هستن، اونا یکی دو تاشون خبرهایی رو گاه و بی گاه برام میفرستن، نوال رو هم اونا بهم وصل کردن و من از طریق اونها باهاش ارتباط گرفتم و خدا همه رو خودش جور کرد و خیلی سریع و بی دردسرتر از همهی مهمونها اومد ایران.
نوال خیلی هم بی دردسر و اتفاقی نیامده بود، بخشی از پروژه ی موساد بود. محسن میدانست اما پیام نه...
محسن کمی فکر کرد. آنجا بود که فهمید موساد با پیام بی آنکه خودش بداند خیلی وقت است که در ارتباط است.
محسن به پیام گفت: جدی میگی؟ یه اکانت هماهنگ کرد نوال اومد ایران؟
پیام گفت: آره به همین راحتی
محسن گفت: واقعا کار خدا بوده ها، خودش برات همه چیز رو جور کرده
پیام گفت: آره واقعا نمیدونی چقدر برای این مراسم زحمت کشیدم، متوسل شدم به روح شهید مغنیه، خودش همه چی رو جور کنه
محسن کمی فکر کرد. میخواست ببیند میتواند نشانه ای از حس علاقه به نوال در پیام پیدا کند یا نه!
به پیام گفت: درسته، واقعا خود شهید عنایت کرده، درباره ی این خبرنگار لبنانیه هم اولین باره اومده ایران، فکر نکنم قبل از تو کسی تونسته باشه بیارتش ایران، انصافا دختره، جای خواهری واقعا خبرنگار متشخص، نجیب و با حیاییه.
پیام سری تکان داد و تایید کرد و بعد گفت: اتفاقا امروز یه دیدار باهاش دارم در دفتر خودمون درباره ی هماهنگی رسانه ای که باید انجام بشه.
بحث به اینجا که رسید محسن گفت: خب پس من خیلی مزاحمت نمیشم، برو برای جلسه آماده شو، بعدش هم به من یه زنگ بزن حتما میخوام ببینمت یه همفکری روی برخی مسائل داشته باشم.
پیام خوشحال بود که رفیقی پر نفوذی مثل محسن پیدا کرده از طرفی برایش مهم بود با او همکاری کند به محل کارش رفت تا زود تر نوال را ببیند.
برای نوال ماشین گرفتند تا به محل کار پیام بیاید. دخترکی با قدی متوسط و موهای فرفری طلایی رنگ و البته آن قدر پر که با وجود شالی که روی سرش انداخته بود، سرش بسیار بزرگتر به چشم می امد.
نوال وارد دفتر پیام شد. احوال پرسی گرمی با بچه های گروه کرد و بعد به دفتر پیام رفت تا کارها را با هم هماهنگ کنند. بسیار حواسش بود که حتما وسط گفتگو ها به شکلی که انگار غافل است شالش از سرش بیفتد و بعد به مانند کسی که انگار تازه با این قوانین جدید آشنا شده اما به آنها بی حد متعهد است فورا خودش را اصطلاحا جمع و جور کند.
پیام بیش از آنکه حواسش به کار باشد دلش با نوال بود. او بالاخره بحث ها را جمع و جور کرد و بعد از نوال خداحافظی کرد تا او برای جلسه ی فردا با سردار به هتل برود و کارها را جمع بندی کند و خودش برود سراغ محسن...
نوال به هتل رفت، پیام هم به محسن زنگ زد تا او را ببیند. محسن قرار بود شام را با پیام باشد. با هم درباره ی موضوعات مختلف صحبت کردند و بخشی از صحبت ها کاملا به زندگی شخصی دو طرف و گذشته و حال آنها وارد شد و بحث دوباره رسید به نوال
پیام داشت توضیح میداد که نوال در فرودگاه آمده چه ها گفتند و بعد تصاویری که روی خروجی رسانه رفته واکنش ها (به ویژه واکنش کاربران لبنانی چه بوده و ...) به هنگام توضیحات با تبلت خود عکس نوال را هم به محسن نشان داد.
محسن کمی به عکس نوال نگاه کرد و ذهنش درگیر تر شد. معمولا خانم ها وقتی موهایشان را رنگ می کنند بعد از یک مدت ریشه موها سیاه رنگ میشود اما نوال موهایش کاملا طلایی بود. مشخص بود او برای این چند روز که قصد آمدن به ایران را داشته موهایش را رنگ کرده است. این جزئیات همیشه برای محسن مهم بود چون میدانست پشت بعضی اتفاقات قطعا انگیزه هایی هست.
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus