🌹امام جواد علیه السلام :
هر کس کار زشتی را نیک بشمارد ، در آن کار شریک است.
📕ميزان الحكمه ج۷ ص۳۴۰
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#مداومت_بر_فعالیت_کوچک قسمت اول وقتی تحصیلات دانشگاهمو تموم کردم بلافاصله مشغول به کار شدم،از شغلم
#مداومت_بر_فعالیت_کوچک
قسمت دوم
مدتی به همین صورت گذشت.
همکاران قدیمی همگی کلی موفقیت کسب کرده بودند حتی از دوست و فامیل و اشنا همه ی خانم ها روزبه روز پیشرفت میکردند ولی من هرروز پسرفت عایدم میشد.
دیگه داشت باورم میشد که واقعا من همه ی قابلیت ها و تواناییهامو از دست دادم ناامید شده بودم از کسب موفقیت در فعالیت های دیگر.
گوشه گیر و منزوی و افسرده شده بودم تا اینکه یک روز معلم پسرم ازم دعوت به همکاری کرد تا زمانهایی که نمیتونه به مدرسه بیاد من بجاش سرکلاس برم.
اولش قبول نکردم اما پس از اصرار های پسرمو همسرم قبول کردم هفته ای یک مرتبه به مدرسه میرفتم اوایلش خیلی سختم بود ولی رفته رفته مسوولیتی که بهم محول شده بود موفق تر عمل میکردم.
مدتی گذشت حس کردم دوباره انرژی گذشته رو بدست اوردم و دوباره فعالیتها رو بیشتر کردم اما در کمال ناباوری دوباره زود خسته میشدم و تمرکز روی انجام فعالیتها نداشتم.
خیلی ناراحت و غمگین بودم از اتفاقات پیش اومده خیلی ناراحت بودم دست به هر کاری میزدم اخرش ناکامی و بی فرجام بود.
از خودم ناامید بودم.
تا اینکه یک روز متوسل به حضرت زهرا شدم کلی درددل کردم و از حضرت خواستم کمکم کنه بیشتر بتونم به پسرم و همسرم و خونوادم و حتی اجتماع خدمت کنم ازشون خواستم کمکم کنند انرژی تحلیل رفته رو دوباره بدست بیارم و بتونم با قبول مسوولیتهای بیشتر خدمتگزار خونواده و اجتماعم باشم من خیلی برنامه ها برای خدمت به مملکتم داشتم اما عدم تمرکز و انرژی باعث عدم موفقیتم میشد.
خیلی درددل کردم و ازشون کمک طلبیدم.
صبح همونروز پسرم نوبت دندونپزشکی داشت توی مطب منتظر بودیم نوبتمون بشه.
یکی از مجله های روی میز رو برداشتم همینطور که ورق میزدم چشمم به نام حضرت علی افتاد تو دلم گفتم یا امام علی دیشب از همسرت نور چشمت کمک طلبیدم امروز چشمم به اسم مبارکتون افتاد حدیثی از ایشون توی اون صفحه نوشته شده بود.
《عمل اندک که بر آن مداومت ورزی ،از عمل بسیار که از ان خسته شوی امیدوار کننده تر است.》
حس کردم این حدیث خیلی به حال و روزم میخوره،کمی که بیشتر بهش فکر کردم دیدم من از وقتی خواستم دوباره فعالیتهامو شروع کنم قدمهای بزرگ، کارهای بزرگ،فعالیتهای بزرگ رو شروع کردم ،من بعد از چهار پنج سال خونه نشینی با انتخاب فعالیتهای سنگین میخواستم شروع کنم به کار و توقع موفقیت هم داشتم.
درسته من باید از کارهای کوچکتر شروع میکردم.
قدم قدم ریز ریز پیش برم تا دوباره قلق کارهاو فعالیتها دستم بیاد و بعد بتونم قدمهای بزرگتر و فعالیتها و مسوولیتهای بزرگتری رو به عهده بگیرم،قطعا اینطوری موفق تر میشدم.
پس با در نظر گرفتن این موضوع تونستم پس از دوسال کم کم مسوولیتهای بزرگتر رو بعهده بگیرم.
وچه خوب که ما شیعیان ایمه رو داریم وقتی ازشون کمک میطلبیم حتما و قطعا کمکمون میکنند.
خدارو شکر میکنم که بجای رو زدن به هر کس اول از همه به سراغ اهل بیت رفتم و با استفاده از احادیث تونستم راه حل مشکلاتم رو پیدا کنم. الحمدلله نتیجه ای که دلم میخواست رو بدست اوردم.
پایان.
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
#معرض_تهمت
قسمت اول
وقتی دخترم دوسالش شد دیگه از اب و گل در اومده بود تصمیم گرفتم مثل گذشته برگردم به کارگاه همسرم و مشغول به کار بشم .
قبلا هربار بهش پیشنهاد میدادم قبول نمیکرد و میگفت هنوز بچه کوچیکه و نیاز به مراقبت بیشتر داره.
اما من ادم خونه نشستن نبودم اخه از اول ازدواج با کمک همسرم کارگاه دوخت پرده زده بودیم و یه پرده سرای خیلی بزرگ رو با هم اداره میکردیم و حالا دست تنها با دوتا کارگر ادامه میداد.
بعد از فوت پدرم مادرمو خواهر مجردم باهم زندگی میکردند ،از وقتی برادرم بخاطر یه اشتباه به زندان افتاده بود مادرم هرروز بیشتر غصه میخورد باخودم گفتم خوبه هروقت میخوام برم کارگاه دخترم نرگس رو بذارم پیش مامانم تا وقتش با بچه پر بشه و کمتر غصه ی نبود پدر و خطای برادرم و حبس بودنش رو بخوره.
برای همین بهش گفتم که قراره مشغول به کار بشمو نرگس رو پیش اونا بذارم که هم مامان و هم خواهرم استقبال کردند.
دیگه هرروز از صبح به کارهای خونه و امورات بچه رسیدگی میکردم و ظهر نهار رو بسته بندی میکردم اول بچه رو میذاشتم خونه مامانم و بعد میرفتم کارگاه یا فروشگاه نهارو با همسرم میخوردم و مشغول وظایفم میشدم.
هر دوتا کارگر از دوستان همسرم بودند جوونهای کاری و چشم پاکی بودند که بخوبی از مسوولیتهاشون بر میومدند، منم همیشه سعی میکردم حواسم به محدودیت ها و خط قرمزها باشه.
دخترم روز به روز به مادرمو خواهرم وابسته تر میشد و بهشون عادت میکرد برای همین منم راحتتر به شغلم میرسیدم.
و هرروز درامدمون بیشتر میشد، تا اینکه مادر همسرم بیمار شد و چون در شهرستان ساکن بودند همسرم اجبارا کارگاه و فروشگاه رو به من میسپرد و برای عیادت و رسیدگی به مادرش به شهرستان میرفت.
در خلال روزهایی که همسرم نبود منم مسوولیتهام بیشتر میشد،
یروز یه شماره ناشناس باهام تماس گرفت وقتی تماس رو وصل کردم متوجه شدم برادرمه،کلی پشت خط گریه کردم دلم براش میسوخت اون گول رفقای نابابش رو خورده بود و مرتکب خلاف شده بود دوستاش با زرنگی قصر در رفته بودند و اون به دام پلیس افتاده بود و جور بقیه رم کشیده بود.
گفت که بزودی ازاد میشه.
منم بهش سپردم فعلا به مامان چیزی نگه ،چون مامان برای دو هفته ی بعد یه جراحی سنگین در پیش داشت و نیاز به ارامش داشت.
یه هفته بعد نوید برادرم ازاد شد و به کارگاه اومد از اونجایی که شوهرم ازش دل خوشی نداشت دلم نمیخواست اونم با نوید ملاقات داشته باشه برای همین سعی میکردم کارگر ها هم متوجه حضور نوید نشن که یوقت اونهام چیزی به همسرم بروز ندن.
همسرم دوباره باید به شهرستان میرفت برای همین تلفنی به نوید خبر دادم که از فردا میتونه بیاد خونه ی خودم تا وقتی که همسرم مهدی برگرده.
دیگه حواسم نبود این دوتا کارگر چیزی از رابطه ی منو نوید نمیدونن و ممکنه در موردم دچار سوتفاهم بشن .
درست همون شبی که نوید به خونمون اومد مامان و خواهرم به خونمون اومدند .
برای همین به نوید گفتم فعلا تو اتاق بمونه و بیرون نیاد.
موقع خواب هم فرستادمش توی حموم.
استرس بدی داشتم و نوید هم مدام غر میزد این موش و گربه بازیها چیه ،اتفاقا من باید با مامان صحبت کنم الان بهترین فرصته همه چی رو براش توضیح بدم و بهش قول بدم که دیگه نه دنبال خلاف میرم نه سراغ اون دوستای یه لا قبام.
اما من میترسیدم مامان با دیدن دچار فشار عصبی بشه و روی روند درمانیش تاثیر منفی بذاره.
ادامه دارد..
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
هر کس خود را در معرض تهمت قرار دهد، نباید کسی را که به او بدگمان می شود ملامت کند.
مَن وَضَعَ نَفسَه مَواضِعَ التُّهمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَن أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.
وسائل الشيعة، ج۱۲، ص: ۳۷
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫ســـلــام
🌼💫به آفریدگاری که ما را لایق
🌸💫زمــیــن دانــســت
🌸💫ســلــام
🌼💫به مهری که در دلهامان جاری است
🌸💫سلام به تو که از روح آفریدگاری
🌸💫و بـرای بـهـشـتـی زیـسـتـن،
🌼💫بــه ایـــن زمـــیـــن آمـــدی
🌸💫سـلــام صــبـحـتــون بــهــشــت
#معرض_تهمت
قسمت دوم
مامان گفت از خونه ی دایی برمیگشته سرراه اومدن به من سر بزنن و شبم همینجا پیش من بمونن
بنده ی خدا چون مهدی نبود میخواستند من تنها نمونم.
نوید هم بالاجبار توی حموم مخفی شد و نصفه شب کلید کارگاه رو دادم که بره اونجا.
دوروز بعد مهدی برگشت از حال خراب مادرش و نگرانیهاش میگفت منم دلداریش میدادم.
یه روز توی راهرو همسایه م منو سین جیم میکرد که اون شب یه پسر جوون از خونه ت بیرون اومد ولی من حاشا کردم.
دیگه از اون روز خانم همسایه باهام سرسنگین برخورد میکرد ولی من برام اهمیت نداشت.
تازه از فضولیش دلخور هم بودم که سرک میکشه تو زندگی من.
موعد جرلحی مامان سر رسیده بود برای همین چند روز خونه ی مامان موندم و مهدی هم گاهی به خونه ی مامان میومد و گاهی به خونه ی خودمون میرفت منم یه کلید از قفلهای کارگاه درست کرده بودم و داده بودم به نوید که شبها اونجا بخوابه و صبح قبل از ساعت هفت بزنه بیرون.
دوباره مادر مهدی حالش بد شد از اونجایی که تنها پسر خونواده بود و فقط دوتا خواهر مجرد و یه پدر بیمار داشت مسوولیتها به عهده ی اون بود و مجبور شد دوباره بره شهرستان.
چند وقتی بود که در نبود مهدی یکی از کارگرها رفتارش باهام تغییر کرده بود .
زمانهایی که مهدی نبود یجورایی میخواست خودشو بهم نزدیک کنه مدام مزه میریخت و مثلا خوشمزگی میکرد، من که ادم اینجور روابط نبودم برای همین اصلا بهش رو نمیدادم،
یروز وقتی طاقه های پارچه رو باید از قفسه پایین میاوردم از یکی از کازگرها خواستم کمکم کنه که همون کارگر سریع جلو اومد وقتی طاقه رو جلوم روی میز میذاشت چنان بهم نزدیک شد که کلا تنه ش بهم خورد اخم کردمو بهش هشدار دادم ولی بدون ذره ای شرمندگی خنده ی دندون نمایی کرد و گفت چی میشه مگه مثلا همکاریم صبح تا شب باهمیم حالا یکم بیشتر از یه کارگر و کارفرما بهم نزدیک بشیم مگه بده؟
حالم از طرز حرف زدنش بهم خورد با اخم و تشر هولش دادم عقب گفتم تو غلط میکنی گمشو برو بیرون تا زنگ نزدم ۱۱۰.
انگار توقع این برخوردمو نداشت با پررویی گفت ادای قدیسه هارو در نیار امارتو دارم شبایی که اقا مهدی میره شهرستان یکی رو میبری خونه ت وقتایی هم که برمیگرده میفرستیش اینجا.
میخوای زنگ بزن ۱۱۰ ببینم پته ی کی میریزه روی اب.
با شنیدن حرفاش انگار یه تشت اب یخ ریختند روی سرم.
خدای من ،من بخاطر حمایت از برادرم باعث شده بودم همسایه م بهم ظنین بشه و کارگر بی چشم و روی کارگاهم اینجوری درموردم قضاوت غلط کنه و بخاطر همون افکار غلط در موردم دچار توهم بشه و منو به ادم خیانتکار و خراب بدونه؟
فقط تونستم زنگ بزنم به داییم و سریع فراخوانش کنم.
همه جریانات رو بهش گفتم کلی شماطتم کرد و بعدش حسابی اون مردک رو گوشمالی داد و جریان نوید رو بهش گفت،بعدم بهم گفت بهتره تا برگشتن مهدی کارگاهو تعطیل کنی.
وقتی مهدی برگشت دایی جریان نوید و اومدنش به خونه و گارگاه رو گفت و دیگه ناچار جریان کارگر عوضی رو هم گفت مهدی تا مدتها باهام سرسنگین بود که چرا جریان نوید رو ازش مخفی کردم. بخاطرش اینهمه فیلم بازی کردم تا باعث سواستفاده ی اون کارگر بشم.
اولش زیر بار نمیرفتم که خطا از خودم بوده ولی وقتی این حدیث رو گفت
امام علی فرموده اند:
《کسی که خود را در جایگاه تهمت قرار دهد نباید کسی را که به او گمان بد میکند را سرزنش کند.》
دیدم راست میگه پنهانکاری های خودم باعث وقاحت اون کارگر بی حیثیت سواستفاده گر شده بود.
پایان
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾
🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑
➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃