✨کوتاه بگم: نگران پازل بهم ریخته ی زندگیت نباش؛ چینش نهایی خدا حرف نداره.... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

#نامه‌علوی ✨💚🍃 ↯🌙 حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند: (عهدنامه مالک اشتر) به نام خداوند بخشاينده مهربان. اما لشكرها، به فرمان خدا دژهاى استوار رعيت اند و زينت واليان. دين به آنها عزّت يابد و راهها به آنها امن گردد و كار رعيت جز به آنها استقامت نپذيرد.  و كار لشكر سامان نيابد، جز به خراجى كه خداوند براى ايشان مقرر داشته تا در جهاد با دشمنانشان نيرو گيرند و به آن در به سامان آوردن كارهاى خويش اعتماد كنند و نيازهايشان را برآورد.  اين دو صنف، برپاى نمانند مگر به صنف سوم كه قاضيان و كارگزاران و دبيران اند، اينان عقدها و معاهده ها را مى بندند و منافع حكومت را گرد مى آورند و در هر كار، چه خصوصى و چه عمومى، به آنها متكى توان بود.  و اينها كه برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران كه گردهم مى آيند و تا سودى حاصل كنند، بازارها را برپاى مى دارند و به كارهايى كه ديگران در انجام دادن آنها ناتوان اند امور رعيت را سامان مى دهند.  آن گاه، صنف فرودين، يعنى نيازمندان و مسكينان اند و سزاوار است كه والى آنان را به بخشش خود بنوازد و ياريشان كند.  در نزد خداوند، براى هر يك از اين اصناف، گشايشى است. و هر يك را بر والى حقى است، آن قدر كه حال او نيكو دارد و كارش را به صلاح آورد. و والى از عهده آنچه خدا بر او مقرر داشته، بر نيايد مگر، به كوشش و يارى خواستن از خداى و ملزم ساختن خويش به اجراى حق و شكيبايى ورزيدن در كارها، خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد.  📚 نھج البلاغه،نامه۵٣بخش١١ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🌱 عزیزان من، شما پیروز و منصورید چه در راه حق تعالی به نصرت ظاهری برسید و چه شهید و معلول و اسیر شوید. حق تعالی با شماست. 🔺امام خمینی(ره) | (صحیفۀ نور، ج۱۹، ص۱۴۹) ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

💌 کلاس دشمن‌شناسی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

💙❣ به دم در خونه‌ی هاشم آقا که رسیدیم عمو ارسلان و بیوک منتظرمون با کت و شلوار مرتب و آراسته منتظرمون بودن!! وسط اتاق رو پرده زده بودن و زن ها اینطرف پرده و مردها آنطرف…! سفره‌ی عقدمون سفره‌ی یک متری بود که روش دوتا کله قند، چند شاخه نبات ،یک کاسه‌ی چینی آب ،یک آیینه و یک جلد کلام الله مجید بود!📖 ضلع شمالی سفره پتویی رو دولا تا زده بودن و برای من و ملکه گذاشته بودن تا روش بشینیم مراسم عقد انجام شد و روی سرمون نقل ریختن ، خبری از زیر لفظی و طلاهم نبود دو‌خانواده به توافق رسیده بودند که هیچکدوم طلا نگیرن!! شام مهمانان عروسی داده شد و همگی به خونه‌ی خودشون برگشتند، ملکه و عموم قرار بود امشب رو خونه‌ی عمه خورشید بمونند و فردا راهی روستای پدریم بشن! من و بیوک هم به سمت اتاق گوشه‌ی حیاط راه افتادیم، درو که باز کرد جلوتر از من وارد شد درو که پشت سرم بستم چادرم رو از روی سرم برداشتمو با ذوق به تماشای اتاقم مشغول شدم!😍🥲 فرش قرمز لاکی رنگ وسط اتاق پهن بود و چندتا مخده‌ی قرمز سبز رنگ هم گوشه‌ی اتاق روی هم چیده شده بودند، روبروی اونها دوتا صندوق چوبی بودند یکی بزرگ که محل ظرف و ظروف و قابلمه‌هام بود و دیگری که کوچیکتر بود صندوق لباس هام بود…!!🧺 دست چپم پنجره‌ی بزرگی بود که فاصله‌ی کمی با زمین داشت و حالت طاقچه مانند درست شده بود و سماور نقلی و کوچیکی رو جلوی پنجره گذاشته بودند، چشم چرخوندم و نگاهم به دوتا رخت خوابی که گوشه‌ی اتاق پهن شده بود افتاد! خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین😓 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

📻 باید از کجا شروع کرد؟ 🎧 پادکست‌ 🌱 با موضوع تربیت به مناسبت هفته کودک 👶🏻 ✏️ مسائل مطرح شده: ۱. روش تربیتی رسول ۲. نقش عوامل بیرونی در عرصه تربیت ۳. چگونگیِ بیان مفاهیم تربیتی ۴. وجدان؛ زیربنای فکری در مسئله تربیت ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

📹 تربیت تلقینی ✏️ ساخت و بافت انسان و جهان، با برخوردهاى القايى و تربيت‌هاى تلقينى سازگار نيست! 📄 برشی از کتاب 📚از معرفت دینی تا حکومت دینی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

👌 دستورالعملی جهت برآورده شدن حوائج را در این ویدیو #ببینید و برای عزیزانتان ارسال کنید 💌 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🎬 #کلیپ | زمان و مکان مانع علم معصوم نیست. #دکتر_رفیعی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

🎬 #کلیپ | یکی از شاهدان روز قیامت زمان است پس هر شب خودتان را محاسبه کنید. #دکتر_رفیعی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°

💙❣ بیوک که تا این لحظه ساکت نگاهم میکرد متوجه‌ی خجالتم شد و خنده‌ی ریزی کردو اومد سمتم… 🌤دم دمای صبح بود و من از درد خوابم نبرده بود، آروم توی جام غلطی زدمو بیوکو نگاه کردم!! از وقتی که خوابیده بود اصلا تکون هم نخورده بود، فک میکردم سخت ترین شب زندگیم رو گذروندم اما نمیدونستم قراره هر وقت با همسرم همبستر بشم این حجم از درد رو باید تحمل کنم…!!😣🤦🏻‍♀ آروم بلند شدمو یک دست لباس تمیز برداشتم و رفتم توی دستشویی و قبل از اینکه اهالی خونه بیدار بشن، آبی به تنم زدم و خیلی سریع به اتاق خودمون برگشتم! توی جام دراز کشیدم و تونستم کمی بخوابم نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای در از خواب بیدار شدم یکم چشمامو مالیدم و دیدم بیوک همونطور خوابیده! درو باز کردم فاطمه بود، خواهر کوچیکتر و ناتنی بیوک و ملکه بود یه دختر سبزه‌ی تپل که گردی صورتش قیافه‌ی بامزه‌ای بهش داده بود!☺️ حدودا چهارده ساله بود و چهار سالی ازمن کوچیکتر بود، سلام کردو سینی صبحانه رو گرفت سمتم با خوشرویی سلامشو جواب دادمو سینیو گرفتم و تشکر کردم!! نگاهی به داخل اتاق انداخت و با خنده گفت داداش بیوک هنوز خوابه؟!😅 گفتم آره فک کنم این چند روز خیلی خسته بوده واسه همین، هنوز حرفم تموم نشده بود که فاطمه قاه قاه خندید و گفت نه بابا زنداداش ، داداشم همیشه اینطوریه بخاطر خستگیش نیست که دوس داره همش بخوابه،! برای منیکه کل شب و روز رو کلا شش هفت ساعت میخوابیدم خیلی عجیب بود که بیوک میتونه این همه بخوابه🙁😳 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°