eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌹 ما مانند پروانه هایی هستیم که برای یک روز پر و بال می زنند 🌸🌷 و فکر می کنند که آن برای همیشه است. 🦋عصرتون بخیر رفقا🦋❣ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🦋🌼 جمله طلایی : «آنکه از من به تو صدگونه سخن می گوید بخدا عیب تورا نیز به من می‌گوید..!» 🔰امام علی (علیه السّلام) : 🌻 🔹 🌻 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
مامانم اومد پشت سرمو گفت حمیرا جای مهدی تو اتاق مینداختی دیگه..؟؟ پتو رو کشیدم رو سرم که مامانم ول ک
با گوشه چادرم صورتمو تمیز کردمو رفتم تو صحن آزادی✨🌱 کنار حوض ایستاده بود و نگاش بمن بود وقتی رسیدم بهش چند لحظه زل زد تو چشامو بعدشم از شرم سرشو انداخت پایین😓 گفت بریم سرمو تکون دادم و راه افتادیم، گفت حمیرا بیا بریم یکم خرید کنیم و بگردیم بیاد ماه عسلمون یادته چقدر خوش گذشت..😁☺️ وقتی دید من چیزی نگفتم ادامه داد من یکم سوغاتی میخوام بخرم برا رفیقام و رییسم کلی سفارش کردن.. رسیدیم بازار رضا و زرشک و زعفران و شکلات و کلی خرید کرد، من اصلا دل و دماغشو نداشتم ولی اون خیلی شارژ بود😒 بعدم رفتیم داخل یه آبمیوه فروشی و من نشستم اون رفت سفارش داد، اومد گفت میدونی چی سفارش دادم برات گفتم فرقی نمیکنه! گفت آب هویج بستنی که دوس داری زیر لب گفتم چه عجب یادته.. 😒 خیره نگام کردو گفت حمیرا چته،!؟ چرا اینجوری شدی رفتارت خیلی زشته اگه حرفی تو دلته بگو انقد قایمش نکن!! زل زدم تو چشاش که اومدم لب باز کنم که فروشنده صدا کرد سفارش تون آمادس هیچی حرفمو خوردم، اصلا چی داشتم بگم، !! میگفت خیانت کردم که کردم ناراحتی برو خونه بابات طلاقتو بگیر پیش من چیکار میکنی..!☹️ مغزم داشت منفجر میشد گفتم نمیخوای راه بیفتی !؟ - نه بخور بعد بریم هتل.. _هتل واسه چی بریم خونه با لبخند گفت دلت میاد بعد یسال اومدیم زیارت، زود برگردیم!؟ یه دو روز میمونیم و بعدشم برمیگردیم، برگشتیمم یه خبر خوبم برات دارم😉 _ باشه پس پاشو بریم من سردردم برم یکم بخوابم! بلند شد و رفتیم هتل گرفت و رفتیم تو اتاق با تم یاسی یه تخت دو نفره ی بزرگ داشت با ملافه های سفید و لحاف یاسی خوشگل💜 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔰امام علی (علیه السّلام) : کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود دور کن تا بدخواهی برای تو از سینه دیگران ریشه کن شود. نهج‌البلاغه 🕸 ❤️ 🕸 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💢 | احساس خودبرتربينى در مسخره‌کنندگان 💠 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ». 🍁 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند و یکدیگر را مورد طعن و عیب‌جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید. ✅ ريشه‌ مسخره كردن، احساس خودبرتربينى است كه قرآن اين ريشه را مى‌خشكاند و مى‌فرمايد: نبايد خود را بهتر از ديگران بدانيد، شايد او بهتر از شما باشد. 📚 حجرات:11 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔴 اگر خدا بخواهد... ✍اگر خدا بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) را در غار با سست‌ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است، حفظ می‌کند! 🔸اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله آب که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق می‌کند. 🔹اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوه‌دار می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا». 🔸اگر خدا بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می‌اندازند، «اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا» اما او عزیز و حاکم مصر می‌شود. 🔹اگر خدا بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود نجات می‌دهد، «قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ» ما خطاب كرديم كه ای آتش سرد و سالم برای ابراهيم باش. 💠 فقط باید کاری کنید تا خدا بخواهد. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃🌺🍃🍃🍃 🤲دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد : یا برای او ذخیره می شود، یا در دنیا برآورده می شود، یا بلا را دفع می کند. 🍃 🌺 🍃 امام سجاد (ع) ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔴 تهمت دزدی به امام صادق(ع) ✍یک نفر در مسجد خوابیده بود. وقتی بیدار شد، کیسه ی پولش را نیافت. سراسیمه، لباس نزدیک ترین شخصی که کنارش بود را گرفت و گفت: تو کیسه ی سکه های من را دزدیده ای! 🌷امام صادق علیه السلام فرمودند: من اینکار را نکرده ام! ولی آن مرد مجدداً به امام صادق، تهمت دزدی زد. امام صادق علیه السلام پرسیدند:چند سکه در کیسه داشتی؟آن مرد پاسخ داد: صد دینار امام صادق علیه السلام، آن مرد را به خانه ی خود بردند و صد دینار به او دادند. وقتی آن مرد به منزل خود برگشت، کیسه پول خود را پیدا کرد. با شرمندگی به خانه امام صادق برگشت و عذرخواهی کرد و صد دینار را برگرداند. امام صادق علیه السلام عذرخواهی او را پذیرفتند ولی صد دینار را قبول نکردند و فرمودند: چیزی که دادیم را پس نمی گیریم!🚫 📚مناقب آل ابی طالب، ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃🌸امیرالمؤمنین (علیه السّلام) : سخن نیکو و مختصر بگو : زیرا این برای تو زیباتر است و بر فضل تو، دلالت بیشتری دارد. 🌸 🍃 🍃 غررالحکم ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار🌱 شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠اميرالمؤمنين امام علی علیه السلام: 💢ضادُّوا التَّوانِيَ بِالعَزمِ . 🔹از راه تصميم راسخ گرفتن ، با سستى نبرد كنيد⚔🛡 📚ميزان الحكمه و غرر الحكم ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
با گوشه چادرم صورتمو تمیز کردمو رفتم تو صحن آزادی✨🌱 کنار حوض ایستاده بود و نگاش بمن بود وقتی رسیدم
🧳ساک و وسایل و گذاشتیم گوشه اتاق چادرمو آویزون کردمو رفتم دستشویی وقتی برگشتم دیدم مهدی کتشو درآورده و نشسته رو تخت غرق فکر.. از تو کیفم قرصمو درآوردم و از یخچال کوچولوی اتاق یکم آب خنک ریختم تو لیوان🚰 داشتم قرصمو درمیاوردم که یه لحظه چشمم به مهدی افتاد، داشت تمام حرکات منو با چشماش می بلعید.!! رفتم اونطرف تخت و به پهلو دراز کشیدم، خیلی نرم بود، لحاف و کشیدم رومو چشمامو بستم😣 مهدی هم دراز کشید رو تخت، دستشو انداخت دور کمرمو خودشو بهم نزدیک کرد، سریع دستشو جدا کردمو گفتم ولم کن خوابم میاد!😒 اصلا یه لحظه هم نمی تونستم تصور کنم که کنارم باشه🤦‍♀ محکمتر بغلم کرد و بغل گوشم گفت: خوشگل من ده روز رخ بما نشون نمیدی، نمیگی دلم آب میشه، حمیرا نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده، خیلی دوست دارم!❤️🥰 خودمو بزور از تو بغلش کندمو بلند شدم بالشو برداشتمو رفتم اونطرف اتاق که عصبی و متعجب گفت چته چرا اینجوری میکنی!؟ گفتم سرم درد میکنه، پریودم ولم کن دیگه.. تعجبش بیشتر شد، گفت آخه تو که... بقیه حرفشو خورد.. امروز و از سر گذروندم فردا هارو چی😮‍💨 با یه دنیا غم خوابم برد.. وقتی بیدار شدم ساعت 10 بود، مهدی نبود بلند شدمو رفتم یه دوش گرفتم وقتی با حوله اومدم بیرون داشت دو تا پرس غذا و نوشابه و سالاده می چید روی میز گفت : عافیت باشه بیا ببین کباب گرفتم، چه کبابی😁😋 چقدر سرحال بود، لباسامو پوشیدمو رفتم سر میز غذا بخورم، خیلی گشنم بود آخه نهار خونه ی خواهرش اصلا بهم نچسبید،تلفنش زنگ زد، صفحه شو که نگا کرد، چشماش بی اختیار برگشت تو صورت من حدس میزدم کی باشه😒 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══