❤این کلیپ رو دانلود کنید و نگهدارید برای وقتایی که کم میارید...❤️ فقط باید به خدا امید داشته باشیم الهی به امید خودت ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

📛پیش داوری ممنوع📛 🌷🌷🌱🌱🌷🌷🌱🌱 🛑اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بود.. 🛑 کسی راکه از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.. 🛑زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به صدیق الله بود.. 🛑 ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود.. 🛑 شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد.‌‌. 🛑کسی را که به او ناسزا می‌گویند او را مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه حبیب خدا بود.. پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

داستان خارکن عاشق و شیر و گرگ♥♥♥ سخنران شهید کافی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

❄️🤍 رو به مأموری که اومده بود داخل گفتم ببخشید چند لحظه. _ نه خانم وقت تمومه برای من مسئولیت داره.! ناچار از روی صندلی بلند شدم رو به رحمت کردم و گفتم نگران نباش همه چی درست میشه. رحمت نگاهی به من انداخت و گفت: میدونم مواظب خودت باش خیلی دوستت دارم❤️ انگار یه تیکه از وجودم و جا گذاشته بودم دلم میخواست زار بزنم ،🥺😢 ولی نه با گریه کردن هیچی درست نمیشه من باید قوی باشم باید به رحمت کمک کنم خان داداشم یه کم جلوتر تو ماشین نشسته بود و منتظرم بود.!! در ماشین و باز کردم و نشستم تو ماشین. چی شد دیدیش؟؟ _آره دیدمش -خب چی گفت؟ _خان داداش باید بریم دنبال دو نفر به اسم میرزا و اسدالله.! خان داداشم ابروهاشو تو هم کشید و گفت اینا دیگه کی هستن؟ کل ماجرا رو براش تعریف کردم و قرار شد از فردا با دوستاش بیفتن دنبال این دو نفر. تمام این مدت زری پیشم بود گاهی گوهر و خانم جون هم میومدن سر میزدن بهم هر چقد مادرم اصرار میکرد که برم خونشون قبول نمیکردم ، هم به خاطر مادر رحمت هم اینکه خونه خودم راحت بودم. روز به روز میگذشت و بچه ای که تو شکمم بود بزرگ و بزرگتر میشد زری همش میگفت زودتر باید به بقیه بگی که بارداری ولی خودم مخالف بودم !!😒 دوست نداشتم تو این وضعیت بفهمن حامله ام، از طرفی منتظر بودم که رحمت بیاد بیرون و با هم خبر بارداریمو به بقیه بدیم. دو هفته گذشت و خان داداشم در نهایت گفت بعد از کلی پرس و جو فهمیده این دو نفری که رحمت بهشون شک داشت از ایران رفتن.😔☹️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

ابرها به آسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر... گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست. عصرتون دلنشین ☕️ ‌‌‍‌┈••✾❀🌹🦋🌹❀✾••┈

چیزایی که به خدا واگذار شد تضمین شده است بسپار به خدا...✨ ‌‌‍‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

داستان خارکن عاشق و شیر و گرگ♥♥♥ سخنران شهید کافی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

شیطان وعده نمی دهد مگر وعده های دروغ، که به صورت راست نمایان می گردد شیطان امور دنیایی و پست را باغی پر از حقیقت می نمایاند. چون حقیقت شیطان همین است. کارش غیر از حقیقتش نیست. خودش را می چسباند به روح و روح را از حقیقت شیطانی متأثر می کند و همچنان که خودش با خیالات لذت می برد و عمر خود را با همین خیالات دروغين تباه می کند، انسان را هم در همین خیالات ولذات دروغین گرفتار می نماید. و کارش ایجاد بی خبری و فراموش نمودن امور آخرت است. شاید ضربه ای مهلک تر از این نباشد که انسان از واقعی ترین و جدی ترین بعد حیاتش که همان ابدیت انسان است، غافل شود و شیطان با وعده های دروغ و آرزوهای وهمی، انسان را به چنین مهلکه ای می اندازد، لذا نفس انسان از این وعده های شیطانی لذت می برد، مگر این که جان خود را با عقل و شرع روشن کند و بیش از آن که با وعده های شیطانی مأنوس باشد، با حقایق غیبی و معنوی مرتبط گردد. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

❄️🤍 نمیدونم چرا احساس میکردم خان داداشم داره دروغ میگه 🤔🙄 من هیچ کس و نداشتم به جز داداشم که کمکم کنه حالا هم که احساس میکنم داره بهم دروغ میگه حالا باید چیکار کنم؟! از همه جا بریده بودم خان داداشم قشنگ آب پاکی رو ریخت رو دستمو گفت کاری از دستش بر نمیاد! دیگه شب و روزم شده بود گریه 😭 مادر رحمت با اون حالش منو دلداری میداد و میگفت درست میشه من مطمئنم پسرم بیگناهه‌.!! تو خونه نشسته بودم که تلفن خونه زنگ خورد گوشیو برداشتم صدای مادرم تو گوشی پیچید.📞 _الو -سلام پروانه جان _سلام خانوم جون خوبی؟ _پروانه باید باهات صحبت کنم میخوام بیای یه سر خونه.!! _چیزی شده؟؟ _نه چیزی نشده ولی باید باهات صحبت کنم. _خب بگید همین الان! -تلفنی نمیشه _خانوم جون بیاید اینجا من حوصله ندارم از خونه بیام بیرون.، _یعنی چی حوصله ندارم سه هفته ست خودتو زندانی کردی تو خونه که چی بشه پاشو با زری بیاید اینجا دوباره برگردید خواستید.! به اصرار خانوم جون با زری حاضر شدیم تا بریم خونه مادرم اینا.، میدونستم میخواد باهام صحبت کنه که تا زمانی که رحمت برگرده برم خونشون بمونم.!🤭 ولی من به هیچ عنوان قبول نمیکردم. زنگ خونه رو که زدیم همون لحظه چشمم افتاد به ماشین سهراب که رو به روی خونه پارک شده بود. رو به زری گفتم این ماشین سهراب نیست؟ زری نگاهی کرد و گفت آره فکر کنم.🤔 _اینجا چیکار میکنه؟؟ -نمیدونم. در باز شد و وارد خونه شدیم، مادرم با رویی گشاده اومد جلوی در و با دیدنمون لبخندی زد و گفت خوش اومدید چه عجب🤗 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

محکم باش! پشت آرزوهای تو خدا ایستاده 🌱 ‌‌‍‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

و بر خدا توکل کن🌱 و کافی است که خدا نگهبان و کار ساز همه امور بندگان باشد و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا🌼 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°