eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ارسالی_اعضای_کانال🌷🌿 دهه هفتاد روابط دختر و پسر و حتی نامزدها یه حدی داشت، معمولا خانواده ها سخ
🍃 🍃 وقتی رضا رفت سربازی و افتاد یزد دلتنگی امانش و برید😔 زیبا بود، خوش قد و بالا، خواستگار داشت. یه شب بارونی رفت در خونه رضایینا و بهشون گفت که رضا رو دوست داره💓 💥فردا صبح زود مادر زنگ زد پادگان و به پسرش قضیه دختر همسایه رو گفت و رضا هم در عین خجالت و شرمندگی گفت که اون هم دلش با معصومه س..💞 تو اولین مرخصی خواستگاری و بله برون برگزار شد👩‍❤️‍👨 دیر به دیر مرخصی میدادن، بیشتر نامه بود و تماس با پادگان،💌 دیدارهای دیر به دیر.گذشت... چند ماهی مونده بود به تموم شدن سربازی که معصوم حالت های عجیبی داشت، حالت هایی که تا به حال تجربه نکرده بود😩مدتی با شک گذشت تا اینکه معصوم بعد از آزمایش متوجه شد بارداره.😰 عنوان کردن این موضوع در زمان خودش یه چالش پیچیده بود پر از شرم...😥 رضا درمونده بود تو غربت دستش به جایی بند نبود تا اینکه موضوع رو با گریه و شرمندگی به مادر گفت. مادر دستی به شونه پسر زد و گفت پسرم حلال خدا رو که حروم نکردی، مراسم ازدواجت و زودتر برگزار می‌کنیم توکل به خدا، هر کی هر چی میخواد بگه پسر من پاک و عروسم مثل برگ گل.🙂 رضا تو همون حال گریه خندید و گفت مادر سنگینی یه کوه رو شونه هام بود، سبکش کردی... برای پدر اما این داستان به این راحتی ها قابل هضم نبود، دعوا بود و دعوا، به مادر طعنه میزد که بعد از شش تا زایمان نتونستی بارداری عروست و تشخیص بدی، بابا پیر شد، دوماهه انقد فکر و خیال کرد که تمام موهای سرش سفید شد، غیرتش انگشت نما شد. محله ی قدیمی، خونواده محجوب، طایفه ی سنتی، بد شد، خیلی بد شد. میترا به دنیا اومد، زیبا رو و خوش قدم. بد به دل همه نشست... اصلاً تاریخ زندگی خانواده مرادی تقسیم میشد به قبل تولد میترا و بعد تولد میترا.🧚‍♀️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🍃 🍃 وقتی رضا رفت سربازی و افتاد یزد دلتنگی امانش و برید😔 زیبا بود، خوش قد و بالا، خواستگار داشت. یه
🍃 🍃 با تمام این تفاسیر اما روحیه بچه ها تو اون چند ماه پر از ماجرا بدجور در هم شکست...دعوا های مادر و پدر از همون موقع ها شروع شد، با عروس و نوه رفتار پدر خوب بود ولی با مادر نه😡 مادر گله می‌کرد گریه میکرد دیابت عصبی گرفت اما دعواها تمومی نداشت. برای دختر چهارده ساله خانواده که دوران بلوغ و میگذروند و پر از غرور و حسادت و کم طاقتی بود موضوع عاشق شدن زنداداش و بارداری بی موقع دستاویزِ طعنه و خنده و استهزاء بود. یه جور حالت انتقام از مسبب این رخدادها. 👌رضا اما مرد مومنی بود، رفتارش همیشه توام با آرامش و متانت بود، حتی اگه تا صبح هم همسرش براش آه و ناله می‌کرد، هیچ وقت وسط معرکه خودش رو نمینداخت اما حرفاش برای معصوم امید بخش بود، همسرش رو به راه می‌آورد. مجبور بود تو خونه پدری زندگی کنه، یه پسر تازه از سربازی برگشته که یک دفعه مسولیت یه زندگی و یه بچه به دوشش افتاده بود کار راحتی نبود. رضا و معصوم زندگیشون و ساختن و مستقل شدن، بچه ی دیگری هم آوردن، یه خونواده تمیز و باشخصیت، خیر خواه و با اخلاق حاصل این زندگی بود. میترا باهوش و زیبا و نجیب بود، ازدواج خوبی هم کرد. اما خواهر کم طاقت و نا آگاه رو خدا با سقط های مکرر و درد ناک تنبیه کرد. یه چیزایی هیچ وقت پاک نمیشه مثل دل شکستن مثل طعنه زدن مثل حسادت... خدای خوب ما برای هر بنده ای یه راهی رو پیش پاش میزاره برای آگاه کردن. یکی رو با پس گردنی یکی رو با هدیه یکی رو با نجات. آری شود ولی به خون جگر شود. خدا به اون هم از فضل خودش فرزندانی داد اما نه این راحتی ها...اما مهم رابطه ی بنده و خدا بود که تو همین سختی ها محکمتر و با ارزش تر شد❣️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💥خادم زنی چهره ی معمولی و بسیار خوش قلب بود، منو برد یجایی که میگفتن زائرسراست داخل خود حرم بود، ب
یهو از خواب پریدم، گوشیم داشت زنگ میخورد، نگا کردم مهدی بود😔 نمیدونم چرا نگرانش شدم ، تماسشو که رد کردم، یه دیقه بعد پیامک اومد نوشته بود : تروخدا جواب بده دارم میمیرم از نگرانی، باشه نمیخوام بگی کجایی حداقل جداب بده بزار برات توضیح بدم اگه قبول نکردی هرچی تو بگی طلاقت میدم فقط بهم یه فرصت بده 🙏 چی رو میخواس توضیح بده😒 یه پیام دیگه اومد : زنگ میزنم فقط گوش کن حرفامو نمیخواد حرف بزنی اصلا هیچی نگو ولی گوش کن خواهش میکنم.. چند دقیقه ای گذشت خیلی احساس راحتی و سبکی میکردم اونجا فضاش خیلی معنوی بود، راسته میگن مکان های زیارتی محل رفت و آمد فرشته هاست هیچ غم و اندوهی اونجا وجود نداره، 💥 حرم امام رضا که دیگه یه چیز دیگس.. دیگه بغض نداشتم ولی نمیتونستم باهاش حرف بزنم، ساعت 2 نیمه شب بود که دوباره زنگ زد دو دل بودم ولی جواب دادم، گوشی رو گذاشتم رو گوشم که گفت: علو حمیرا عزیزم بعدم گریش گرفت، تا حالا صدای گریه مردونه شو نشنیده بودم، نمیدونم چرا منم گریم گرفت، شالمو گذاشتم رو دهنم که صدامو نشنوه یکم بعد گفت حمیرا جان بخدا قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیس، برگرد بیا قول میدم درستش کنم همه چیو خدا شاهده من بهت خیانت نکردم، نمیدونم تو چی شنیدی یا چی شده که بمن شک کردی ولی به جان مادرم داری اشتباه میکنی من دوست دارن هیچوقت بهت خیانت نکردم، مگه مغز خر خوردم تورو ول کنم برم سراغ یکی دیگه من خیلی دوست دارم حمیرا❤️ نمی تونستم جلو ریزش اشکامو بگیرم ناخودآگاه گفتم دروغ نگو، تو دوستم داشتی یه زنو نمیاوردی تو خونم تو تختم جای من!! 😭💔 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
❇️ عنایات امام رضا علیه السّلام به زائران خود آیت الله بهجت (ره): ▫️ دیده و شنیده شده است که اشخاصی در مشاهد مشرّفه به امامی که صاحب ضریح است سلام کرده و جواب سلام را شنیده اند. شخصی گفته است: 🔸 هر وقت برای زیارت حضرت امام رضا علیه السّلام به مشهد مشرّف ‌می‌شوم (شاید در هر سال یک زیارت بیشتر نمی‌کرده است.) در هر بار در زیارت اول، با وجود ازدحام جمعیّت، تا ضریح راه برایم باز ‌می‌شود، به ضریح نزدیک ‌می‌شوم و زیارت ‌می‌کنم، و حضرت رضا علیه السّلام خرجی راه و حتّی مقداری پول برای خرید سوغات را نیز به من ‌می‌دهند. ▫️ در خانه ای که ما (حضرت استاد مدّظلّه) در مشهد بودیم نیز علویّه ای بود که ‌می‌گفت: 🔹 هر وقت که برای زیارت به حرم ‌می‌روم، برای من هم راه به سوی استلام (بوسیدن ضریح و دست کشیدن بر آن.) ضریح باز ‌می‌شود. ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول صفحه ی ۱۰۲ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🖇 مداومت در خواندن زیارت عاشورا ... 🍃 در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراسته‌ای داشت 🍃 از او پرسیدم: من تو را در دنیا می‌شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده‌اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده‌اند. 🍃 در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیه‌السلام به دیدارش آمدند 🍃 پس از خاک‌سپاری، بار دیگر امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه‌السلام تشریف‌فرما شدند، دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم 🍃 از او پرسیدم: آیا همسر شما به رحمت خدا رفته؟ با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟! از او پرسیدم: آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه‌خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می‌کرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده‌ام؛ ❗️ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ‌یک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت می‌کرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبه‌ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناه‌کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
‍ 🕊✨برخاتم اوصیاء، مهدی صلوات 🕊✨برصاحب عصر ما، مهدی صلوات 🕊✨خواهی که خداوند بهشتت ببرد 🕊✨بفرست تو بر حضرت مهدی صلوات 🕊✨اللّهم صلّ عَلىٰ مُحمّد و آل مُحمّد و عَجّل فَرجَهم✨🕊 🍃🌹
امام صادق علیه السلام: بدان كه نعمت فراموشى بسيار بزرگتر از نعمت حافظه و يادآورى است... شگفتيهاى آفرينش(ترجمه توحيد مفضل)، صفحه 73 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌼 عارفی را گفتند: دنیا را چگونه می بینی؟ گفت: آنچنان که بدون رضایتِ من برگی از درخت نمی افتد!! 🌸 گفتند : مگر تو خدایی؟!!! 🍀 گفت : نه!، راضی ام به رضای خدا….🌻 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
یهو از خواب پریدم، گوشیم داشت زنگ میخورد، نگا کردم مهدی بود😔 نمیدونم چرا نگرانش شدم ، تماسشو که رد
با گریه گفت : حمیرا به جان خودت قسم من نمی خواستم مجبور شدم، بخدا فکر کردم اگه اون کار بکنم وامم جور میشه میتونم خونه بخرم ترفیع میگیرم حقوقم بیشتر میشه زندگیمون بهتر میشه، من فقط بخاطر زندگیمون قبول کردم و الا بجان خودت اگه یک درصدم فکر میکردم که تو میفهمی و فکر میکنی من بهت خیانت کردم همچوقت همچین غلطی نمیکردم، گفتم :مهدی بسته کم دروغ بگو، از کی تا حالا برا خیانت ترفیع میدن، خودم شنیدم زنه میگفت دوست دارم عوضی اصلا تو به چه حقی زن صی غه ایت برداشتی آوردیش تو خونه زندگی من چرا نبردیش تو هر قبرستون دیگع ای چرا تو خونه زندگی من اتاق خواب من! هان؟ انصافا اگه من اینکارو میکردم بازم میگفتی عیب نداره.. ‌!؟ گفت : خدا منو بکشه اگه بخوام راجبت فکر بد کنم، حمیرا من بیشتر از چشمام بهت اعتماد داشتم وگرنه تنها ولت نمیکردم ده روز برم ماموریت، چون میدونستم از تو پاک تر وجود نداره، العانم من خطا کردم من اشتباه کردم تو چرا باید آواره بشی برگرد بیا بریم خونه من ازونجا میرم، برگرد بیا قرصاتو بخور عزیز دلم، خاک تو سر من کنن که هیچوقت تورو ندیدم شرمندم بخدا تو برگرد من از اول تا آخرشو برات میگم فقط العان برگرد من دارم میمیرم از نگرانی گفتم غیر ممکن میخوای خیانت تو ماست مالی کنی بره، منم خرم آره؟ ترجیح میدم بمیرم ولی دیگه نبینمت، ازت متنفرم مهدی تو لیاقت عشق منو نداشتی وقتی بهت گفتم بهم خیانت کردی بجای اینکه بگی غلط کردم کتکم زدی بزور بهم دست زدی بعد العان میگی برگرد😠😤 برو برو دنبال همون زنه به قرار فردات برسی منم میرم یه قبرستون که دیگه هیچوقت نبینمت. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
👈 انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد، بد نیست. 🌸 بهترین موقع بعد از پایان نماز، وقتی سر به سجده می گذارید، مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازید، آیا کارمان برای رضای خدا بود؟ ✍ سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
امام علی علیه السلام: ثِيَابُكَ عَلَى غَيْرِكَ أَبْقَى لَكَ مِنْهَا عَلَيْك لباس تو بر تن دیگری ماندگارتر است تا بر تن خودت غررالحكم جلد1صفحه333 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔻 یکی از دوستان می‌گفت: «من در جوانی از دولت‌آباد اصفهان به سمت مشهد و زیارت حضرت رضا علیه السلام راه افتادم و در راه در شهرهای مختلف کار می‌کردم تا بتوانم خرج سفر خود را تامین کنم». 🔸 قبلا گاهی مردم هزینه‌های لازم برای خرج زیارت را از راه کار کردن در مسیر به دست می‌آوردند. شما نگاه کنید که اینگونه سفرهای زیارتی با پای پیاده و تحمل سختی‌ها چقدر کم‌کم حسّ طلب را در فرد احیا می‌کند!؟ 🔹 بهره‌ی کسی که این‌گونه به زیارت آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه‌السلام) مشرف می‌شود، چقدر خواهد بود! تا کسی که در هواپیما بنشیند و دو ساعت بعد در مشهد پیاده شود؟ 🔸 اینکه برای خیلی افراد در موقع زیارت هیچ آمادگی و حس حضور به دست نمی‌آید، برای همین است که ما هزینه‌ی لازم را پرداخت نمی‌کنیم و آماده این سفر نیستیم. 🔹 آمادگی برای هر کاری یک اندازه و حدی دارد؛ اگر ما این مسافت و مسیر را پیاده برویم، بهره‌های خودمان بیشتر خواهد شد. منظور از پیاده روی یعنی سختی‌های لازم برای این ملاقات را بکشیم تا پاک و آماده شویم. 🔸 هر چه که انسان در مسیر ملاقات، سختی تحمل کند، ملاقات بهتری برایش خواهد بود. بیهوده نیست که ما وقتی به آنجا می‌رویم و می‌خواهیم به حرم وارد شویم، حس حضور و تهیأ و آمادگی نداریم و اصلاً احساس اِذن دادن از طرف امام نمی‌کنیم و نمی‌دانیم به ما اذن دادند یا ندادند؟ حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══