بابایی جونم اون شب تو بیابون گم شدم
دیدم یه خانمی نشسته فهمیدم مادرمه💔 حضرت زهرا بود بابا بغلم کرد نوازشم کرد محبت کرد بهم
یهو یه حرومی اومد تو بغل حضرت زهرا کتکم زد💔😭
نبودی ببینی بابا منو چطور به قافله رسوند😭😭
بابا ببین مو های منو؟ سوخته
دندونامو ببین بابا ؟ شکسته
بابا قدم و ببین؟ خمیده
بابا تو رو جان مادرت منو ببر
بابا اون روز که داشتی میرفتی میدون بهم گفتی دخترم غصه نخور بابا وقتی رسیدی شام میام تو رو هم با خودم میبرم💔
بابا اومدی منو ببری؟ ببین دخترت پیر شده😭😭 دست به دیوار میگیرم بابا
با گریم همه به گریه میوفتن بابا منو ببر
بابا اینا فکر کردن تو نیستی کنارم
فکر کردن دیگه عمو عباسی ندارم
کینه داشتن از جدم علی از مادرم فاطمه با کینه منو زدن😭💔
بابا مارو از کوچه یهودیا گذروندن
بابا سنگ و اتیش انداختن
بابا بردنمون تو بازار که ما رو به کنیزی بفروشن!
راستی بابا عمه خیلی اذیت شد عمه به جای منم کتک خورد
بابا عمه رو هم زدن💔
بابا اینا خیال باطل کردن من دیدم که از روی نیزه تو و عمو هواستون به ما هست!
بابا چشماتو دیدم داشت نگام میکرد
بابا راستی چرا شمر به سرت سنگ میزد؟
بابا چرا سرت بو تنور میده؟
بابا نبودی ببینی عمه رو میزدن چند تا مرد نامحرم با لگد و تازیانه!
راستی بابا این جای چه زخمیه رو لبات؟
اون روز تو مجلس یزید دیدم یه چوب هی بالا و پایین میاد عمه نزاشت ببینم
بابا یه سوال ببینم این جای ضربات چوبه؟💔😭😭😭