eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#پروانه ❄️🖤🤍 زری گفت : ما خوبیم تو کجایی؟؟😮‍💨 _خونه رحمت اینا دیگه خانوم جون اونجاست؟؟ -آره صبر کن
🖤❄️🤍 یه آرامشی که تا حالا تجربه اش نکرده بودم، چرخیدم سمت رحمت دستاشو باز کرد و گفت بیا بغلم 🥰 خودمو تو بغلش جا کردم سرمو روی سینه اش گذاشته بودم گرمای تنش و احساس میکردم بدنم گر گرفته بود.، گرمای تنش داشت دیوونم میکرد.🔥 سرشو جلو آورد و آروم منو بوسید تو تاریکی اتاق برق چشمهاشو به وضوح میدیدم خودمو تو آغوشش غرق کردم و... 🌤صبح که چشمامو باز کردم با یادآوری دیشب ترس تمام وجودم و گرفت برگشتم و رحمت و دیدم که داشت نگاهم میکرد. _سلام خانوم قشنگم. _سلام رحمت؟؟ -جانم؟ _دیشب ما چیکار کردیم؟؟ -کار بدی نکردیم منو تو زن و شوهریم. _اگه خانوم جون بفهمههههه.😰 _اولا که ما کار بدی نکردیم دوما از کجا میخواد بفهمه.! با استرس گفتم : نمیدونم رحمت من حالم خوب نیست خیلی درد دارم.، _به خاطر اتفاق دیشبه؟؟ _فکر کنم آره. تو استراحت کن من میرم برای ناهار جیگر میگیرم میارم بخوری جون بگیری.! _نه نه نرو رحمت من میترسم یه وقت مادرت شک کنه کاش بریم بیرون. _بهتر نیست استراحت کنی؟؟ _نه خوبم فقط بریم بیرون.! -باشه عزیزم پس پاشو یه چیزی بخور بعد بریم. به سختی از جام بلند شدم دل و کمرم خیلی درد میکرد، از اتاق بیرون اومدم مادر رحمت با دیدنم لبخندی زد و گفت سلام عزیزم صبحت بخیر‌.😊 _سلام مامان جون صبح شما هم بخیر. _برو مادر برو دست و صورتتو بشور بیا صبحونه آماده کردم. _چشم احساس سرگیجه و حال تهوع داشت حالمو بد میکرد.🤧 سفره صبحونه تو پذیرایی پهن بود رحمت و مادرش نشسته بودن و منتظر من بودن.. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
لقمان حکیم به فرزند فرمود : ای جان فرزند ، هزار حکمت آموختم که از آن چهارصد انتخاب کردم و از چهارصد ، هشت کلمه برگزیدم که جامع جمیع کلمات حکمت است. فرزندم دو چیز را هیچ وقت فراموش مکن : خدا را و ، مرگ را دو چیز را همیشه فراموش کن : . خوبی که به هر کسی کردی . بدی که هرکس با تو کرد و چهار چیز را نگهدار : . در مجلسی که وارد شدی زبان را . بر سر سفره ای که وارد شدی شکم را . بر در خانه ای که وارد شدی چشم را . بر نماز که ایستادی دل را ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاکسازی منزل از انرژی های منفی طبق روایات با این اعمال آرامش و معنویت را به خانه خود بیاورید😇 🎤حجت الاسلام سهرابی ___ «» ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
. ✨دیدار عاشق و معشوق در آخرین غروب پنجشنبه ماجرای تدفین شهید خدمت از این هم، خاص‌تر است. این را ذکر خاطره‌ای توسط یکی از همکاران سابق رییس‌جمهور شهید اثبات می‌کند. دکتر «مرتضی فیروزآبادی»، معاون سابق برنامه‌ریزی آستان قدس رضوی در زمان تولیت شهید رئیسی، می‌گوید: «یک بار با آیت‌الله رئیسی جلسه داشتم. زمان جلسه، روز پنجشنبه یک ساعت قبل از اذان مغرب بود. در اثنای جلسه، متوجه شدم حاج آقا چند بار به ساعت نگاه کردند. تصور من این بود که جلسه تا اذان ادامه پیدا می‌کند اما شک کردم و پرسیدم: حاج آقا تا کی وقت داریم؟آقای رئیسی در جواب گفتند: تا 20 دقیقه یک ربع مانده به اذان. من می‌خواهم قبل از اذان مغرب به زیارت حضرت رضا(ع) بروم. و بعد از بزرگانی یاد کردند و از قول آنها گفتند: نقل شده که ائمه معصومین (ع) دقایقی مانده به اذان مغرب روز پنجشنبه، به زیارت حضرت رضا مشرف می‌شوند... و حاج آقا به این زیارت غروب پنجشنبه، پایبند بودند. خاطرم است حتی وقتی ایشان به قوه قضاییه رفتند هم، آن اوایل، عصر پنجشنبه‌ها به مشهد برمی‌گشتند و خودشان را به حرم امام رضا(ع) می‌رساندند.» حالا معلوم می‌شود تدفین در حرم امام رضا(ع) در روز پنجشنبه، آن هم دقایقی قبل از اذان مغرب، نمی‌تواند اتفاقی باشد. ادامه صحبت‌های دکتر فیروزآبادی هم، بر این مسئله صحه می‌گذارد: «آن جمله‌ای که شهید رئیسی گفتند که: «من همه زندگی‌ام به حضرت رضا(ع) گره خورده» الان معنایش را می‌بینیم. آن پایبندی به زیارت غروب پنجشنبه، به تدفین در غروب پنجشنبه گره خورد...» و آسمان هم بارید...🥺☔️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Everything comes to you at the right time. Be patient هر چیزی در زمان خودش درست میشه پس صبور باش ...🌼 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
‍ 📚نجات شهید ثانی در بیابان توسّط امام زمان (علیه السلام): ✨شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است ودر مسجد هیچ کسی نیست. ✨پس دستش را بر روی قفل گذاشت وکشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد ودر آنجا مشغول به نماز ودعا گردید وبخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد واز قافله جا ماند. پس متوجّه شد که کاروان رفته وهیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند ودر مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده وهمراه کاروان رفته است. ✨بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد وبه آنها نرسید واز دور هم آنها را ندید. ✨وقتی در آن وضعیّت سخت ودشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، وآن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو». ✨پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد ومثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند واو را از استر پیاده کرد وفرمود: «پیش دوستانت برو». و او وارد کاروان شد. شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم وقبل از آن هم ندیده بودم». 📗نجم الثّاقب ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️غیبت کردن⛔️ 🔴 میدونستیدچهل روز اعمال انسان میره تو نامه اعمال اون کسی که ازش غیبت کردیم... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅جای خـدا نباشیم! 🔸روزی در نماز جمـــاعت مــوبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نـماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نـماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد ڪافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. 🔺حکایت ماست: ▫️جای خــدا مجازات میکنیم، ▫️جای خـدا میبخشیم، 🔻جای خــدا... 💥اون خــدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد ڪنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔴 عدالت دقیق و عجیب خداوند! بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم روزى حضرت موسى(ع) از كنار كوهى عبور مى‏كرد، چشمه‏اى در آن جا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاى كوه رفت، و مشغول نماز شد. در اين هنگام ديد اسب سوارى كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسه‏ اش را كه پر از درهم بود از روى فراموشى در آن جا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانى كنار چشمه آمد تا آبی بنوشد چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پيرمردى خسته، كه بار هيزمى بر سر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت. در اين هنگام، اسب سوار در جستجوى كيسه ی پول خود به چشمه بازگشت و چون كيسه‏اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفت و گفت: كيسه مرا تو برداشته ‏اى! چون غير از تو كسى اينجا نيست. پير مرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم. بحث بين اسب سوار و پير مرد شديد شد و منجر به درگيرى گرديد. اسب سوار، پيرمرد را كشت و از آن جا دور شد! موسى(ع) كه ظاهر حادثه را عجيب و بر خلاف عدالت مى‏ديد عرض كرد: پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است؟ خداوند به موسى(ع) وحى كرد: آن پيرمرد هيزم‏شكن، پدر اسب سوار را كشته بود، لذا امروز توسط پسر مقتول قصاص شد. پدر اسب سوار به اندازه همان پولى كه در كيسه بود به پدر چوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حق خود رسيد. به اين ترتيب قصاص و اداى دين انجام شد، و من داور عادل هستم. منبع: بحارالانوار، ج 61، ص 117 و 118 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهشت زیر پای مادران است ، نه اینکه مادران بهشتی اند... ‌‌‌‍‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔸 امام علی (علیه‌السلام): ✅ هر چيزى به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است.. تو با ادبت ارزش‌گذارى می‌شوى، پس آن را با بردبارى زينت بخش.. ✅ با نيكوكاران همراه باش تا از آنان باشى ، و از بدكاران كناره جو تا از آنان جدا باشى .... 📚 غررالحکم ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°