eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچه را که در قلبت پنهان میکنی در چشمانت پیداست! "امام علی علیه السلام" ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ※ یه ذکر بلدی از پس مشکلاتم بربیام ؟ خسته شدم از بس خوردم زمین ! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
👌مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت ...!!! او هر روز و هر شب ، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد ...!😤😡 که خدایا ... جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن ...! طوری که مرد کافر دعاهای او را می شنید ...!!! زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد ، خودش بیمار شد ...!!!🤧🤒 دیگر نمی توانست غذا درست کند ...! اما غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد ...! مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد ...!!! روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد ، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد ...!!! از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت ...! که خدایا ... ممنونم این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...! من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی ...!!! 👌با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمی رد در درد خودپرستی‼️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
زندگی بعضی وقتها من را پایین کشیده، گاهی چیزهایی بهم نشون داده که نمی خواستم ببینم.🍃 من غم را تجربه کردم و شکست هم خوردم اما از یک چیز مطمئنم من همیشه دوباره بلند میشم...✨ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💚 به همراهیتان مشکی میپوشم به همدردیتان اشک میریزم و عاشورا ميخوانم... به رسم وفا و بندگی فقط سلامتي و ظهورتان را میخواهم... و تنها دعاي فرج شما را ميخوانم..... «عزاداریم نذر ظهور مهدیست» ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌱 🌱 🔸امام کاظم علیه السلام در مورد برکت در مال حلال فرمود: گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد. سگ در سال دو بار زایمان می کند و هربار هم حداقل ۷-۶ بچه... به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها... چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت. با اینکه مردم، فراوان گوسفند را ذبح می کنند و از گوشت آن استفاده می کنند. ‌علاوه بر اینکه تمام اجزای گوسفند قابل استفاده است بخلاف سگ. مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد. 📚الكافي، كلينى، ج۵ ،ص۱۲۵ 💥از این رو است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هولناکترین بلا بعد از من، رواج حرام خواری و رباخواری در امتم است! ‌ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
در روایت آمده که بیشتر مردم که به جهنم میروند بخاطر زبانشان هست. دوستان چه میکنید با عهدمون که ترک گناهان زبانیه؟؟ امیدوارم که یادتون نرفته و عمل میکنید.💐 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
محمد وقتایی که خجالت میکشید همش سرخ و سفید میشد و قیافش بامزه تر میشد،☺️ یه دستی به ته ریش جذابش کش
اون شب سردرد شدید گرفتم، دو روز بعد که قرار بود برگردیم خونمون محمد اومد خونه ننه و با مامان و بابام حسابی خوش و بش کرد، مامانم خجالت میکشید از بارداریشو چادر بسته بود به کمرش! بابام از کارو بارش میپرسیدو اونم براش توضیح میداد، البته سربسته!! ننه گفت چایی ریختمو بردم براش یه نگا بهم کردو تشکر کرد بلند شدیم که بریم، بابام رفت ماشینو روشن کنه ومامانم با ننه تو حیاط پچ پچ میکردن، منم ساک هارو جمع میکردم ببرم محمد تو راهرو ایستاده بود، اومدم از کنارش رد بشم سرمو انداختم پایین که باهاش چش تو چش نشم، دست انداخت و یکی از ساک هارو گرفت گفت بده من میبرم سنگینه!! گفتم نمیخواد خودم میبرم😒 یه نامه از تو جیبش درآورد و گفت میشه خواهش کنم اینو بخونی، بعدش هر تصمیمی بگیری من قبول میکنم، سرشو انداخت پایین و آروم گفت من بخاطر شما تا ابد صبر میکنم، نمیتونم به کسی غیر از شما به چشم همسر نگا کنم، شرمنده😓 دستشو آورد بالا و عرق پیشونیشو پاک کرد! یجوری شدم نمیدونم چرا از خودم خجالت کشیدم، دو تا ساک و از دستم گرفت و رفت تو کوچه! نامه رو تو جیب مانتوم قایم کردم، حس عجیبی داشتم، انقد با احترام باهام برخورد می‌کرد که حس ارزشمندی بهم دست میداد، خیلی بهم اعتماد بنفس میداد اونم منی که همچون بلایی سرم اومده بود و افسرده شدم! سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، محمد کنار ننه ایستاده بود و بردرقمون میکرد! نمیتونستم چشم ازش بردارم، واقعا محمد تو پسرای فامیل تک بود، خالم حق داشت تو انتخاب عروس سخت گیری کنه!! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 🏴کسی که به کارهای گوناگون پردازد، خوار شده، پیروز نمی گردد. 📚نهج‌البلاغه حکمت ۴۰۳ ✅ اسرارنهج‌البلاغه را دنبال کنید👇 ╭═━⊰ 🍃🌺🍃 ⊱━═╮  @asrareenahjolbalaghe ╰═━⊰ 🍃🌺🍃 ⊱━═╯
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 شیرخوارگان ایران نذر حضرت علی اصغر شدند 🔹مادران در همایش شیرخوارگان حسینی(ع) فرزندشان را با قرائت نذرنامه، نذر قیام امام زمان(عج) کردند. 🔹در متن این نذرنامه آمده است: «یا صاحب ‌الزمان (عج)، فرزندم را نذر یاری قیام تو می‌کنم که او را برای ظهور نزدیکت برگزینی و حفظ کنی، یا مسیح حسین، یا علی اصغر،‌ ادرکنی»❤️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
روباهی با شتری رفاقت ڪرد. هر دو دو بچه داشتند. 🐪 شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر نزد بچه‌ها بماند تا شتر به چرا برود و عصر شتر در نزد بچه‌ها بماند و روباه به شڪار برای بچه‌هایش رود. شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و شڪم یڪی از بچه شترها رو درید و خود و بچه‌هایش خوردند. شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش، گرگی آمد و یڪی از بچه‌ها راخورد.» شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟ روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!» 💥حکایت مرگ خوبه اما برای همسایه‼️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸 🔸🔸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او. کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند. کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند! هرچه كنى به خود كنى گر همه نيك و بد كنى ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══