مدیر کانالم😉
ان شاءالله تا فردا عصر ساعت ۴ رای هااتون رو به اسامی منتخب برای کانال بدید تا اسم کانال مشخص بشه😄
- طَلبهنِوشـت -
#توبایدبمانے....! #پارت8 ....یعنی برنده میشم؟!🤔 ـ همه جور برنده شدن ملاک نیست بابا! مهم اینه که چه
#توبایدبمانے....!
#پارت9
بابام اومد و گفت : بریم؟!
ـ بریم بابا!
از جا بلند شدم و دنبال بابام راه افتادم بعد از یه چند دقیقه کوتاه به ماشین رسیدیم و سوارش شدیم🚗
توی ماشین عادت به صحبت کردن نداشتم از شیشه به بیرون نگاه میکردم
مردم در حال کار و بار و زندگی خودشون بودن .
بعد از دقایقی به خونه رسیدیم بابام ماشین رو پارک کرد و اهسته از ماشین پیاده شدم👣
به خونه رفتم و لباسامو عوض کردم که دیدم بابام اومد داخل خونه و با خستگی کتش رو در آورد و کنارم روی مبل نشست.
لبخندی زدم و گفتم خسته نباشی بابا😊
ـ سلامت باشی دخترم در مورد خواهرت باید باهات صحبت کنم!🙂
ـ آبجی مریم؟!😶 چیزی شده؟!🤔
ـ اره بابا🙃
ـ خوب؟!🧐
ـ یه چند وقتیه یه خانواده به مریم پیله کرده خانواده خوبین و رسم و رسوم و عقایدشون با ما همخونی داره اسم پسره قاسمه، سید قاسم مرتضوی ، ولی یه مشکل اساسی این وسط هست!
ـ چه مشکلی؟!🙄
ـ پسره با شاغل شدنه ابجیت مخالفه و میگه خوشم نمیاد زنم با مردا خیلی در ارتباط باشه
ـ خودش چه کارس؟!😮🤔
ـ طلبه اس
ـ خب نظر ابجیت مثبته ولی
- طَلبهنِوشـت -
#توبایدبمانے....! #پارت9 بابام اومد و گفت : بریم؟! ـ بریم بابا! از جا بلند شدم و دنبال بابام راه
#توبایدبمانے....!
#پارت10
ولی میخواد درسش رو ادامه بده !
ـ میخواین من با آبجی صحبت کنم!
ـ اره بابا ببین نظر آخریش چیه!؟☺️
ـ باشه بابا امشب بهش زنگ میزنم پسره چند سالشه؟!
ـ ۲۲سالشه تو همین تهرانم درس میخونه!🙃
ـ اگه ازدواج کنن آبجی میاد تهران؟!😍🧐
ـ اره😊
ـ چه خوب😍🤩
بابام به افق خیره شد و تو فکر رفت ــ😶ـــ
اهسته گفتم بابا شام نداریم من میرم درست میکنم که گفت
نه دخترم نمیخواد زنگ میزنم یه چی سفارش میدم میارن میخوریم😉
ـ ممنونم باباجون😇
ـ خواهش میکنم😊
رفتم تو اتاق و به ابجی زنگ زدم که پنج تا بوق خورد و جواب داد
ـ الو؟!
ـ الو سلام ابجی
ـ به به فاطمه خانوم یادی از ما کردی😉
ـ ما همیشه به یاد شماییم ! خوبی؟!
ـ سلامت باشی خداروشکر تو چطوری؟!
ـ الحمدلله بد نیستم شنیدم خبراییه🤨😝
میدونستم الان آبجیم از خجالت لپاش گل انداخته😂 ولی عیب نداره یه ذره اذیتش کنیم به جایی بر نمیخوره😜
دوباره گفتم
ـ از شادوماد چه خبر؟! نظرت چیه عروس خانوم؟!! وکیلم؟؟😂
ـ فاطمههههههه😅😕
ـ ژوووونم عروس خانم🤤😂😂😂
ـ عههههه😐😂😂
ـ نه جدی نظرت چیه؟!
ـ نمیدونم نمیخواد شاغل شم😟
ـ با درس خوندنت فکر نکنم مشکل داشته باشه به نظرم با اینکه شاغل بشی مشکل داره!😌
ـ اره منم حقیقتش نظرم چیزه یعنی چیزه اممم...
ـ فهمیدم مثبته😐😂
ـ اره حالا همون ولی خب .. !
ـ ادامه بده ولی شاغل نباش
ـ میدونم چی میگی خودمم از اینکه مثلا شاغل بشم جوری که با مردا زیاد سر و کله بزنم بدم میاد ولی باخودش که حرف زدم گفتم اگه برم معلم شم چی؟!
گفتش معلمی ایراد نداره شغل دیگه دوست ندارم😌
ـ اها خوبه دیگه😉 مزدوج شدی رفت ...!😂😂
ـ کوفت😒😆😂
ـ بگذریم آبجی
ـ اوهوم فاطمه جان؟!
ـ جانم؟!
ـ میگم من فردا امتحان دارم باید درسمو بخونم
ـ اهان باشه برو 😊خدانگهدار🙃
ـ خداحافظت👋🏻
قطع کردم رفتم پیش بابام به بابا گفتم مریم نظرش مثبته و مشکلی نداره😁
لبخندی زد و گفت الحمدلله😊
بابام شامو سفارش داد و خوردیم و بعدش بابام رفت خوابید
منم رفتم پا درسم که..
#حرفاےدرگوشے...
خونهاتڪهاجاره اےباشہ ،
دائمبہخودت مےگے :
میخنڪـوب ؛
روےدیوارهانقاشےنڪش ؛
و مراقبخـونہباش ...
امااینهمهمراقبتبرا چیہ !
چونخونہمالتونیستمالصاحبخونہست ؛
چوناینخونہدستتوامــانتہ ...
خونهدلــتچطور
خونهےدلتمامشمالخــداست ؛
تو خونهخدا نقش " گناه " ڪشیدنو
میخ " گناه " ڪوبیدن
#مــمنوع...
•••━━━━━━━━━
- آخی، این مارمولکه یه پاش کوچیک تر از اون یکیه،😨 باید زودتر به دامپزشکی برسونیمش! بی خیالی دور از انسانیته!🙁
+ عه، بچه یمنی مرد!😐
فعلا مارمولک و برسونید شاید یه تیتری ام واسه این بزنیم🙄
#یمن