۞ تلنگری برای زندگی ۞
#پروانه 🕊🌱 اول سهراب گفت فرجی گفته به شرطی اینکار و میکنم که از شوهرش طلاق بگیره و با من ازدواج کنه
🕊🌱
تمام مدت بارداریم با سهراب تو یه خونه بودیم بدون اینکه حتی نگاهی بدی بهم بکنه خیلی مواظبم بود ،!🥲
خیلی هوامو داشت
راستشو بخوای هر چی میگذشت از اینکه میدیدم انقد هوامو داره و جوری رفتار نمیکنه که موذب بشم ته دلم یه احساسی نسبت بهش پیدا کرده بودم.!
تا زمانی که بچه ام به دنیا اومد شش ماه تمام با سهراب زندگی کردم ،.
خیلی دلم میخواست زودتر برگردم ایران ولی باز سهراب مانعم شد و با حرفهاش پشیمونم کرد.!!
البته حرفهاش درست بود میگفت برگردی ایران با یه بچه تو بغل فکر میکنی خان داداشت میزاره آب خوش از گلوت پایین بره حرفهای مردم فکر میکنی تموم میشه؟
از اون طرف هم زری همین حرفها رو میزد.
سهراب میگفت بیا با هم عقد کنیم ،
یک سال دیگه برمیگردیم ایران به همه میگیم بچه منو توعه !!
به اینجای حرفم که رسیدم نفسمو بیرون دادم و گفتم رحمت منو ببخش من واقعا چاره دیگه ای نداشتم من به خاطر آینده بچه امون هر کاری تونستم کردم.😮💨
رحمت مثل کسی که میخکوب شده باشه تمام مدت سکوت کرده بود با صدایی بهت زده گفت یعنی ستاره بچه منه؟😳🤯
سرم و پایین انداختم و گفتم آره.!
یه دفعه سیلی محکمی تو گوشم زد جوری که برق از سرم پرید.🤧
دستم و روی صورتم گذاشتم و وحشت زده نگاه رحمت کردم رحمت که از شدت عصبانیت سرخ شده بود گفت تو چیکار کردی با من و زندگیم؟؟!😠😤
با بغض گفتم رحمت من کاری و کردم که فکر میکردم درسته.!!
رحمت فریاد زد چی درستههههه؟؟؟؟هااااا؟؟؟؟چی درسته؟؟؟؟؟
ستاره میدونه؟؟آره؟؟
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔘سـ🌺ــلام
🕊عصرتـــون
🔘پر از خیر و برکت
┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او اینگونه از بچه رفیقش محافظت میکرد
#حاج_قاسم
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 تمام مدت بارداریم با سهراب تو یه خونه بودیم بدون اینکه حتی نگاهی بدی بهم بکنه خیلی مواظبم بود ،!
🕊🌱
رو به رحمت گفتم : نه نمیدونه ازت خواهش میکنم حرفی نزن بهش بزار خودم بهش همه چیو میگم.😰🙏
رحمت پوزخندی زد و گفت : تو اگه میخواستی بگی تو این پونزده شونزده سال میگفتی.!
با گریه گفتم : رحمت انقد بی انصاف نباش من چی باید میگفتم وقتی تو نبودی وقتی معلوم نبود کی آزاد میشی چرا باید آرامششو بهم میریختم.،
_الان چی؟؟الان آرامشش بهم نمیریزه دیگه؟؟
_چرا بهم میریزه ولی الان فرق داره تو هستی پدرش هست.!
-باورم نمیشه باورم نمیشه😤😣
_من خودم همه چیو درست میکنم بهت قول میدم خودم همه چیو به ستاره میگم سهراب برای ستاره پدر بدی نبوده تو این سالها واقعا دوسش داشته.،
رحمت عصبی نفسشو بیرون داد و گفت خیله خب باشه خودت بگو بهش فقط کی میگی؟؟من تا پس فردا اینجام تا پس فردا بهش همه چیو باید گفته باشی.،
_باشه میگم !
به سهراب گفته بودم تا فردا برو
نمیدونستم میره یا نه درسته که خیلی این سالها به من و ستاره خوبی کرد ولی با دروغی که گفت در حق من و ستاره واقعا ظلم کرد و این شرایط و درست کرد.،
نمیدونستم چطوری باید به ستاره بگم که پدرش کس دیگه ایه میدونستم اگه بفهمه داغون میشه واقعا کار سختی بود.
تمام مدت کنار ساحل نشسته بودم و فکر میکردم به ستاره به سهراب به رحمت به خودم😓
تا طلوع آفتاب بیرون بودم وقتی برگشتم خونه سهراب نبود یعنی رفته؟؟چشمم افتاد به یادداشتی که روی میز بود.📝
✍سلام به پروانه عزیزم به کسی که سالهای سال عاشقش بودم راستش از همون روز اول که فهمیدم رحمت آزاد شده منتظر همچین روزی بودم
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا ✨
راجب داستان#پروانه 🦋
سلام نازگل عزیز
من باحرف این دوست موافقم
من نمیخوام خدای نکرده قضاوت ناحق کنم ولی بانظراین دوست موافقم سهراب شاید ازترس ازدست دادن پروانه ازش پنهان کرده ولی خانوادشم موافق رفتن به ایران ودونستن قضیه نبودن فقط تقصیرسهراب نبوده سری اول براتون گفتم سهراب ازعشقش
هم نخواست بچه داربشه درصورتیکه خودشم تک فرزندبوده
وفرزندرقیبش رومثل فرزندواقعی خودش بزرگ کرد باعشق این حق سهراب نبود برای رحمت هم ناراحتم ولی قضیه سهراب بی
انصافیه من عشق سهراب وپاک بودنش رواونجوری که گفته شده
خیلی قبول داشتم وتااینجای داستان خیلی ناراحتش شدم
۱۵ سال بهترین زندگی وآسایش وهمراه باعشق به خودش ودخترش تقدیم کرده حالا
اینجوری جواب میده
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌑توبه کردم ولی احساس گناه دارم
🎙استاد رفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 رو به رحمت گفتم : نه نمیدونه ازت خواهش میکنم حرفی نزن بهش بزار خودم بهش همه چیو میگم.😰🙏 رحمت پو
🕊🌱
ولی هیچ وقت فکر نمیکردم دخترمون ستاره عاشق پسر رحمت بشه و یه روز رحمت پا به خونه ام بزاره !!😔
تمام این سالها با استرس زندگی کردم من بد کردم خیلی به تو بد کردم من با فرجی صحبت کردم تا همچین پیشنهادی بهت بده و همه اینا نقشه بود تا تو رو به دست بیارم ،
با خودم گفتم حالا که رحمت نیست حالا که معلوم نیست کی برگرده بزار پروانه رو به دست بیارم !
خیلی راحت میتونستم بزارم رحمت اعدام بشه و بعد باهات ازدواج کنم ،
خودتم میدونی که میتونستم هر طوری بود راضیت میکردم ولی نتونستم نتونستم ببینم داری زجر میکشی نتونستم بزارم تا کسی که عاشقش بودی پر پر بشه که اگه گذاشته بودم
الان زندگیم از هم نمیپاشید.!
ولی پشیمون نیستم از کاری که کردم من هر کاری کردم برای دل خودم بود ،
در ضمن پول خیلی زیادی به فرجی دادم تا حکم رحمت و شکوند.💸
من میرم برای همیشه ولی ازت خواهش میکنم هیچ وقت به ستاره نگو که من پدر واقعیش نبودم تنها خواسته که ازت دارم اینه
خدانگهدار برای همیشه...✋
نامه ای که سهراب برام نوشته بود و بارها و بارها خوندم و اشک ریختم 😭😭
خیلی شرایط بدی داشتم اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم دلم به حال سهراب میسوخت ولی بیشتر از سهراب دلم به حال رحمت میسوخت ،
که این همه سال با دروغهای بقیه زندگیش تباه شده بود..!
دلم به حال خودم میسوخت که این همه سال چوب سادگیمو خورده بودم ولی الان نه خودم مهم بودم نه سهراب و نه حتی رحمت الان مهمترین کسی که تو زندگیم بود ستاره بود!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
سلام امام زمانم ✋🌸
دل آمده از غمت به جان ادرکنی
جان آمده بر لب
الأمان ادرکنی
ترسـم کـه بمیـرم و نبینـم رویـت
یا مهدی
صاحب الزمان ادرکنی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💚
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ یاحسیــــــ🥀ــن
و قال عليه السلام : إياكَ و ما تَعتَذِرُ مِنهُ ،
فإنَّ المُومِنَ لا يُسيىُّ و لا يَعتَذِرُ .
و المُنافِقُ كُلَّ يومٍ يُسيىُ و يَعتَذِرُ
🏴از هر چه پوزشخواهی را به دنبال دارد
دوری کن زیرا مومن نه بد کند
و نه پوزش طلبد و منافق هر روز بد کند و به پوزشخواهی پردازد .
📗 : تحف العقول : ص : ۴۳۲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 ولی هیچ وقت فکر نمیکردم دخترمون ستاره عاشق پسر رحمت بشه و یه روز رحمت پا به خونه ام بزاره !!😔 ت
🕊🌱
ستاره ای که از هیچی خبر نداشت و قرار بود به زودی همه چیز و بفهمه نمیدونستم چطوری باید به ستاره بگم که ما این همه سال بهش دروغ گفتیم😰
چطوری بگم پدرش سهراب نبوده از طرفی دلم نمیخواست خواسته سهراب و زیر پا بزارم سهراب تو نامه ای نوشته بود،
گفته بود تنها خواسته ای که دارم اینه که ستاره نفهمه.!🤦♀😮💨
با تمام اتفاقهایی که افتاده بود دلم میخواست خواسته اشو انجام بدم و به ستاره چیزی نگم.!
ولی چطوری؟؟الان دیگه نمیشد کاری کرد اگه منم چیزی نگم حتما رحمت همه چیو بهش میگه.،
سرم به شدت درد میکرد اصلا حال خوبی نداشتم ولو روی مبل بودم که صدای زنگ در بلند شد ،
با خودم گفتم حتما ستاره ست که با دیدن رحمت جا خوردم.!!
در و باز کردم و رحمت وارد خونه شد.
نگاه چشمهای سرخم کرد چشمهای اونم دست کمی از من نداشت معلوم بود مثل من هم بی خوابی کشیده هم گریه کرده!
رحمت گفت : سهراب رفته؟
_آره یه یادداشت گذاشته و رفته.
-چی نوشته؟
یادداشتی که نوشته بود و از روی میز برداشتم و سمتش گرفتم.🔖
رحمت نگاهی بهم انداخت و یادداشت و ازم گرفت و شروع کرد به خوندن.!
بعد این که نامه رو خوند گذاشت روی میز و گفت : اومدم که بگم نمیخواد به ستاره چیزی بگی.،
با تعجب گفتم جدی میگی؟😳🤯
_آره با فهمیدن این موضوع قطعا حال روحیش بهم میریزه و من دلم نمیخواد با اومدنم حال دخترم بهم بریزه بزار فکر کنه من همون پدر شوهر آینده اشم.!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°